روایت تورانی از ایران

  • 1394/05/29 - 09:58
«تاریخ ایران» از موضوعات مهمی‌است که در دوران معاصر و خصوصا سال‌های بعد از انقلاب، موضوع مورد علاقه بسیاری از نویسندگان منتسب به جریان‌های سیاسی-فکری در داخل و خارج کشور بوده است که از مناظر مختلف و با آراء مختلف به آن پرداخته شده است. این آراء امروزه مبنای تحلیل بسیاری از رویدادهای تاریخی و سیاسی کشور قرار گرفته است...

پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ «تاریخ ایران» از موضوعات مهمی‌است که در دوران معاصر و خصوصا سال‌های بعد از انقلاب، موضوع مورد علاقه بسیاری از نویسندگان منتسب به جریان‌های سیاسی-فکری در داخل و خارج کشور بوده است که از مناظر مختلف و با آراء مختلف به آن پرداخته شده است. این آراء امروزه مبنای تحلیل بسیاری از رویدادهای تاریخی و سیاسی کشور قرار گرفته است و مبنای قضاوت آیندگان در مورد ما نیز خواهد بود. شفاف‌سازی این موضوع و جریان‌هایی که به آن پرداخته‌اند و تا حدی اشخاص برجسته و مبانی که داشته‌اند، موضوعی است که در آینده نیز دنبال خواهیم کرد. استاد شهریار زرشناس صاحب تالیفات متعدد از جمله کتاب «نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران» از جماعت اهل نظر در این مورد می‌باشد.

در ایران معاصر رویکردهای مختلفی در ثبت تاریخ کشورمان وجود دارد. لطفا در ابتدا اشاره‌ای به این رویکردهای مختلف داشته باشید.

بسم الله الرحمن الرحیم. با عرض تشکر از لطف شما... قبل از اشاره‌ای کوتاه به جریان‌های حدود یکصد سال اخیر تاریخ‌نگاری در ایران (ایران مدرن یا ایران شبه مدرن) توجه داشته باشیم که این جریان‌ها اکنون هم بر فضای تاریخ‌نگاری ایران حاکم هستند. از جریان‌هایی که خواهم گفت دو جریان به نظر اصلی‌تر هستند که از هر کدام با محوریت یک شخصیت شاخص به توضیح آن جریان می‌پردازیم.

جریان‌های تاریخ‌نگاری مد نظر تنها به تاریخ عمومی می‌پردازند یا در حوزه‌های تخصصی دانش مثلا سیاست و اقتصاد  و... هم قابل طرح هستند؟ 

