استعمار، شرقشناسی و باستانشناسی
پايگاه جامع فرق، اديان و مذاهب_ همه چیز از هنگامی آغاز شد که کشتی کریستف کلمپ بادبانها را برافراشت، لنگرها را کشید و عازم «هند» شد. او از فرهنگی بر میخاست که ریشه در شخصیتهایی چون «لئوناردو داوینچی» دارد (برونوفسکی و مازلیش، 1379)؛ هنرمند، مخترع، معمار، محقق، و در مجموع، آنکه کتاب مقدس را کنار گذاشت، تا روایتهای قابل مشاهدهی طبیعت را تقریر کند (Thomas, 2004). انقلاب کپرنیکی گونهای نگرش آفاقی را جایگزین نگرشی انفسی کرد و زمینه را برای تماشاگری آفاقی انسان فراهم (Foucault, 1969). ذهن تحلیلی و ریاضی انسان «خردورز» پس از رنسانس به مرکز عالم تبدیل شد؛ اما نه مرکزی که حقیقت را دریافت میکند، که کانون ایجاد و خلق واقعیتهایی که حقایق را آشکار میسازند(Descartes, 1968). فضای موجود در عصر رنسانس اما چنان ایجاب میکرد که همهی پدیدهها در زنجیرهای به هم پیوسته قرار دارند و واژهها و چیزها در هم پیوسته و هر یک آشکارسازندهی دیگری است(Foucault, 1969). در این دوره است که نخبگانی که از بطن نظام اجتماعی تجارتپیشه و سرمایهدار کرانههای مدیترانه و بهخصوص ایتالیا سر برآوردند، همچون لئوناردو داوینچی، به نوعی همه فن حریف محسوب میشدند. هنرمندان، در سایهی تجارت پیشگان هنردوست اقدام به بیرون کشیدن بقایای باستانی از دل خاک کردند و از یک سو، قصر تجار را آراستند و از دیگر سو الگوهایی را برای نظر و عمل برای خود دست و پا کردند. مجموعهداران نیز درون دستگاه سرمایهداران جایی برای خود یافتند و به تقریر کتاب مقدس طبیعت، البته با دیدی آفاقی پرداختند. «کابینت»ها محصول همین دورهی «همنشینی»اند؛ اتاقهایی که آکندهاند از انواع گیاهان مختلف، جانوران و حشرات متفاوت و آثار و بقایای باستانی که از نقاط مختلف دنیا و به وسیلهی تماشاگران پرتغالی، ایتالیایی، اسپانیایی و هلندی که به سرزمینهای ناشناخته سفر میکردند، گردآوری شده بودند، در کنار هم جای گرفته بودند.
رفتهرفته و با انباشتهشدن شواهد و پدیدههای مختلف و گونهگون از همهی نقاط شناخته شدهی کرهی خاکی در کنار هم، لزوم طبقهبندی، گونهشناسی و تشخیص تفاوتها و شباهتهای موجود میان آن پدیدارها نمایان شد. قرون هفدهم و هجدهم میلادی بود که نطفهی رویکردهای دانشگاهی تخصصی بسته شد و روشهای تحلیلی در مطالعه و نظر به پدیدارها جای خود را در مجامع دانشگاهی گشود. رویکردهایی چون جغرافیا، زیستشناسی، ریاضیات، فیزیک و شیمی و ستارهشناسی ریشه در همین دوره دارند. اشخاصی نیز در قامت عتیقهجویان به شیوهای تخصصی شروع به گردآوری آثار و بقایای گذشتگان کرده و مجموعههای تخصصی خویش را دست و پا کردند.
