سیر و سلوک در عرفان کاستاندا
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ هر مسلک عرفانی، دارای ویژگیها و خصوصیات منحصر به فردی است. البته این سخن بدان معنا نیست که هر آنچه در آن مصداق عرفانی میآید صرفاً، از نوآوریها و ابتکارات آن مسلک بوده و در دیگر نحلههای عرفانی یافت نمیشود. (هرچند ممکن است در برخی موارد این گونه باشد)، بلکه منظور اشاره به چارچوبهای اساسی یک مسلک عرفانی است. اصول اساسیای که شاکلهٔ یک مسلک عرفانی را میسازد، ممکن است در دیگر عرفانهای مشابه بیان شده باشد، امّا با این تفاوت که در عرفان مورد نظر، این اصول از ویژگیهای مهم و جدا ناشدنی به حساب میآید. سلوک در عرفان کاستاندا، همانند دیگر عرفانها، دارای ویژگیها و اهدافی است که در این اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- اَصالت ناگوال
مرشد در ادبیات عرفانی کاستاندا «ناگوال» نامیده میشود. نقش ناگوال در عرفان کاستاندا بسیار مؤثّر و حیاتی است، به گونهای که سالک بدون مرشد نمیتواند عمل موفّقی را انجام دهد. امّا وظیفهٔ سالک برای شناخت و انتخاب ناگوال چیست؟ این موضوع، از توان شاگرد خارج است، زیرا تنها کسی میتواند ناگوال را بازشناسد که دارای ساختار انرژی همانند او باشد. در این صورت، خود او ناگوال و مرشد خواهد بود و نیاز به مرشد ندارد. بنابراین، شاگرد نباید در پی استاد برود، بلکه این استاد است که شاگرد خود را باز خواهد یافت و او را در چنبرهٔ حمایت و هدایت خویش قرار خواهد داد.[۱]
دون خوان معتقد است: صاحبان بصیرت در عهد جدید، با توجه به تجربیات خود، مناسب دیدند که طبقهبندی خویش را با سرچشمهٔ اوّلیهٔ نیرو، یعنی با یگانه فرمانروای جهان هستی، آغاز کنند و آن را به سادگی «خود کامه» خواندند. طبعاً بقیهٔ مستبدان و قدرتمندان، به طور نامحدود در مرتبهای فروتر از خودکامه جای گرفتند. در نتیجه آنها را «خرده خودکامه» نام نهادند.[۲]
- عقل ستیزی
در عرفان کاستاندا، همانند بسیاری دیگر از عرفانها، نه تنها عقل به عنوان فضل و کمال عارف معرّفی نمیشود، بلکه مانع رسیدگی سالک به حقیقت ناب عرفانی است. در این عرفان، تفکّرات عقلی-فلسفی، بزرگترین مانع در مسیر «کسب معرفت» و «توقّف گفتگوی درونی» است. از این رو، سالک فعالیّتهای عقل را متوقّف کرده، صرفاً به تعالیم استاد عمل میکند. دون خوان میگوید: شَمَنان روحانی نیستند، اهل عملاند. مردم آنان را عموماً نامعقول و دیوانه تلقّی میکنند. آری، چنین به نظر رسند. برای آنکه همواره میکوشند چیزهایی را شرح دهند که نمیتواند توضیح داده شود.[۳] سالک مبارز، با عمل کردن زندگی میکند و نه با فکر کردن دربارهٔ آن، یا فکر کردن دربارهٔ چیزی که پس از انجام دادن عمل به آن فکر خواهد کرد.[۴]
- جنگجویی
سالک برای رسیدن به معرفت همانند یک جنگجو عمل میکند؛ جنگجویی که به میدان جنگ میرود تا برای پیروزی تا آخرین نفس نبرد کند. دشمنان سالک در مسیر تحصیل معرفت و ادراک عبارتند از:
ترس؛ در اوّلین قدم، سالک تمامی دانستههای خود را فراموش کرده، خود را برای آموختن چیزهای جدید آماده میکند. در این لحظه، ترس از آموختن چیزهای جدید به وجود میآید. سالک خود را برای مبارزه با ترس آماده میکند؛ زیرا ترس ما را از رسیدن به معرفت منحرف میکند.
وضوح ذهنی؛ پس از شکست ترس، ذهن سعی میکند تا رسیدن به معرفت را آسان و تمام شده جلوه دهد، حال آنکه سالک در ابتدای راه است. او باید با وضوح ذهنی مبارزه کند و در مسیر تحصیل معرفت، صبور و ثابت قدم باشد.