منظور من تاریخ‌نگاری در حوزه‌ی عام است. ببینید ما در غرب یک فلسفه تاریخ داریم. بعضی‌ها هم بحث از علم تاریخ می‌کنند. هر علم تاریخی هم به نحوی به گرایشی در فلسفه تاریخ برمی‌گردد. فلسفه تاریخ غرب فلسفه‌ای است که تاریخ را یک جریان خطی می‌داند. و بر مبنای مفهوم پیشرفت و ترقی همه چیز را توضیح می‌دهد. و غرب مدرن را معیار و میزان ترقی و پیشرفت فرض می‌کند. و بقیه را نیز نسبت به آن می‌سنجد. موازینی هم دارند که بر آن اساس بعضی‌را مترقی و بعضی‌را مرتجع می‌دانند و بر اساس همین، نسبت به تمام عالم قضاوت می‌کنند. منتهی همین تاریخ گرایش‌ها و جریان‌های مختلفی نیز داشته است که همه در ذیل همان فلسفه تاریخ و همان نگاهی که کانت و هگل و مونتسکیو و ولتر... پدید آوردند قرار می‌گیرند. این رویکرد به ایران نیز منقل شده‌است. اگر مبنا را 1212 یا 1215 هجری قمری بگیریم که کتاب «تاریخ ایران» سرجان ملکم نوشته ‌شد حدود 130 سال است که در ایران این میراث برای ما طرح‌ریزی شده ‌است و در ذیل آن گرایش‌های مختلفی پیش آمده ‌است. نکته دیگر این‌که تاریخ عمومی[عام] رئوسی دارد که شاید در ذیل این رئوس، بحثی به نام تاریخ علم هم باشد. تاریخ اندیشه سیاسی هم باشد. و یک جا به اقتصاد هم بخورد. مثلا در نظری که آقای کاتوزیان ارائه می‌دهد به اقتصاد سیاسی خیلی توجه می‌شود. یا مثلا منظری که مارکسیست‌ها ارائه می‌دهند به نحو دیگری است. یا در منظری که ناسیونالیست‌های باستان‌گرا ارائه می‌دهند مفهومی مثل نژاد، قوم یا مفاهیم فرهنگی محوریت پیدا می‌کند. به این خاطر نمی‌توان گفت، این‌ها تاریخ تخصصی است یا عمومی. ولی بر همه حوزه‌ها اثر می‌گذارد و سایه می‌اندازد و خیلی بحث و مهمی است.
قبل از این که دوران مدرن یا دوران شبه مدرن بر ما تحمیل بشود، یک میراث تاریخ‌نگاری داشتیم. این سنت تاریخ‌نگاری ماقبل‌مدرن چه در سرزمین ما، چه در بین ملت‌های دیگر، سنتی است که خیلی به جزییات وقایع تاریخی توجهی ندارد؛ بلکه بیش‌تر تاریخ را از منظر عبرت و تأمل می‌داند. همان نگاهی که ما در قرآن عظیم هم می‌بینیم. چون همه چیز در مسیر قرب است. اما در تاریخ‌نگاری مدرن مسئله به کلی متفاوت می‌شود. در تاریخ‌نگاری مدرن محسوسات اصالت پیدا می‌کند. اصالت ناسوت است. دیگر ساحت‌های غیرناسوتی انکار می‌شود یا تغییر داده می‌شوند و توجه به جزییات و ریز وقایع مهم می‌شود و عنصر اراده الهی، تقدیر الهی و عوامل غیبی از تاریخ کنار گذاشته می‌شود و به معدات، مثلا اقتصاد، سیاست، اجتماعیات و... تکیه می‌شود. در ایران هم با ورود استعمار مدرن در کشور ما و آغاز استیلای آن، که از حدود دوران سلطنت فتحعلی شاه شروع می‌شود، این الگوی تاریخ‌نگاری مدرن پی‌ریزی می‌شود. اگر ملاحظه کنید در سال 1215 هجری قمری، یعنی سه سال بعد از آغاز سلطنت فتحعلی‌شاه قاجار یک هیئت انگلیسی به ایران می‌آید که شامل جی‌فریزر، جیمز موریه و یک سرمایه‌دار انگلیسی [سرهارد فورد جونز] است. این‌ها کسانی هستند که در واقع نخستین هسته‌های مخفی ماسونی را در ایران طراحی کردند. ما یک هسته‌های رسمی ماسونی داریم که در سال 1275 هجری قمری توسط میرزاملکم‌خان تأسیس می‌شود. یک سلسله هسته‌های مخفی داریم که قبل از هسته‌های رسمی هستند که اتفاقا روند بسیار تأثیرگذاری هم دارند و چه بسا از طریق همین هسته‌هاست که میرزا عسکرخان افشار ارومی و میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی و میرزا صالح شیرازی جذب می‌شوند و به خارج برده و عضو ماسونی می‌شوند و در قرارداد ترکمنچای هم نقش ایفا می‌کنند. یکی از اشخاص مکتب این‌ها سرجان ملکم است که از جمله کارهایی که می‌کند طراحی یک الگوی تاریخ‌نویسی برای ماست. تمام تاریخ‌نگاری مدرن یا شبه مدرن یا به تعبیری تاریخ‌نگاری غرب زده‌ی ما ذیل این مدلی که او طراحی کرده نوشته می‌شود. حتی مدل‌های مارکسیستی هم تا حد زیادی از آن متأثرند. سرجان ملکم کتابی می‌نویسد به نام «تاریخ ایران» که اولین بار بحث ایران باستان را به شکل منسجم مطرح می‌کند و به نوعی به آن اصالت می‌دهد. از اینجاست که ما تدریجا، نه ناگهانی، شاهد سه جریان عمده تاریخ‌نگاری در کشور هستیم.

