شخصیت رضا شاه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حکومت اقتدارگرایانه رضاشاه که ماحصل آشفتگیهای سیاسی دوران انقلاب مشروطه بود، با حمایت انگلیسیها و اطرافیان وی شکل گرفت. رضاشاه نیز گرچه به مثابه بسیاری از پادشاهان دیکتاتور از ویژگیها و خصایص اخلاقی یک پادشاه مستبد برخوردار بود، اما گاه رفتارهایی خلاف عرف و فرهنگ جامعه را به صورتی افراطی در سیاست و حکومت به کار می بست. از جمله این خصایص می توان به هتاکی کردن و دشنام دادن به آشنا و بیگانه اشاره کرد.
از ویژگیهای مستبدانه در رفتار سیاسی نیز می توان به بدبینی و سوء ظن نسبت به اطرافیان اشاره کرد. به طوری که بسیاری از کسانی که نقش مهمی در به قدرت رسیدن او داشتند به تدریج از صحنه سیاسی کنار گذاشته شده و یا به طرزی مرموز کشته شدند که در این نوشته کوتاه به شرح این ویژگیها و خصایص غیراخلاقی پرداخته می شود.
به قدرت رسیدن رضاشاه
رضاشاه با کمک و حمایت انگلیس و اشخاصی چون آیرونساید به حکومت رسید. هدف اصلی انگلیس از به قدرت رساندن رضا شاه، نه انتصاب فردی لایق و کاردان بلکه تثبیت حاکمیت و منافع خود در ایران بود. همانطور که آیرونساید به این موضوع اشاره کرده:«یک دیکتاتور نظامی میتواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا میکنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم.» [1] رضاشاه از همان دوران حکومتداری فردی سرکش و مستبد بود. البته برخی از رفتارهای وی ریشه در دوران کودکی او داشت. عمده ترین ویژگی وی قبل از رسیدن به سلطنت؛ رفتارهایی آمیخته با فرهنگ غیردینی همچون هرزگی و یا عیاشی بود؛ که این نوع رفتار، بعدها در دوران سلطنت وی و در برخورد با مردم و گروههای خاص نیز نمودار گشت.اولین شاه خاندان پهلوی علاوه بر روحیه خودمحوری، گاه دست به رفتارهایی می زد که در بسیاری از موارد بسیار سطحی به نظر میرسید. از مصادیق مهم رفتارهای سوءاخلاقی رضاشاه می توان به، سوءظن، فحاشی و بدرفتاری وی با اطرافیان اشاره نمود.
سوء ظن و بدبینی
رضاشاه به شدت نسبت به اطرافیان خود به خصوص کسانی که نقش مهمی در به قدرت رسیدن وی داشتند، بدبین بود. این نوع سوءظن که خود را به شکل رفتارهای تند و سختگیرانه نشان می داد، باعث شد تا بسیاری از دوستان و حامیان وی از قدرت برکنار و یا توسط وی کشته و شکنجه گردند. رفتار خصمانه رضاشاه در حدی بود که گفته می شد برخی از وزرا و نزدیکان وی مانند علیاکبر داور وزیر عدلیه از ترس شاه و اقدامات او خودکشی کردند.
البته گفته می شود علت ترس داور از شاه به خاطر ولیعهد بود. «ارتش نشان داده بود که برای قدرت و اختیارات آیندهاش به وزیر مالیه چشم دارد. اگر این مرد که زندگی اقتصادی کشور را در کف دستش داشت به هنگام مرگ شاه میتوانست ارتش را با خود همراه کند، آنوقت جانشینی ولیعهد واقعاً به خطر میافتاد. بنابراین، طبق این استدلال، شاه تصمیم گرفت که داور را از قدرت خلع کند»[2] از این رو داور از ترس کشته شدن توسط شاه دست به خودکشی زد.
بی حرمتی، فحاشی و بی سوادی
رضاشاه در فحاشی کردن و حتی کتک زدن مردم و شخصیتهای مرجع هیچگونه ابا و یا احساس شرمی نداشت. یکی از مصادیق این نوع رفتار را میتوان در واکنش او نسبت به اعتراض شیخ محمدتقی بافقی دید. داستان از این قرار است که با طرح کشف حجاب، اعضای خانواده رضاخان از جمله، همسرش (مادر محمدرضا) در حرم حضرت معصومه (س) به صورت بدحجاب حاضر می شوند. این موضوع مورد اعتراض شیخ ناظم، شاگرد شیخ بافقی و از واعظین حرم قرار می گیرد. اما همسر شاه و ندما به آن بی اعتنایی میکنند. سرانجام با اعتراضات و برخورد قاطعانه شیخ بافقی، همسر شاه به همراه ندیمه هایش از غرفه بیرون رفته و با تلفن ماجرا را به گوش شاه می رساند. شاه در واکنش به این موضوع در سخنانی رکیک بر شهربانی خرده گرفته و می گوید: «پس، این توله سگ پدر سوخته، رئیس شهربانی قم چه .... می خورد؟ چرا به او نگفتید...»
آنگاه با بی حرمتی، با چکمه وارد حرم شده و با فحشهای مخصوص خود به شیخ بافقی، با لگد به جان او می افتد. سپس با اشاره او، شیخ محمّد تقی را دمر خوابانیدند و شاه با عصای ضخیم خود بر پشت او می نواخت.[3] درواقع رضاشاه که با رسیدن به قدرت و سلطنت دچار نوعی خود بزرگ بینی گشته بود، اجازه هر نوع رفتار را به خود می داد.
