حقیقت سبب منع نقل و تدوین حدیث
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ نقل و انتشار و تدوین حدیث، در بین اهل سنت، از ابتدای قرن دوم به طور رسمی مجوز گرفت و به تدریج آغاز گردید، و علت تأخیر صد ساله از زمان حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، جلوگیری آن توسط خلفا بود؛[1] در خصوص علل جلوگیری از نقل و تدوین حدیث، موارد مختلفی بیان گردیده است؛ یکی از آن علل بیان شده، توجه به حفظ و از بر نمودن روایات بود،[2] و علت دیگر را بیسوادی صحابه و تابعین دانستهاند؛[3] و دلایل دیگر را نگرانی از آمیختن حدیث با قرآن،[4] و نگرانی از اشتغال به غیر قرآن[5] برشمردهاند. هیچیک از توجیهات نمیتواند سببى واقعى براى منع از تدوین حدیث باشد، هرچند که مانعین همینها را بهانه قرار دادهاند و هیچیک از پاسخها درباره این سؤالى که مطرح کردیم یعنى «چرا خلفا مانع از تدوین حدیث شدند؟» قانع کننده نیست.
مهمترین چیزى که در توجیه منع ذکر شده، احادیثى است که به پیامبر نسبت دادهاند که دال بر نهى شرعى از تدوین حدیث است، لکن ضعف اسناد آنها ثابت شده است و این احادیث معلول بوده و در اثبات این ادعا نمیتوان به آنها استدلال و یا تکیه نمود،[6] آن هم در مقابل احادیث فراوان و صحیحى که دال بر تحقق تدوین، جواز و اباحه تدوین در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.[7]
علاوه بر همه اینها میگوییم: اختلاف دائمى در امر تدوین و کوتاه نیامدن کسانى که تدوین را مباح میدانستند در برابر اقدامات منع حدیث دلیل بر دو چیز است:
1. احادیث نهى از تدوین، صحیح نیست، وگرنه اکثر صحابه و تابعین با منع مخالف نبودند. بلکه میبینیم در میان آنان کسانى بودند که به تدوین حدیث و گردآورى آن در صحیفهها اقدام کردند.
2. منع امرى شرعى نبوده است، بلکه رأیى بوده است که مانعین با استناد به امورى خاص که برایشان پیدا شده، دادهاند و سائر صحابه با آن موافق نبودهاند؛ چونکه میبینیم توجیهاتی که براى منع ذکر کردهاند، مختلف و بلکه از برخى جهات با هم مخالفند.
همانا روى آوردن مانعین به طرح چنین توجیهاتى که بطلانشان اثبات شد، خود دلیلى واضح بر عدم اصالت منع به عنوان یک حکم شرعى است؛ پیداست که تمامى توجیهات مذکور فقط به خاطر ساکت نمودن مخالفین ذکرشده است. از اینجا میتوانیم این سؤال را به گونهاى دیگر مطرح نماییم و بگوییم: چرا آن مصلحتى را که موجب منع تدوین حدیث دیدند، پنهان داشتند و چرا آن را اظهار نکردند؟ آن مصلحتى که فرض میشود، ناگزیر باید در بردارنده مواد ذیل باشد:
1. اینکه خطرناک باشد، به طورى که ترس از آشکار کردن و اعلان آن وجود داشته باشد.
2. اینکه در نزد مخالفان منع تدوین، غیر قابل قبول باشد.
3. اینکه آنچه منع شده است، در ارتباط با قرآن باشد، تا بهانهاى براى حفظ قرآن به دست مانعین بدهد، به اینکه قرآن را با هیچ چیز مشتبه نمیکنند.
۴. اینکه آن مصلحت پس از قرن اوّل از میان برود، به گونهاى که در آن هنگام براى منع، مصلحتى وجود نداشته باشد و حکم آن به اباحه تغییر یابد.
پس از تأمّل عمیق درباره اینکه چه چیز در نزد مانعین میتوانسته یک مصلحت براى منع قلمداد شود، به گونهاى که مواد مذکور را در خود جاى دهد، به این میرسیم که آن مصلحت، یک تدبیر سیاسى از جانب خلفا (به خصوص در دوره اوّل) پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است و این تدبیر سیاسى از خلال روایتى که خطیب بغدادى آن را با سند خویش از عبدالرحمن بن اسود به نقل از پدرش آورده است، روشن میشود.