1- جریان تاریخ‌نگاری ماسونی لیبرالی که جریان اصلی است و به لحاظ زمانی هم تقدم دارد. چهره‌های مهم آن سرجان ملکم‌خان، جلال‌الدین میرزا، میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاده و حسن پیرنیا هستند. سنت ماسونی لیبرالی همان سنتی است که ناسیونالیزم باستان‌گرا را در ایران ترجیح می‌دهد. محور ایران باستان است. یعنی ناسیونالیزم شووینیستی و ناسیونالیزم باستان‌گرا در این زمان است که ترویج می‌شود. هدفشان جنگ با هویت اسلامی از طریق ناسیونالیسم ایران باستان است. در تاریخ‌نگاری ناسیونالیزم شووینیستی (باستان‌گرا) محور اصلی این است که اثبات کنند ایرانی‌ها قومی متفاوت از مردم ‌بین‌النهرین هستند، یعنی می‌خواهند بین ایران و مسلمان‌های دیگر فاصله بیندازند و ریشه‌های نژادی مشترک بین ایرانی‌ها و غربی‌ها در ذهن‌ها ایجاد کنند. اینجاست که تئوری آریامحوری ظهور می‌کند. می‌خواهند بگویند که ایرانی‌ها قبل اسلام پیشرفته بوده‌اند. اسلام باعث افول و انحطاط مردم ایران شد. همین چیزی که همه‌ی شبکه‌های ماهواره ادعایش را دارند. این تئوری، آریامدار و آریامحور است. به لحاظ زمانی، سرجان ملکم‌خان اولین نفر است و بعد جلال‌الدین میرزا -شاهزاده قاجاری متوفی 1289 هجری قمری، صاحب کتاب نامه‌ی‌خسروان درسال 1285شمسی- پس از او میرزا آقاخان کرمانی متوفی 1314 هجری قمری می‌آید که کتاب آیینه‌ی سکندری او بسیار تأثیرگذار است و الگو می‌شود و تفصیلی‌تر از کتاب سرجان ملکم است.
از نخستین افرادی که استبداد شرقی را مطرح کرد آخوندزاده متوفی1295 هجری قمری بودکه آن‌را از غربی‌ها گرفته بود. این میراث در پیرنیا نقطه‌ی عطف دارد -حسن پیرنیا پسر مشیرالدوله بزرگ است که با حق دلالی امتیاز نفت دارسی را به انگلستان واگذار کرد- ایشان کتاب تاریخ ایران باستان را به دستور رضاشاه می‌نویسد. این کتاب با کمال تأسف هنوز هم مبنای تدریس ایران باستان در دانشگاه‌ها و سیستم آموزشی است. ایشان ایران باستان را در سه جلد می‌نویسد که البته تمام نمی‌شود و تا اواسط هخامنشیان می‌رسد. هنوز هم همه‌ی اشخاصی که درباره ایران باستان حرفی می‌گویند حاشیه‌نویسی بر این کتاب دارند.
سید حسن تقی‌زاده و عبدالحسین زرین‌کوب دنباله‌های همین جریان هستند. تقی‌زاده بر دوران بعد از اسلام متمرکز است اما نگاه همان نگاه ناسیونالیسم باستان‌گراست که به دوره بعد از اسلام انتقال داده‌می‌شود. در امتدادش ذبیح‌الله صفا از چهره‌های برجسته و یکی از ایدئولوگ‌های آن‌هاست. چهره‌ی بسیار تأثیرگذار در این جریان عبدالحسین زرین‌کوب است. در مورد عبدالحسین زرین‌کوب تصوراتی وجود دارد، و طرفداران زیادی نیز دارد، که امروز حرف زدن از او را دشوار کرده است. وی را باید یکی از آخرین حلقه‌های این جریان تاریخ‌نگاری ماسونی لیبرالی دانست، که حول ناسیونالیزم باستان‌گرا سامان پیدا می‌کند. شاید بتوان زرین‌کوب را مؤثرترین چهره این جریان در 50 سال اخیر دانست. به نظر بنده از ذبیح الله صفا نیز مؤثرتر بوده است. زرین‌کوب خود را معتدل و متعادل نشان می‌دهد ولی وقتی عمیق‌تر به آثار زرین‌کوب در کتاب‌های مختلف نگاه کنید، می‌بینید که فراماسون است. بعد از انقلاب اسنادش نیز منتشر شد و خودش هم انکار نکرد. در تمام کتاب‌هایش به نوعی ماسونیسم را ترویج می‌کند. در تاریخ‌نگاری اسلام هم ماسونی است. نگاه ماسونی چه خاصیتی دارد؟
از خصیصه‌های مهم محوری که برای ایرانی مطرح می‌کند، این است که قوم ایرانی قومی اهل تسامح است. تسامح از اصول ماسونی است، یعنی حق و باطلی نداریم؛ جهاد نفی می‌شود. یک نوع انفعال است که منجر به حفظ سلطه می‌شود. بعد می‌گوید که این تسامح را کوروش به قوم ایرانی داده است؛ یعنی سرمنشاء تاریخ را کوروش می‌گیرد. معتقد است که تسامح کوروش می‌تواند جنگ بین طبقات را از بین ببرد. زرینکوب، عمده توجه خودش را روی تاریخ ایران بعد از اسلام قرار می‌دهد، منتهی عمدتا تکیه‌اش بر این‌است که اصل تسامح فراماسونری را به عنوان شاخصه هویت ملی ما جا بیاندازد. یعنی بگوید که ما از اول ماسون بودیم، روح ما اصلا ماسونی است.
در جاهایی که می‌تواند خیلی شدید به اسلام حمله می‌کند. رسما به دین تحت عنوان خرافات حمله می‌کند و جالب این است که این مطالب او بعد از انقلاب بارها تجدید چاپ شده‌است. زرینکوب معتقد است که روح تسامح و فرصت‌طلبی ایرانی در عرفان ایرانی و ادبیات عرفانی ظهور کرده‌است و این را محور قوم ایرانی می‌داند و می‌گوید ما باید روی این تکیه کنیم. در کتاب از کوچه رندان حافظش، حافظی می‌سازد مردد، مذبذب، گرفتار تردید، به قول یکی از فصل‌هایش در تردد بین مسجد و میخانه.
بعضی اساتید دیگر هم در دانشگاه‌ها دنباله رو همین جریان هستند؛ مثلا رضا شعبانی با کتاب «مبانی تاریخ اجتماعی ایران»، و خانم شیرین بیانی که تاریخ ایران باستان را نوشته است، جزو دنباله‌روهای این جریان محسوب می‌شوند. آدمیت هم جزء همین جریان است اما بیشتر روی تاریخ معاصر تکیه می‌کند. نگاه فروغی به تاریخ هم تا حدی ذیل همین نگاه ناسیونال باستان‌گرا قرار می‌گیرد.
ناسیونالیزم باستانی سعی می‌کند که یک نوع هویت‌سازی بکند. این‌هم توسط تئوری‌های نظریه‌پردازان یهودی ایجاد می‌گردد. این نظر از دوران مشروطه زمینه‌ساز حکومت رضاشاه شد و ایدئولوژی رسمی رژیم پهلوی بود. این تفکر تا انقلاب اسلامی ادامه داشت. شعار جمهوری ایرانی تلاش برای احیای همین نظریه است.