لنگر انداختن کشتیهای غربی در سواحل اقصی نقاط جهان، و رویارویی نظامیان، مبلغان مسیحی و دانشمندان غربی با مردمان بومی و اقوام غیرغربی ساکن در آن سرزمینها به شکوفایی و رونق مردمشناسی یاری رسانید. «شاخهی زرین»، کتاب مقدس غربیان مدرن در همین زمانها منتشر شد (فریزر، 1383). در آستانهی ورود به دورهی مدرن، هنگامی که کانت و هگل مبانی انسانیتی نوین را پی میریختند، نگاه به عمق و ژرفنا جای خود را در نظام دانشگاهی نوین غرب گشود. موضوع همهی رویکردهای علمی را در این دوره حرکت از سطح به اعماق تشکیل داد (Thomas, 2004). نظام پدیدارشناسی معرفت شناختی ادموند هوسرل(1969)، نظام زبانشناسی فردیناند دوسوسور(1378)، نظام روانشناسی و روانکاوی فروید(Freud, 1950) و شاگرد او یونگ (1377) که پژوهشهای بسیاری را در زمینهی لایههای آگاهی انسان و اعماق آن صورت دادند، شکلگیری مفهوم زندگی و جستجو برای یافتن منشأ و سرچشمهی آن در زیستشناسی، جستجو برای یافتن منشأ انسانها در انسانشناسی جسمانی و جستجو برای یافتن منشأ فرهنگهای متمایز انسانی در انسانشناسی فرهنگی از جملهی نمونههای بنیادینی است که نگرش «منشأگرایانه» را در نظام دانشگاهی مدرن مغربزمین نمایان و جلوهگر میسازد.
زایش آرکئولوژی
درست در میانهی همین شرایط بود که عتیقهگرایی و عتیقهجویی(Antiquity) جای خود را به «باستانشناسی» یا «آرکئولوژی» داد. آرکئولوژی از دو واژه گرانسنگ «آرکه» (همان آرخه، عرشه، عرش، ارگ و اریکه) و «لوگوس» تشکیل شده است. در دورهی مدرن، این واژه نیز چون بسیاری از واژههای غنی هلنیستی برای نامیدن رویکردهای نوین دانشگاهی دچار فروکاهی شده و صرفا به رویکردی اطلاق شد که گذشتههای انسانها را از طریق بقایا و آثار مادّی و ملموس آنها جستجو میکند(ملاصالحی، 1382). باستانشناسی ترجمه واژه آرکئولوژی است. آرکه یا آرشه یا همان ارک و عرش و عرشهی خودمان؛ واژهای به غایت پیچیده و چند بعدی است. معناهای متعدد آن عبارتند: از علتغایی، علت فاعلی، علت زمانی، علت مکانی، منشأ، سرچشمه و آنچه از پیش بوده. خداوند بر عرش تکیهزده یعنی همین! آرخهها ساکنان طبقهی چهارم نظام افلاطونی نیز هستند- عالم مثال. آرخهها اصل و اصیلند. و آرکئولوژی یعنی آنچه اصل و اصیل است. بیعلت نیست که رویکرد دانشگاهی آرکئولوژی در اوج پیچیدگیهای فرهنگ انسانی و دوران بلوغ آن پای به عرصه وجود میگذارد. آرخه همه چیز است. چون ریشهی درخت همه گیاه که درختی اساطیری است. منشئیت و اولیت زمانی تنها یکی از چند معنا و محتوای این مفهوم است. بنابراین آرکئولوژی صرفا معطوف به گذشته و اصلیت زمانی نیست. آرکئولوژی علاوه بر اصلیت زمانی، بر اصلیت مکانی، فاعلی، غایی و جوهری نیز دلالت دارد. آرکئولوژی از این رو نه عتیقهشناسی است و نه مطالعه مواد موزهها.