میگوید: «علقمه کتابى را از مکّه (یا یمن) آورد و آن صحیفهاى بود که در آن احادیثى درباره اهل البیت (بیت پیامبر اکرم) وجود داشت. ما از عبدالله بن مسعود اجازه ورود گرفتیم و بر او وارد شدیم. میگوید: آن صحیفه را به او دادیم. او کنیز را صدا زد و تشتى آب خواست. به او گفتیم: اى اباعبدالرحمن! در این صحیفه بنگر، احادیث خوبى در آن وجود دارد! او شروع کرد به شستن آن در حالى که میگفت: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ.[یوسف/3] ما بهترین سرگذشتها را به وسیله این قرآن که به تو وحى کردیم، برایت شرح میدهیم.» دلها همچون ظروفى است، آن را به قرآن مشغول دارید و جز به آن مشغول نسازید.»[8] محتواى این صحیفهاى که در این حدیث نابود گردید، معلوم است، در آن احادیث خوبى وجود داشت، چنان که علقمه میگوید، و موضوع آن در ارتباط با اهل بیت (علیهم السلام) است، و گویا راوى به این نکته توجّه نموده و در کلامش عطف بیان نیز آورده است، تا مراد از «اهل بیت» را تأکید کرده باشد و نظر عبدالله بن مسعود را جلب کند، به اینکه آنان اهل بیت پیامبر هستند.
اما عبدالله بن مسعود اعتنایى نکرد و آن صحیفه را از بین برد. هیچیک از آن توجیهات مذکور در منع تدوین، در اینجا جارى نمیگردد و مناسب نیست: نه آنچه در آن صحیفه بود، موجب اختلاط با قرآن میشد، و نه با قرآن مخالف بود و منافات داشت، و نه از خرافات اهل کتاب بود! با وجود این، عبدالله بن مسعود آن صحیفه را از بین برد و کوشید چنین القاء کند که قرآن ما را از محتواى آن صحیفه بینیاز میسازد! در حالى که در این فرضى که کرد، خطا نمود که اشتغال به حدیث، اشتغال به غیر قرآن باشد؛ چونکه حدیث جداى از قرآن نیست، بلکه آن را یارى میکند. اگر در این حدیث با دقّت نظر کنیم، مییابیم محتواى آن صحیفه همان چیزى بوده است که به سلطنت حاکم ضرر میزده و با سیاست جارى، منافات داشته است، چونکه احادیث نبوى که درباره اهل بیت (علیهم السلام) وارد شده است، دال بر فضل آنان بوده و تأکید دارد بر اینکه آنان خلیفه پیامبر میباشند و آنان را قرینان قرآن قرار داده است، به گونهاى که آنان و قرآن دو جانشین آن حضرت، پس از رحلتش باشند. امّا سایر احادیث رسول خدا، چه در احکام و واجبات و چه در آداب و مستحبّات، هیچ آسیبى به کیان سلطنت نمیزند. لذا منع شدید، شامل آنان نگردید. خلیفه دوم گفت: «أقلوا الرواية عن رسول الله صلى الله عليه وسلم إلا فيما يعمل به.[9] از رسول خدا کم نقل کنید، مگر در چیزهایى که بدان عمل میشود.»
دارمى در شرح منع عمر از حدیث رسول خدا چنین میگوید: «به نظر من معنایش احادیث مربوط به ایّام حیات رسول خدا است و احادیث مربوط به مستحبّات و واجبات نیست.»[10] دارمى سخن خلیفه را اینگونه توجیه میکند که او منظورش فقط منع احادیث پیامبر اکرم در امور سیاسى است نه احادیث آن حضرت در باب واجبات و مستحبّات.
هرچند فرامین منع و اقدامات بر آن به صورت عام بوده باشد؛ چرا که تدبیر سیاسى همین را اقتضاء میکرده است، که منع حدیث به صورت عموم باشد تا که منع، احادیثى که براى سیاست زیان آور است را نیز شامل شود و منع فقط به احادیث زیان آور براى سیاست، اختصاص نیافت، و اگر فقط آنها را منع میکردند، هدف از منع آشکار میشد و آن مصلحتى که به خاطر آن، منع صورت گرفت، هویدا میگشت و اعلان آن مصلحت، ممکن نبود؛ چرا که نظرات مردم به سوى آن به شدّت متمرکز شده بود، و اگر افشاء میشد، آن هدفى که از منع دنبال میکردند، از بین میرفت و آن مصلحت تبدیل به ضایعهاى میگشت که جبران ناپذیر بود. احادیث مربوط به اهل بیت را از این جهت به طور خصوص منع کردند، که آنان بزرگترین مخالفان سیاسى محسوب میشدند که در میدان مانده بودند و مسلمین در انتظار خلافت آنان بوده و معتقد به امامتشان بودند.