2- جریان دوم جریان مارکسیستی است که آن هم ذیل همان فلسفه تاریخ غرب قرار می‌گیرد. این جریان نیز به نظریه ترقی و نظریه پیشرفت معتقد است و غرب مدرن را معیار و میزان می‌داند و اصطلاحاتی مثل مترقی و مرتجع و... را بر اساس همان ضوابط غربی قبول دارد. با این تفاوت که در مدرنیته به جای این که به سرمایه‌داری و لیبرالیزم توجه کند به مدرنیته سوسیالیستی توجه دارد. یعنی ایدئولوژی آنها فرق می‌کند ولی در نهایت مارکسیسم و لیبرالیزم هر دو ذیل مدرنیته‌اند. این جریان مارکسیسم را به جای مدرنیته‌لیبرالی و مدرنیته‌سرمایه‌داری ترجیح می‌دهد. افراد این جریان در نگاه به تاریخ ملهم از اندیشه‌های استالینی هستند؛ یعنی سیر جامعه اشتراکی اولیه و بعد برده‌داری و فئودالی و سرمایه‌داری و سوسیالیزم و حرف‌هایی که امروزه به طور جدی محل تردید است. مدل متصلبی را در مورد تاریخ ایران و همه ملل بیان می‌کنند و سعی می‌کنند برای این حرف‌ها در همه ملت‌ها مصداق پیدا کنند. در صورتی که در مورد تاریخ ایران، این کار بسیار مشکل است؛ چرا که در تاریخ ایران اصلاً برده‌داری به معنای کلاسیک کلمه وجود نداشته است. حتی اسنادی که در مورد تخت جمشید وجود دارد نشان می‌دهد که کارگرهای مزدبگیری وجود داشته‌اند، اما برده به معنا و مفهومی که در یونان و روم وجود داشته در این‌جا دیده نمی‌شود. بنابراین اصلاً نیروی اصلی تولید برده نبوده است و این اساس تئوری جریان تاریخ‌نگاری مارکسیستی را دچار خدشه می‌کند. اما آن‌ها هر طور شده سعی می‌کنند برای این نظریه‌ها مصداق دست و پا کنند. مثلاً دیاکونوف در مورد «تاریخ ماد» کتابی مفصل نوشته و سعی می‌کند اثبات کند که ماد تمدن برده‌داری بوده و دوران هخامنشیان را دوران برده‌داری اعلام می‌کند. این جریان، ساسانیان را شروع فئودالیزم می‌دانند. هرچند در ایران فئودالیزم هم به معنای غربی کلمه نداریم اما فئودالیزم به ما نزدیک‌تر است. مسئله مهم این است که هیچ کدام از اینها با تئوری مارکسیستی در باب تاریخ تطبیق نمی‌کند. نکته بعدی اینست که سیر تطور در غرب از برده‌داری به فئودالیزم و نهایتاً به مدرنیته و بورژوازی انجامیده است، در صورتی که ما چنین چیزی نداشته‌ایم. اگر اینها در اثر استعمار غرب نمی‌آمد ما با مدرنیته مواجهه‌ای نداشتیم و اصلاً کاری به مدرنیته نداشتیم. بنابراین، این مدل هم مثل مدل قبلی یعنی مدل لیبرال ماسونی یک مدل تحلیلی است.
جریان دوم تقریبا از سلطان‌زاده شروع شده است. وی در اندکی پس از مشروطه یک مارکسیست طرفدار تئوسکی بود. او اولین روایت‌های تاریخی مارکسیستی در ایران را نوشت. بعد از او حزب توده میراث‌دار این جریان می‌شود. احسان طبری، محمدرضا فشاهی، با مقداری تأمل فریدون شایان و امیر حسین آریان‌پور را می‌توان از چهره‌های این جریان دانست. آریان‌پور قبل از انقلاب از مارکسیست‌های رسمی و شناخته شده بود و همان حرف‌های چهارچوب‌های مارکسیست استانیلی‌اش را مطرح می‌کرد. اما بعد از انقلاب به سمت حرف‌های نئولیبرالی و جریان سومی‌ها روی آورد. این‌چهره‌ها عمدتا به ترجمه تکیه می‌کردند. ترجمه آثار روس‌ها مثل همان تاریخ ایران معروفی که کریم کشاورز ترجمه کرده است. تئوری‌پرداز اصلی این‌ها کمیتن[1] بود. کمیتن تشکیلاتی بود که استالین برای سازماندهی تمام احزاب کمونیست درست کرده بود تا آنان را تحت پوشش شوروی قرار بدهد. این کمیتن دست به تئوری‌پردازی هم می‌زد و بر اساس همان درک استالینیستی از نظریه مارکس در مورد تحولات تاریخی که درک معروفی است سیر همه‌ی جوامع را از جوامع اشتراکی اولیه، برده‌داری، فئودالی و... تبیین می‌کرد. البته تئوری معروف مارکس اصلا این مطلب را این‌گونه معرفی نکرده است ولی این‌ها این درک را حاکم کرده بودند. این درک کمیتنی از طریق همه احزاب کمونیستی که در کشورها بود باعث نوشتن کتاب‌ها و ترجمه‌ها می‌شد. این نگاه در ایران هم بود. و البته در ایران تفاوت‌هایی داشت.