و آرکئولوژی درست آن هنگام پدیدار شد که فرهنگ انسانی غرب به غایت، اصالت را به انسان حواله کرد و همین امر او را از خانه و سکنیگزینی در آن راند و دچار نوعی بیماری نوین، به نام نهیلیسم ساخت. انسان وقتی اصالت یابد و در عینحال تمام و کمال اسیر تقدیری باشد که خود آن را ننگاشته، لاجرم دچار چنین بیماری میشود. آرکئولوژی در عصر مدرن، زاده میشود. عطش فرار از این بیماری انسان را برآن میدارد تا دیوانهوار به جستجوی اصل و منشأ همه چیز برآید؛ از اصالت انسانی خود گرفته- زیستی و فرهنگی- تا اصالت زندگی، جهان، موجودات، اقتصاد، مدنیت، زبان و... . و عصر مدرن، به درستی عصر جستجوی اصالتها توسط انسانی است که اکنون قبای اصالت به تن کرده؛ قبایی که برایش بسی گشاد است!
نخستین کاربردی که باستانشناسی و مطالعات مربوط به آن داشت، مشروعیتبخشی به دولتهای ملّی نوین اروپا بود که با پس زدن نظام فئودالی و پادشاهیهای وابسته به کلیساهای کاتولیک سربرآورده بودند. در آستانه و آغاز قرن نوزدهم دولتهای ملّی نوپا با تأسیس و حمایت از موزهها و گنجینههای اشیا و یادمانهای باستانی، این مکانها را به ابزارهایی برای گونهای ملیّتگرایی تبدیل کردند که هدف محوری آن ساخت و ایجاد هویت و مشروعیت برای آن دولتها بود (تاریخچه اندیشه باستان شناسی). دولتهایی چون دانمارک، سوئد و بریتانیا از این موزهها حمایت و پشتیبانی مالی به عمل آورده و آنها نیز با دست زدن به کاوشهای باستان شناختی در جایجای مرزهای سرزمین خویش اشیا و یادمانهای باستانی چشمنواز را از دل خاک بیرون کشیده و آنها را مبتنی بر اصول علمی تحلیلی درون موزهها طبقهبندی کرده و به عنوان اموال بنیادین آن دولتها مورد مراقبت و تیمار قرار میدادند.
بنیانهای باستانشناسی؛ ماتریالیسم تاریخی و تاریخ فرهنگ
پیدایش پدیدهی «تاریخگرایی» در غرب مدرن دریچهای را گشود که ضرورتا پیدایش باستانشناسی را موجب شد. تاریخگرایی در عمل پیوستگی رویدادهای انسانی را در بستر زمان منهدم و واژگون میسازد و از گسستهای تاریخی سخن میگوید. تاریخ در تاریخگرایی امری ذهنی است و الزاما تفسیری که اذهان معاصر از رویدادهای پیشین عرضه میدارند (Shanks, 1992). تصویری که در اندیشه تاریخگرایانه از گذشته رسم میشود مهر گونهای «مادّهگرایی تاریخی» بر پیشانی دارد (Benjamin, 2008). هر لحظه احتمال دارد که چون نقشی بر شنهای ساحل محو شده و از میان برود. تصاویر گذشته در تاریخگرایی متکثر و مادّهگرایانهاند. میتوانند جایگزین تصاویری دیگر شوند. تاریخگرایان گسستگی را امری ذاتی در روایت رویدادهای پیشین میدانند. این روایتها، بسته به آنکه چه کسی و در چه بستری گذشته را تقریر میکند متفاوت هستند.