دلیل بر این مطلب تعداد فراوانى از احادیث نبوى درباره آنان است که امروز (با وجود گذشت قرنها و با وجود تمامى اقدامات منع، نابودى و تحریف) تعداد آنها به هزاران میرسد.[11] تا چه رسد به آن زمان که در نزد راویان حدیث پیامبر (صحابه) که دائماً منازل، مناظر، حوادث و وقایع، مناسبتها و اسباب هر حدیث مجسّم میشده است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیوسته در خاطرهها و ذهنها زنده بوده و از فضل اهل بیت خویش و از منزلت و مقام آنان با صحابه سخن میگفته است؟! شکّى نیست که بسیارى از احادیث پیامبر، على (علیه السلام) را که بزرگ اهل بیت پیامبر بود، معرفى مینمود و درباره ولایت و امامت آن جناب تصریح میکرد و نبض آن نصوص زیبا و تازه براى نظاره کنندگان میتپید و پژواکش در گوشها طنین انداز بود. اگر به این امّت اجازه داده میشد که آن احادیث را دست به دست نموده و براى یکدیگر ذکر کنند و بنویسند و ضبط نمایند، البته در ذهنها نقش میبست و در افکار جاى میگرفت و دلها به آن پیوند میخورد و اساس عقاید بر پایه آن بنا میشد و در این صورت بیشک تأثیر سیاسى عمیقى براى نظام حاکم در پى داشت.
بنابراین منع رسمى حدیث، بهترین تدبیر سیاسى براى مقابله با این جریان بود. پس آن مصلحت مورد نظر در این تدبیر، همان پوشانیدن احادیث نبوى دالّ بر خلافت على (علیه السلام) و امامت اهل بیت (علیهم السلام) پس از پیامبر بود، و این مصلحت در بر دارنده عناصرى است که ذکر کردیم: آن احادیث خطرى براى حکومتند؛ پوشانیدن احادیث دالّ بر خلافت، مورد پذیرش امیرالمؤمنین و یاوران ایشان نیست، بلکه ایشان پرچمدار عقیده اباحه تدوین است و یارانشان، فرامین منع تدوین و منع نقل حدیث را گردن ننهادند؛ در بسیارى از این احادیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، على و اهل بیت خود و قرآن را قرین هم قرار داده است؛ مخفی کردن احادیث دالّ بر خلافت، اثرى بسیار عمیق در میان امّت، در اوائل قرن اوّل، برجاى گذاشت و استمرار منع رسمى تا پایان قرن اوّل براى از بین رفتن علامات و نشانههاى این احادیث (که آن علائم امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین بودند که به صراحت نامشان در روایات آمده بود) کافى بود، از این جهت، آشکار ساختن این احادیث پس از آن دوره، هیچ اثر نامطلوبى براى حکومتها درپى نداشت، و به همین خاطر، منع مذکور برداشته شد.
زیرا با برداشتن قانون منع حدیث، احادیث جعلی که در این سالها ساخته شده بود هم مکتوب میشد و با مطرح شدن احادیث فضایل اهل بیت، این شبهه به وجود میآمد که اگر این احادیث درست است، چرا صحابه گرانقدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به کمک اهل بیت نیامده و حقشان را به آنان نرساندند.
جالب اینجاست که سنّت را مخفى نگه داشتند و روایات را پس از صد سال مخلوط با روایات جعلی جمع نمودند و به معتقدین این روایات گفتند شما اهل سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هستید، و در مورد کسانی که زیر بار این سیاست نرفتند و از ابتدا به احادیث پیامبر اکرم اهتمام داشتند، گفتند اینان رافضی و خارج شده از دین هستند.
پینوشت:
[1]. «ممانعت خلفا از تدوین حدیث»
[2]. «ادله ارجحیت حفظ کردن بر نوشتن، و نقد آن»
«ادله کفایت حفظ کردن و عدم نیاز به نوشتن، و نقد آن»
«توجه بسیار زیاد به از بر نمودن حدیث»
«سفارش به حفظ حدیث، بیش از حد توان، و منع تدوین، باعث از بین رفتن احادیث»
[3]. «بیسوادی صحابه علت منع از نوشتن حدیث»
[4]. «نگرانی از آمیختن حدیث با قرآن، دلیل ناموجه بر منع تدوین حدیث»
[5]. «نگرانی از اشتغال به غیر قرآن»
[6]. «حدیث ابوسعید در منع تدوین حدیث و نقد آن»
«حدیث ابوهریره درمنع تدوین حدیث و نقد آن»
[7]. «تشویق پیامبر به کتابت حدیث (سنت) و تجویز آن»
[8]. تقیید العلم، خطیب بغدادی، دار إحياء السنة النبوية، ص54.
المصنف، ابن ابی شیبه کوفی، بیروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1409ق، ج7، ص165 و ج8، ص162.
جامع بیان العلم و فضله، ابن عبدالبر، بیروت: دار الكتب العلمية، 1398ق، ج1، ص66.
[9]. البدایة والنهایة، ابن کثیر، بیروت: دار إحياء التراث العربی، 1408ق، ج۸، ص115.
[10]. سنن الدارمى، دارمی، دمشق: مطبعة الاعتدال، 1349ق، ج1، ص85.
[11]. نگاه کنید به: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، دار إحياء الكتب العربية، ج4، ص73.
افزودن نظر جدید