3- نظریه سوم که باز جریان بسیار مهمی است و ما امروز خیلی با آن درگیر هستیم، جریان جدیدی است که قبل از انقلاب سوابقی دارد، اما عمدتا بعد از انقلاب ظهور کرد. نظریه‌ای است که ادعا می‌کند که در ایران همه مشکلات برمی‌گردد به یک سنت سیاسی اجتماعی خاص تحت عنوان استبداد شرقی. اگر ما به پیشینه این ادعا برگردیم، مشاهده می‌کنیم که هرودوت به نوعی چنین حرفی زده است و معتقد بوده که ایرانی‌ها مستبد هستند و خودشان در جنگ با ایرانی‌ها آزادی‌خواهند. منتسکیو این مسئله را به طور جدی مطرح کرده و می‌گوید که شرق اساسا استبدادی است و نمی‌تواند آزادی را بپذیرد و آزادی در آن امکان تحقق ندارد. هگل نیز چنین تعابیری دارد. این‌ها نگاه‌های نژادپرستانه‌ی غرب‌محوری دارند و مدل غرب را مبنا می‌گیرند و بعد بر این مبنا شرق را متهم می‌کنند  که شرق در دوران کودکی تاریخ است و بلوغ ندارد و چون فردیت به شکل مدرنش نیست پس در شرق آزادی وجود ندارد.