- اقتدار(قدرت
تنها راه رسیدن به حقیقت، هدف قرار دادن معرفت است. در نتیجه، سالک تمام توانایی خود را برای کسب اقتدار به خدمت میگیرد تا معرفت را مورد هدف قرار دهد.
کهولت؛ کهولت، تنها دشمنی است که خواه ناخواه بر سالک پیروز میشود، امّا تلاش سالک، رسیدن به معرفت قبل از پیروزی کهولت است.
- شکارچیگری
سالک، یک جنگجو است که به نبرد دشمنان میرود تا به معرفت و ادراک دست یابد. شگرد سالک جنگجو، الگو برداری از شیوهٔ شکارچیگری است.
- جنون اختیاری
جنون اختیاری شیوهای برای بیاهمیّت دانستن همه چیز است. در آن زمان که کاستاندا در مورد چیستی جنون اختیاری استاد میپرسد، دون خوان میگوید: خوشحالم که پس از این همه سال، سرانجام، از جنون اختیاری من پرسیدی؛ اگرچه برایم کمترین اهمیّتی هم نداشت، اگر هرگز نمیپرسیدی. با این همه، من بر آن شدهام که احساس شادی کنم. تو گویی برایم اهمیّت داشتی که بپرسی، یا مهم است که اهمیّت بدهم. همین، جنون اختیاری است.
- اتّحاد با روح جهان
سالک به کمک رؤیابینی و کسب معرفت میتواند از همه چیز برتر شود و به قدرت عظیم طبیعت دست یابد.
دون خوان میگوید: مرشدم، جادوگری با قدرتهای عظیم بود. جنگاوری به تمام معنی بود. و ارادهاش به واقع شکوهمندترین دستاورد او بود. امّا انسان میتواند که از این هم فراتر رود. انسان میتواند دیدن را فرا گیرد. با فراگرفتن دیدن، دیگر نیازی به این ندارد که مانند جنگاور زندگی کند یا جادوگر باشد. با فراگرفتن دیدن، انسان هیچ و همه چیز میشود. شاید بتوان گفت که محو میشود، درحالی که به جاست. به اعتقاد من، این است زمانی که انسان میتواند هرچه آرزو کند باشد، یا هرچه آرزو میکند به دست آورد. امّا چنین انسانی هیچ آرزو نمیکند و به جای آنکه با هم نوعانش چنان بازی کند که گویی بازیچهاند، با آنها در دل جنونشان روبرو میشود. تنها فرق آنان این است که آنچه میبیند عنان جنونش را در اختیار دارد، در حالی که هم نوعانش چنین نتوانند کرد. انسانی که میبیند، دیگر دلبستگی چندانی به هم نوعانش ندارد؛ زیرا دیدن، او را از هرآنچه پیشتر میشناخته، مطلقاً وارهانده است.[۵]
- انتخاب راه به کمک دل
سالک، تنها به واسطهٔ پیروی از امر و نهی دل خویش، راه حقیقت را مییابد. دون خوان میگوید: من از آن رو شادم که نگاه کردن به چیزهایی را بر میگزینم که مرا شاد میکنند. پس آنگاه چشمانم کران مضحک آنها را میقاپد و من میخندم. من این نکته را بارهای بیشماری به تو گفتهام: انسان باید راه خود را به کمک دل انتخاب کند تا شادمانترین و سرزندهترین باشد.ای بسا که چنین کسی بتواند همیشه بخندد... بسیاری از اهل معرفت همین کار را میکنند. چه بسا که روزگاری به سادگی ناپدید شوند.
مردم ممکن است چنین بپندارند که آنها را به خاطر کارهایشان به دام انداخته و کشتهاند، آنها مرگ را برمی گزینند؛ چرا که مرگ برایشان اهمیّتی ندارد. برعکس، من زندگی را برگزیدهام و خندیدن را نه از آن رو که برایم اهمیّت دارند، بلکه به این خاطر که این گزینش، طلب و تمنّای طبیعت من است.[۶]
- بیاهمیّت دانستن همه چیز
سالک در مسیر کسب معرفت همه چیز را بیاهمیّت میداند و بینیازی خود را از همه چیز ابراز میدارد.
