انحطاط صوفیه از منظر علامه طباطبایی

  • 1394/09/24 - 15:55
ضعف و انحطاط متصوفه دو علت عمده داشت: اولاً هر شأنی از شئون زندگی که عامه مردم با آن سروکار دارند وقتی اقبال نفوس نسبت به آن زیاد شد و مردم عاشقانه به‌سوی آن گرویدند، قاعده کلی و طبیعی چنین است که عده‌ای سودجو و حیله‌باز خود را در لباس اهل آن مکتب و آن مسلک درآورده و آن مسلک را به تباهی می‌کشند و معلوم است که در چنین وضعی همان مردمی که...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ نظر به اینکه برخی افراد از قسمت‌هایی از فرمایشات علامه طباطبایی، موافقت ایشان را با صوفیه برداشت می‌کنند، بخشی از فرمایشات حضرت علامه را درباره علت انحطاط صوفیه ذکر می‌کنیم که در آن علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) اشاره‌ای به انحرافات صوفیه داشته و برخی از اشتباهات صریح این طایفه را صریحاً برشمرده تا شائبه طرفداری ایشان از صوفیه برطرف گردد. ایشان در مورد علل ضعف و انحطاط صوفیه این‌گونه می‌نگارند.
«ضعف و انحطاط متصوفه دو علت عمده داشت:
اولاً: هر شأنی از شئون زندگی که عامه مردم با آن سروکار دارند وقتی اقبال نفوس نسبت به آن زیاد شد و مردم عاشقانه به‌سوی آن گرویدند، قاعده کلی و طبیعی چنین است که عده‌ای سودجو و حیله‌باز خود را در لباس اهل آن مکتب و آن مسلک درآورده و آن مسلک را به تباهی می‌کشند و معلوم است که در چنین وضعی همان مردمی که با شور و عشق روی به آن مکتب آورده بودند، از آن مکتب متنفر می‌شوند.                        
 ثانیاً: جماعتی از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که طریقه معرفت نفس هرچند که طریقه‌ای است نوظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده، الا اینکه این طریقه مرضی خدای سبحان است و خلاصه این اشتباه این بود که من درآوردی خود را به خدای تعالی نسبت دادند و دین تراشیدن و سپس آن را به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند، همان کاری را کردند که رهبانان مسیحیت در قرن‌ها قبل کرده و روش‌هایی را از پیش خود تراشیده، آن را به خدا نسبت دادند، هم چنان‌که خدای تعالی ماجرای آنان را نقل کرده و می‌فرماید: «وَ رَهْبانِیَّةً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها [سوره حدید/27] ترک دنیایی که از پیش خود درآوردند ما آن را بر ایشان مقرر نکردیم مگر برای آنکه کسب خشنودی خدا کنند بااین‌حال آن را چنانکه حق رعایت آن بود منظور نداشتند.»
اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد که برای سیر و سلوک رسم‌هایی و آدابی که در شریعت نامی و نشانی از آنها نیست باب کنند و این سنت تراشی همواره ادامه داشت، آداب‌ورسومی تعطیل می‌شد و آداب‌ورسومی جدید باب می‌شد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغی گردید، یک نفر مسلمان صوفی جایز دانست هر حرامی را مرتکب شود و هر واجبی را ترک کند، (و خانقاه و زاویه جای مساجد را بگیرد، خواننده محترم اگر سفرنامه ابن‌بطوطه را بخواند، می‌بیند که در هر شهری بنائی بنام زاویه بر پا بوده، و از موقوفاتی که داشته اداره می‌شده، و صوفیان از هر جا وارد آن شهر می‌شدند، در آن زاویه‌ها منزل می‌کردند "مترجم")، کم کم طائفه‌ای بنام قلندر پیدا شدند و اصلاً تصوف عبارت شد از بوقی و منتشایی و یک کیسه گدایی، بعداً هم به‌اصطلاح خودشان برای اینکه فانی فی الله بشوند، افیون و بنگ و جرس استعمال کردند.[1]

پی‌نوشت:
[1]. طباطبایی محمدحسین، ترجمه المیزان، مترجم موسوی همدانی سید محمدباقر، دفتر انتشارات اسلامی جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1374، چاپ پنجم، ج5، صص 457 – 458

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.