یعنی همان نگاه مستشرقانه؟

مستشرقین این نگاه را تا حدود زیادی دارند و اصلاً آمده‌اند که ما را تحقیر کنند. اما نکته مهم این‌است که این حرف‌ها را این‌ها از کجا گرفته‌اند؟ غیر از منتسکیو که این بحث را در قرن 19 مطرح کرد شخصی به نام مورگان کتابی نوشت تحت عنوان جامعه باستانی، که مارکس در دهه 1850 خیلی از این کتاب متأثر شد. این کتاب هر چند در مورد بسیاری از دولت‌های شرقی به هیچ وجه صدق نمی‌کرد، ولی آن زمان مورد توجه قرار گرفت. مورگان معتقد بود که شرق دچار یک نوع کم‌آبی است و این موضوع موجب می‌شود که مردم نتوانند به صورت خودکار و خودکفا کشاورزی ‌کنند و نیازمند هستند تا دولت برایشان سیستم‌های آبیاری راه بیاندازد؛ یعنی قنات راه بیندازد و آب‌های محدود را هدایت و کنترل کند، و به آن نظم بدهد، این قضیه موجب قدرت شاه می‌شود و شاه تبدیل به قدرت مطلقه می‌شود و هیچ نوع نظامی میانی یا مدنی یا نظام‌هایی که شاه را محدود کند وجود ندارد؛ یعنی جوهر تز آنها این است. مارکس این را در دهه 1850 پذیرفت. هر چند بعدا در 1870 و مخصوصاً بعد از آشنایی‌اش با روسیه چون در رابطه با روسیه هم همین حرف‌ها را می‌زنند نظرش عوض شد و این تز را بیان کرد که در روسیه این ظرفیت وجود دارد که همین کمون‌های روستایی که آن‌ها محکومش می‌کردند، زمینه جهش برای عبور از سرمایه‌داری شود. البته نگاه مارکس هم در نهایت در ذیل پارادایم مدرنیته و نظریه ترقی است و بر اساس همان پارادایم در مقطعی از استعمار دفاع می‌کرد. بعد شخصی به نام ویت‌فوگل آمد و روی همین تز سال‌های 1350 مارکس تکیه کرد و این را مبنای یک دستگاه تئوریک قرار داد تا شرق را توضیح بدهد. و این جریان سوم متاثر از همین ویتفوگل هستند. همایون کاتوزیان با تئوری معروف استبداد ایرانی، احمد اشرف و احمد سیف، عباس میلانی، بازرگان و آبراهامیان چهره‌های این جریان هستند.
محور بحث کاتوزیان تکرار همان حرف‌های منتسکیو و ویتفوگل است. تنها در یک شکل تئوریزه شده و سامان یافته و قالب جدید. جوهر حرفش اینست که ایران جامعه‌ای است خشک و گرفتار کم‌آبی و جامعه‌ای که در آن امکان شکل‌گیری یک طبقه اشراف وجود نداشته و نهادهای مدنی وجود ندارند تا شاه را کنترل کنند؛ بنابراین تمام قدرت دست شاه است و او همه کاره است و این را در مقابل جوامع غربی قرار می‌دهد، مخصوصاً در مقابل انگلستان که در آنجا اشرافی وجود داشته، قانون و نظام‌های مدون وجود داشته که همیشه شاه را کنترل می‌‌کردند.

آیا درست است که بگوییم امروزه دیگر مدل اول و سوم، دقیقاً به شکلی که فرمودید وجود ندارند و هر دوی آن‌ها به نئولیبرال تبدیل شده‌اند؟

خیلی از مارکسیست‌ها در این نو نگاه‌ها تعدیل و مستحیل شده‌اند. این نگاه را می‌شود یک نگاه نئولیبرالی در مورد ماهیت انقلاب دانست. که باز هم ماهیت ماسونی و ضد انقلاب اسلامی دارد ولی جدید طرح شده است. حداقل در ایران طرح شدنش جدید است.