دون خوان میگوید: ما میآموزیم که دربارهٔ همه چیز فکر کنیم و بعد چشم خود را عادت میدهیم که به هر چیز نگاه میکنیم، چنان نگاه کند که ما فکر میکنیم. ما در حالی به خویشتن نگاه میکنیم که پیش از آن فکر کردهایم که مهمایم. پس ناگزیریم که احساس اهمیّت کنیم! امّا هرگاه انسان دیدن را فرا میگیرد، درخواهد یافت که دیگر نمیتواند دربارهٔ چیزهایی فکر کند که به آنها مینگرد، و اگر نتواند به چیزهایی فکر کند که به آنها مینگرد، همه چیز بیاهمیّت خواهد شد.[۷]
- به کارگیری حقّه و نیرنگ
سالکی که در ابتدای راه، قصد رسیدن به معرفت شهودی را دارد، ممکن است در میان راه، در برخورد با مشکلات و سختیهای سلوک و رؤیت جاذبههای زندگی مادّی سست شود و یا از ادامهٔ سیر و سلوک بازایستد. از این رو، ناوال متوسّل به نیرنگ و حقّه میشود تا به کمک آن بتواند سالک را در مسیر خود حفظ کند. بیگمان، زمانی فرا میرسد که سالک مییابد که گول خورده، امّا نفس این کار بسیار مفید است؛ زیرا مؤیّد هدف اصلی، یعنی بقای سالک در مسیر یافتن معرفت و ادراک است.
دون خوان میگوید: معلّم من، ناوال خولیان، به همین شیوه به من حقّه زد. او با استفاده از شهوت حرص من، به من حقّه زد. قول داد تمام زنان زیبایی را که دور و برش بودند به من بدهد و نیز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم. از دوران بسیار قدیم به تمام شمنان مکتب من همین حقّه زده شده است.[۸]
- مرگ
در عرفان کاستاندا، اعتقاد به مرگ، دارای جایگاه پراهمیّتی است. دون خوان میگوید: مرگ، پیچ و تاب است. مرگ، ابر درخشانی در افق است. مرگ، منم که با تو صحبت میکنم. مرگ، تو و دفتر و دستکت هستی. مرگ، هیچ است، هیچ! مرگ، اینجاست و با این حال، اصلاً در اینجا نیست.[۹] مرگ هر شخص، همواره در کنار او و به فاصلهٔ یک بازو از شانهٔ چپش قرار دارد و هرگاه مرگ، شانه چپ را لمس کند خواهد مرد.[۱۰] فکر مرگ، سالک را وارسته میکند. چنان که دون خوان میگوید: تنها فکر مرگ است که انسان را به اندازهٔ کافی وارسته میسازد تا آنجا که نمیتواند خود را به چیزی بسپارد. فقط فکر مرگ است که انسان را چندان که باید وارسته میسازد تا آنجا که نمیتواند خود را از چیزی محروم سازد. مردی از این گونه، باری، آرزویی ندارد؛ زیرا به شوری خاموش برای زندگی و همهٔ چیزهای زندگی دست یافته است. او میداند که مرگش در کمین است و به وی فرصت نمیدهد که به چیزی دل ببندد، پس بیهیچ آرزویی همه چیز را آموزد.[۱۱] سالک، از مرگ خود آگاه است. چنان که دون خوان میگوید: کسی که راه جادوگری را میپیماید در هر خم راه با نابودی زودرس رو به روست و ناگزیر به فراست از مرگ خود آگاه میشود. بدون آگاهی از مرگ، چیزی نخواهد بود، جز انسانی معمولی که درگیر کارهای عادی است؛ انسانی فاقد توان و تمرکز لازم که عمر یکنواخت، او را بر روی زمین به قدرتی جادویی بدل کند. پس انسان، برای جنگاوری، باید پیش از هرچیز و به حق، از مرگ خود به فراست آگاه باشد. امّا دلواپسی از مرگ ما را بر آن میدارد که به خود بپردازیم و این مایهٔ ضعف است. بنابراین، چیز دیگری که هرکس برای جنگاوری به آن نیاز دارد وارستگی است، تا فکر مرگ زودرس، به جای آنکه به صورت وسواس درآید، به بیتفاوتی بدل شود.[۱۲] کارلوس کاستاندا، مرگ دون خوان را چنین توصیف میکند: وقتی لحظهای فرا رسید که دون خوان عملاً دنیا را ترک گفت، به نوعی درخشندگی بخار مانند رنگی مبدّل شد. او انرژی ناب بود که به آزادی در جهان شناور گشت. در آن لحظه، احساسم در خصوص فقدان وی چنان شدید بود که میخواستم بمیرم. به آنچه دون خوان گفته بود اعتنا نکردم و بیهیچ تردید و دودلی خود را به پرتگاه افکندم، امّا به دلیلی که وصف ناپذیر است، نمردم.[۱۳]
نتیجه گیری
جریانات معنوی متجدّد، در بسیاری از موارد، تکیه بر تعلیمهای عرفانی کهن زدهاند. بسیاری از عرفانهای نوظهور شرق و غرب، به شدّت، متأثر از گرایشهای عرفانی هندوئیسم، بودیسم و... هستند. در عرفان کارلوس کاستاندا، گزارههای عرفانی و آداب و رسوم قبایل سرخ پوستی به وضوح نمایان است، تا جایی که میتوان گفت کاستاندا در تدوین عرفان خویش، خواسته یا ناخواسته، از تخصّص دانشگاهی خود (مردمشناسی) به شدّت تأثیر پذیرفته است. به عبارت دیگر، عرفان کاستاندا، به همان اندازه که اخلاقی- عرفانی است، پژوهشی در زمینهٔ آداب و رسوم، فرهنگ، ارزشها و عرف قبایل سرخ پوستی نیز هست.