گفتهشد که یکی از پیامدهای تاریخگرایی همانا مادّهگرایی تاریخی است. مادّهگرایی تاریخی با اندیشهی مارکسیستی، به ویژه توسط انگلس بسط و گسترش یافت. در این رویکرد، شرایط مادّی زندگی و مطالعهی آنها برای دستیابی به شناختی متقن در باب انسان تقدم مییابند و پیشرفت تعارضها میان طبقات اجتماعی چارچوب اصلی تحلیل رفتارها و زندگی انسانی را تشکیل میدهد(Patterson, 2003). مادّهگرایی تاریخی وجود عنصر قهرمانی را در تاریخ انکار میکند. برای پیرو این مکتب، تاریخ بخشی از یک سازه است که در خلأ شکل نمیگیرد، که تجسم دوره، زندگی یا اثری خاص است. مادّهگرای تاریخی دورههای تاریخی را مبتنی بر تداوم مشهود و ملموس آنها و آثار و بقایای برجای مانده از آنها مشخص و متمایز میکند (Benjamin, 2008). واقعیت این است که گذشته برای مادّهگرای تاریخی پدیدهای تمام و پشتسر گذاشته شده است. مادّهگرای تاریخی به دنبال مفهوم کلی در تاریخ و سیر آن نیست. اساسا برای او حقیقتی که بتوان از دل وقایع متکثر تاریخی بیرون کشید ممکن نیست و تحقق نمییابد. او بر شواهد قابل مشاهده پرتو میافکند تا تجربهای خاص را از گذشته در اختیار گذارد؛ تجربهای که امکان زوالش وجود دارد و میتواند به گونهای دیگر خود را نمایان سازد. از آنجا که او به دنبال درک و فهم «پس از زندگی» پدیدههاست، با اموری مرده و بیجان مواجه است، اموری که فراموش شده و در زندگی امروزین نقشی فعال بر عهده ندارند. همهی پدیدههای تاریخی برای او در حکم چنین اموری هستند. او به حقیقت مسیح اعتقادی ندارد، به دنبال جسد و مقبرهی او میگردد و در مجموع، شاهدی ملموس که واقعیت چنین شخصی را محقق سازد.
فرهنگ در مکتب مادّهگرایی تاریخی مادّیت مییابد. تاریخ فرهنگ نیز از بطن این مکتب برون میآید. پژوهشگران تاریخ فرهنگ در پی به سطح کشاندن محتویات فرهنگی و حاضرکردن آنها در لباسی مادّی و ملموس هستند (Benjamin, 2008). تاریخ فرهنگ برای مادّهگرای فرهنگی به معنای تاریخ شواهدی است که از رفتارهای فرهنگی انسانها برجای مانده است.
در اینجاست که سلسلهی حلقههای زنجیرهی مورد نظر کامل میشود؛ باستانشناسی به میان میآید. رویکرد باستانشناسی در شکل و شمایل دانشگاهی خویش با تاریخ فرهنگ آغاز شد و از این رو در بستر مادّهگرایی تاریخی رویید (Wylie, 2002). مطالعهی فرهنگهای گذشته به گونهای علم تاریخ حوالت داده شد که موضوعش را مجموعهای از اشیا، رفتارها و آداب و رسوم و خصوصیتهایی طبقهبندی شده تشکیل میداد که پود گذشتهها را به تار اکنون میتنید. نیازی نیست پدیدهای تاریخی را که از قلمرو واقعیت بیرون رفته ارزشمند قلمداد کرد. باستانشناسی چنین رویکردی است. فرهنگی که باستانشناسان پیرو تاریخ فرهنگ مطالعه میکنند، بستهای از ویژگیهای مادّی و ملموسی است که میتوان از دل خاک بیرون کشید (Patterson & Orser Jr., 2004).
در دل رویکرد باستانشناسی پارادایمی دیگر نیز رشد کرد که گرچه نگاه مادّهگرایانه خویش را حفظ کرده بود، نگرش مردمشناسی را جایگزین تاریخ کرد. از نظر این باستانشناسان اثر فرهنگی در کنار زبان منبعی دیگر را برای کسب اطلاعاتی درباب رفتار و شیوهی زندگی انسانها در اختیار میگذارد. با این حال آنچه ورای این تقسیمبندیهای تخصصی مهم است، شالودهایست که باستانشناسی در بستر آن قد علم کرده است. باستانشناسی در مجموع فناوری، جمعیتشناسی و بومشناسی را ارکان اساسی زندگی انسانی دانسته و مطالعات خود را بر بنیان این چارچوبها بنا میکند(Patterson, 2007). در جای دیگر به این نکته اشاره داشتهام که چگونه مکاتب مختلف درون باستانشناسی از جهتگیریهای سیاسی و اجتماعی فراعلمی اثر پذیرفتهاند (عسکرپور، 1386).