آیا چهره‌های مهم دیگری هم این جریان دارد؟

تئوریسین برجسته دیگری که این‌ها دارند احسان طبری است که کتاب «جهان‌بینی‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ایران» را دارد و جلد دومش بحثی راجع به فروپاشی نظام زمین‌داری سنتی دارد. جلد سومش هم بحث جامع رضاشاه است. این تقریباً جزء اصلی‌ترین کارهای احساس طبری است که از یک منظر مارکسیستی نگاه کرده است ولی مقداری سعی کرده است از چهارچوب‌ها و الگوها که حزب توده اجازه ‌داده عدول کند. مقداری هم برجسته کردن عناصری از فرهنگ ایران باستان در کار ایشان دیده می‌شود، اما نه به شکل ناسیونالیستی.
محمدرضا فشاهی قبل از انقلاب کتاب تحولات فکری اجتماعی در جامعه فئودال ایران را نوشت و تحلیلی از تحولات اجتماعی در جامعه به تعبیر خودشان فئودالی ایران بر اساس الگوهای مارکسیستی ارائه داد. آن‌هم در حدی که رژیم شاه اجازه می‌داد. اما ویژگی منفی خیلی عمده در کنار نگاه اساسا کلاسیک مارکسیستی ایشان، این بود که به جنبش بابیت و بهائیت بسیار توجه و ابراز علاقه کرد. مثلاً جنبش بابیت را با جنبش پروتستانتیزم مسحیت مقایسه می‌کند. و نقش روسیه و انگلستان در راه انداختن بابی‌گری نادیده می‌گیرد. در حالیکه این جنبش، جنبش اصیلی نبود بلکه یک توطئه سازمان یافته بود. ایشان کتابی دارد به نام «واپسین جنبش قرون وسطی در ایران» در صورتی که ما مدرنیته‌ای نداشته‌ایم، رنسانسی نداشته‌ایم که اینها بخواهند عصر روشنگری ما باشند. یکی دیگر از این افراد فریدون شایان است که کتابی در مورد تاریخ ایران باستان دارد که مقداری متفاوت از موضع رسمی آن زمان در مورد تاریخ ایران باستان است. بخصوص حرف‌هایی در مورد کورش دارد که کمی خلاف عادت دوران پهلوی است درباره اینها زیاد صحبت نمی‌کنم چون اکنون در ایران قدرت زیادی ندارند.

کسروی در کدام جریان قرار می‌گیرد؟

کسروی در جریان اول قرار می‌گیرد، جزء نخستین ایدئولوگ‌های تاریخ‌نگاری ناسیونالیستی است. ناسیونالیست شدیدی است. منتها نوع نگاه ناسیونالیستی‌اش به اندازه پیرنیا سطحی نیست. عمده حرف‌هایش از گزنفون است. البته گزنفون در تاریخ اعتباری ندارد.

اشاره فرمودید که الگوی تاریخ‌نویسی را سرجان‌ملکم تدوین کرده است، توضیح بفرمایید که مبانی نظری تاریخ‌نگاری او از کدام سبک اروپایی برگرفته شده و در ایران چه ویژگی‌هایی به خود گرفته است؟

به لحاظ مبانی نظری می‌شود گفت نگاه وی متأثر از جریان فلسفه تاریخ غرب است. اگر مدل فلسفه تاریخ غرب را نگاه کنیم این‌ها یک جریان فلسفه تاریخ دارند که در نظرات هردر، ولتر، گوته، کانت و هگل و... طراحی شده است. این نظر مفروضاتی دارد از جمله اومانیستی بودن، نگاه کاملا زمینی و غیردینی، نگاه به عوامل اقتصادی و اجتماعی، نگاه غیر رمزگرایانه و غیر باطنی. در مورد ایران هم ویژگیش همان نگاه باستان‌گرایی شووینیستی است که گفته شد.