عرفان کاستاندا، تبلوری از عرفانهای ابتدایی طبیعت گراست. این بدین معنا نیست که عرفان او عیناً همان عقاید کهن طبیعت گرایانه است. در واقع، برخی از آموزههای عرفان کاستاندا، متأثر از آموزشهای ادیان طبیعتگرا و رسوم قبایل سرخ پوستی است، ضمن اینکه دیگر باورها، برگرفته از عقاید عرفانی شرقی و جریانات نوظهور متشابه است. مابقی، ذوق و تخیّل ژرف ادبی کاستاندا در نوشتن این کتاب هاست، و البتّه، تازگی برخی از گزارههای عرفانی، که به اسم دون خوان در پارهای از کتابهای او یافت میشود.
امّا به راستی، هدف عرفان کارلوس کاستاندا چیست؟ آیا رسیدن به معرفت شهودی تنها هدف عرفان کاستاندا است؟ به نظر چنین میرسد. امّا نکته در این است که آیا با کسب معرفت شهودی، سعادت انسان تأمین میشود؟ برای پاسخ به این سوال، ابتدا میبایست معنای سعادت روشن شود. به عبارت دیگر، دستورات عملی عرفان کاستاندا، راه رسیدن به معرفت شهودی است، و کسب ادراک و معرفت شهودی، همان سعادت مطلوب معنا میشود. امّا سؤال در این است که به راستی آیا انسان با کسب معرفت شهودی، به سعادت میرسد؟ برای پاسخ به این سؤال، نخست، باید معنای سعادت انسانی روشن شود.
سعادت هر چیز، رسیدن به خیر و کمال وجودی اوست، و سعادت انسان، به عنوان یک موجود متشکّل از روح و جسم، رسیدن به خیرات جسمانی و روحانی، بهرهمندی از آن خیرات و کمالات و متلذّذ شدن از آنهاست. فارابی، سعادت را چیزی جز «طلب کمال» نمیداند و سعادت را خیر معرّفی میکند.[۱۴]
با این حال، آیا دستورات عملی عرفان کارلوس کاستاندا، منجر به وصول معرفت شهودی است؟ معرفت و ادراک شهودی تعریف شده در عرفان او، تا چه میزان ما را به سعادت میرساند؟
پی نوشت
[1]. کاستاندا، مارگارت رایان، سفر جادویی با کارلوس کاستاندا، ترجمه مهدی کندری، تهران، نشر میترا، پیشگفتار.
[2]. کاستاندا، کارلوس، آتشی از درون، ترجمه: صالحی، ادیب، تهران، نشر شباویز، ص ۳۱.
[3]. کاستاندا، کارلوس، حرکات جادویی، ترجمه: کندری، مهران، تهران، نشر میترا، ص ۱۳.
[4]. کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه مهران کندری، تهران، نشر میترا، ص ۴۶.
[5]. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ترجمه ابراهیم مکلا، تهران، نشر دیدار، ص ۹۰.
[6]. همان، ص ۹۵.
[7]. همان، ص ۹۳.
[8]. کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه مهران کندری، تهران، نشر میترا، ص ۲۸.
[9]. همان، ص ۶۲.
[10]. کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا، تهران، نشر میترا، ص ۴۹.
[11]. کاستاندا، کارلوس، حقیقتی دیگر، ترجمه ابراهیم مکلا، تهران، نشر دیدار، ص ۱۶۸.
[12]. همان، ص ۱۶۷.
[13]. کاستاندا، کارلوس، چرخ زمان، ترجمه مهران کندری، تهران، نشر میترا، ص ۱۵۳.
[14]. فارابی، محمّد، السیاسة المدینة، تحقیق فوزی متری نجار، تهران، انتشارات سروش، ص ۷۲.
برای مطالعه بیشتر رجوع شود به مقاله مراحل سیر و سلوک در عرفان کاستاندا سایت پایگاه اطلاع رسانی حوزه .
افزودن نظر جدید