نقل است که در یکی از گفتگوهای تیمورتاش با دولت انگلیس بر سر موضوع نفت، شاه به علت طولانی شدن مذاکرات، کنترل اعصاب خود را از دست داده و یک روز غرش کنان وارد جلسه هیأت دولت شده و پرونده نفت را داخل بخاری پرتاب می کند.[4] رضاشاه با تکیه بر این تندخوییها به راحتی به فحاشی و رفتارهای لات منشانه می پرداخت که البته بخشی از آن ناشی از بی سوادی و یا کم سوادی او بود. چنانچه فرزندش محمدرضا پهلوی نیز به موضوع بی سوادی پدرش اشاره کرده و به نوعی آن را تأیید می کند و می-کوید: «...سختی و مشقت زندگی، از دست دادن پدر در دوران کودکی و نبودن وسیله باعث شد که رضاشاه در ابتدای عمر به مدرسه نرود و خواندن و نوشتن را نیاموزد.»[5]
چنانچه ارتشبد نصیری در این رابطه به کم سوادی رضاخان در زمینه نظامی و در حین انجام یک مانور نظامی تحت نظر سرهنگ عبدالله هدایت اشاره می کند و در بخشی از خاطرات خود می نویسد: این مانور که برای اولین بار اجرا میشد، برای رضاخان چیز عجیب و غریبی بود و او که سواد نظامی درست و حسابی نداشت، تعجب میکرد که یک تیپ پیاده ظرف ربع ساعت خود را به موضعی برساند و...»[6] این موضوع یعنی کم سوادی باعث شده بود تا بسیاری از کارهای اداری شاه از جمله نوشتن نامه و... توسط اطرافیان وی انجام گیرد.
جدای از این موارد او هیچ درکی از مظاهر اخلاق و ادب نداشته باشد. چنانچه بسیاری در معرفی ویژگی شخصیتی رضاشاه به بی ادبی او اشاره می کنند: «مردی بی ادب و جاه طلب که به اصطلاح میخواست مظاهر تمدن جدید را وارد ایران کند...»[7] یکی از نزدیکان رضاشاه نیز در وصف رفتارهای رضاشاه او را فردی فحاش و بددهن معرفی نموده و میگوید: «بدا به حال کسی که مورد خطاب و عتاب رضا شاه قرار میگرفت دیگر چیزی نبود که به او و خاندانش حواله ندهد! فحاشی رضاشاه آنقدر زننده بود که در یک جمله میتوان گفت: رضاشاه شان فحش را هم از بین برده بود!»[8]
محمود حکیمی در بخشی دیگر از کتاب خود به طور مفصل به این بعد غیراخلاقی رضاشاه اشاره کرده و می نویسد: «رضاشاه پیوسته با رفتارهای لات منشانه و تکرار فحشها و دشنامهای زشت، آن دشنامها را در میان مردم رایج ساخت. هیچکس حتی نزدیکترین دوستان وی از این دشنامها در امان نبودند.»[9] از جمله این رفتارها که با هنجارهای جامعه نیز در تضاد بود، می توان به استعمال مواد مخدر اشاره نمود که به تدریج در جامعه و در بین جوانان نیز گسترش یافت.ملکه تاج الملوک همسر رضاشاه در اشاره به این موضوع در خاطرات خود آورده: «روزانه یک بار صبح موقع رفتن به کاخ شهری، چند بست تریاک استعمال می کرد، من هم این عادت را از رضا گرفتم...»[10]
البته رفتارهای غیراخلاقی رضاشاه تنها به مردم و یا رجال سیاسی مربوط نمی شد، بلکه خانواده وی را نیز در برمی گرفت. چنانچه گفته می شود رفتار او با سه همسرش همچون حیوانات خانگی بود.[11] با این حال اشتباهات محاسباتی و نیز اخلاقی رضاشاه زمانی نمایان گشت که وی در برابر متفقین نتوانست از حکومت خود دفاع کرده و از این رو برکناریش از قدرت توسط انگلیسیها به بهانه نزدیک شدن او به آلمانها و با اشغال کشور توسط متفقین، صورت گرفت.
از این رو در سخن نهایی باید گفت در نظام اقتدارگرای عصر پهلوی، رضاشاه به عنوان عنصر اصلی در ساختار سیاسی کشور و قدرت، به دلیل سوءظن، بدبینی و فحاشی با اطرافیان، بخش مهمی از توان جذب نخبگان را از دست داد. بنابراین تنها پشتیبان حکومت وی محدود به قدرتهای بیگانه به خصوص انگلیس بود که در نهایت پایان کار وی نیز توسط اراده این کشور رقم خورد. این نوع رویکرد و رفتار سیاسی علاوه بر آنکه بر فضای سیاسی جامعه تأثیرگذار بود در فرهنگ عمومی نیز رواج یافت.
پی نوشت:
[1]. سر ادموند آیرونساید، خاطرات سری آیرونساید، تهران، رسا، چاپ اول، 1373،صص 203-240.
[2]. محمدقلی مجد، رضاشاه و بریتانیا، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1389، صص 193.
[3]. حسین مکّی، تاریخ 20 ساله، ج4، 1362، صص 285- 286.
[4]. محمدعلی کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران: نشر مرکز، چاپ سوم، 1372، ص: 165.
[5]. حسین مکی، همان، ج6، ص 162.
[6]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، جلد اول، تهران، اطلاعات، 1379، چاپ دوازدهم، صص 78-79.
[7]. محمود حکیمی، داستانهایی از عصر رضا شاه، تهران: انتشارات قلم، 1365، ص 15.
[8]. تاج الموک، خاطرات ملکه پهلوی، تهران، انتشارات نیما،1380، ص 224.
[9]. حکیمی، همان، ص 16.
[10]. تاج الموک، همان، ص 346.
[11]. محمدعلی کاتوزیان، همان، ص 178.
منبع: موسسه تاریخ مطالعات معاصر ایران
افزودن نظر جدید