تئوری آریایی‌ها توسط چه کسانی و در چه زمانی مطرح شد؟

این مفهوم آریایی را اولین بار یک یهودی به نام مارکس مولر که همکار کمپانی هندشرقی و مشاور ملکه ویکتوریا است، در کتابی مطرح می‌کند. در کنارش یهودی دیگری با نام جیمز دارمستتر در کتاب مطالعات ایرانی حدود 1883ـ مفهوم قوم آریایی‌ها یا نژاد آریایی را مطرح می‌کند.
تئوری آریایی در دنیا یک تئوری تقریباً منقرض شده‌ است. حال چرا ظهور می‌کند؟ این تئوری قبل از این تاریخ، در خود غرب مطرح نبوده است. این نظر را بعدا می‌سازند، و بعد که ساخته می‌شود برای آن دنبال شواهد می‌گردند. برای این کار، در کتیبه‌ها دست می‌برند. تحریف می‌کنند، عباراتی اضافه می‌کنند، در ترجمه‌ها به وفور دست برده‌اند، آن‌ها را جابه‌جا می‌کنند. این حرف خود غربی‌هاست. چون جریانی در غرب مخالف این‌هاست، و آنها هستند که افشا می‌کنند. کسانی مثل خانم کومری، نیبرگ‌سوئدی، اشمیت، نانسیدمان. این تئوری‌ها را زیر سوال می‌برند. و معتقدند که تئوری آریا محوری قابل اثبات نیست. آقای شاهپور رواسانی در کتاب «اتحادیه‌ی مردم شرق» می‌گوید سه عکس از پاسارگاد گرفته می‌شود، در یک عکس کتیبه وجود دارد و در دو تا عکس دیگر کتیبه نیست!
نمونه‌ی دیگرش همین پاسارگاد است که می‌گویند قبر کوروش است. آنجا کالبد شکافی شده، استخوان دو تا زن بیرون آمده است. اصلاً کوروشی وجود ندارد. اگر به روایت خود این آقایان گوش بدهیم، اینها می‌گویند کوروش در جنگ با ماساژت‌ها کشته شد و چون پادشاه ماساژت‌ها‌ زن بود و پسر پادشاه ماساژت‌ها توسط کوروش کشته شده بود، این زن حرکتی شبیه حرکت هندجگرخوار انجام می‌دهد. یعنی بدن کوروش را تکه‌تکه می‌کند سر کوروش را هم جدا می‌کند. کوروش اصلاً جسدی نداشته که از آنجا بخواهند منتقل کنند و در پاسارگاد بگذارند و برای آن مقبره درست کنند!
تا حدود صد سال پیش بین مردم معروف بوده که پاسارگاد، قبر مادر سلیمان است. و این نظریه که آنجا قبر مادر سلیمان است با استخوان‌هایی که بیرون آمده هم سازگارتر است. از طرف دیگر هم می‌دانید که آنجا نفوذ انبیا بنی‌اسرائیل خیلی زیاده بوده است. این‌ها دروغ‌های فراوانی ساخته‌اند. بخش مهمی از اسناد تاریخی ما در بایگانی‌های آن‌ها خاک می‌خورد و اجازه نمی‌دهند حقیقت روشن شود. البته این مسئله فقط برای ما نیست پانتورانیزم هم همین است. و جالب است که تمام طراحان این تئوری‌ها یهودی‌اند. یعنی پانتورانیزم را هم یهودیان ساختند. اصلاً آرمینیوس‌وامبری که خاطراتش در انتشارات علمی‌- فرهنگی چاپ شده است. یک یهودی اهل مجارستان در خدمت سازمان اطلاعات انگلیس و از کمپانی هند‌شرقی است. این آدم تئوری پانتورالیزم را ارائه می‌دهد. ایشان اصطلاح توران را از شاهنامه می‌گیرد توران در شاهنامه جزء ایران است جزء انیران نیست و آن را یک نژاد می‌کند و بر اساس آن پان‌ترکیسم را می‌سازد بعد لئون کوهن فرانسوی که آن هم یک یهودی است، شروع می‌کند به نوشتن کتاب پان‌ترکیسم. در عراق و بعضی جاهای دیگر نیز به همین شکل.

هدف نظریه پردازان آن چه بود؟

هدف‌چیست؟ تجزیه‌ی خاورمیانه؛ یعنی جهان اسلام از نظر فرهنگی تجزیه بشود. و ما برگردیم به ریشه‌ها و هویت‌های تقلبی که برای ‌ما ساخته‌اند. می‌خواهند هویت اسلامی پاک شود. هدف فقط این است. و بعد با نظریه آریا محوری بین ما و اسرائیل، بین ما و غرب رابطه برقرار ‌کنند.
طراحان این نظریه می‌خواهند، یک پیوند نژادی بین ایرانی‌ها، هندی‌ها هند آن موقع تحت سلطه انگلستان بود و غربی‌ها ایجاد کنند.
یعنی ما فکر کنیم که ما پسرعموهای هندی‌ها و یا پسرعموهای غربی‌ها هستیم و هویت‌مان هم از بقیه منطقه جداست. اصلاً می‌گویند ما از آن‌ها بودیم که یک مدت اسلام فاصله انداخت و ما دوباره برمی‌گردیم.
خانم بیزانت از طراحان این نظریه می‌گوید که بشر پنج تمدن ساخته است که هر پنج تمدن آریایی هستند. تمدن هند، بین النهرین، ایران، روم و آخرین تمدن، غرب کنونی است. و این‌ها یک جریان تکمیل کننده همدیگر هستند. یعنی غربی‌ها ادامه ما هستند و ما پیشینه آن‌ها هستیم و صورت کامل تمدن، غرب مدرن است. بعد می‌گوید که این تمدن رسالت جهانی دارد. اکنون انگلستان رسما می‌گوید، انگلستان و آمریکا باید بر جهان حکومت کنند؛ چون این‌ها تمدن‌های جهان سازند. چون به نژادی تعلق دارند که تمدن‌ساز است و حکومت کردن حق این‌هاست؛ یعنی اساسا استعمار را پایه‌ریزی می‌کنند. تئوری آریایی‌ها چند هدف دارد. ایران را از منطقه جدا کند، از اسلام جدا کند، از اعراب جدا کند، و بعد ایران را به غرب و به هند بپیوندد.

منبع: مجله سوره

بازنشر

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.