خود-دیگری؛ بیگانه پستی که باید شناخت!
از هنگامی که غربیان با مردمان بومی غیر غربی مواجه شدند، ذهنیات و دیدگاههای مختلف و متفاوتی را دربارهی آنها پروراندند. ژان ژاک روسو در سیمای آنها «نجابت و وارستگی اصیل انسانی» دیده و «وحشیهای خوب» نامیدشان(1341). در مقابل، نظریهپردازان مردمشناسی نوین، چون «تایلر» (1920) و «مورگان»(1877) آنها را درجات پستتر و «عقب مانده»تر انسان دانستند که نتوانستهاند چون غربیان فرآیند پیشرفت و تکامل انسانی را طی کرده و هر یک در مرحلهای خاص درجا زدهاند. بومیان سرزمینهای امریکای شمالی، افریقا و اقیانوسیه، چه در نگاه روسو و چه مردمشناسان قرن نوزدهم، نخستین درجات انسانیت بودند که به دلایل مختلف، از جمله ناتوانیها و ضعفهای روحی و ذهنی، نتوانسته بودند جریانهای پیشرفت و تکامل را طی کرده و از این رو «عقب مانده» محسوب میشوند (diaz-Andreu, 2007).
با این حال رابطهی غرب مدرن با سرزمینهای دارای تمدنهای باستانی به گونهای دیگر رقم خورد. هگل سرچشمهی «گایست» خود را یکی از کهنترین تمدنهای مشرق زمین یعنی چین باستان دانست (1379). از آنجا نیز به هند و سپس ایران عصر هخامنشی گام برداشت و با یونان در غرب متمرکز شد. با ورود شرکتهای تجاری، نظامیان و رهبران مسیحی به خاورمیانه، به ویژه سرزمینهای بینالنهرین، یادمانها و آثار باستانی این مناطق یکی پس از دیگری از زیر خاک به در آمد. مواریث فرهنگی این مناطق به قدری شگفت انگیز و به چشم غربیان تازهوارد چشمنواز آمد که ناگزیر در طرح هگلی تاریخ جهان «گهوارهی تمدن» خویش را در این مناطق طرحریزی کردند. از این رو آبادکردن خاورمیانه برای تازهواردان اهمیت بسیاری یافت؛ گهوارهی تمدنی که البته بوی نفت هم میداد!
پی نوشت:
[1]. برونوفسکی، ج. و ب. مازلیش(2004). سنت روشنفکری در غرب، از لئوناردو تا هگل. ترجمه لیلا سازگار(1383). تهران: نشر آگه.
[2]. دو سوسور، فردینان(1959). دورهی زبانشناسی عمومی. ترجمهی کورش صفوی(1378). تهران: انتشارات هرمس.
[3]. روسو، ژان ژاک(1943). قرارداد اجتماعی. ترجمه]ی غلام حسین زیرکنژاد(1341). تهران: شرکت سهامی چهر.
[4]. سعید، ادوارد(1979). شرقشناسی. ترجمهی لطفعلی خنجی(1386). تهران: امیرکبیر.
[5]. عسکرپور، وحید(1386). سیاست باستانشناسی؛ از روایت گذشته تا اثربخشی اجتماعی. مجلهی باستانپژوهی. دورهی جدید، سال دوم، شماره چهار، انتشار خرداد 1387.
[6]. فریزر، جیمز جرج(1971). شاخه زرین؛ پژوهشی در جادو و دین. ترجمهی کاظم فیروزمند(1383). تهران: نشر آگاه.
[7]. هگل، ولفگانگ. عقل در تاریخ. ترجمهی حمید عنایت(1379). تهران: شفیعی.
[8]. ملاصالحی، حکمت ا...(1382). درآمدی بر معرفت شناسی باستانشناسی. تهران: مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.
[9]. یونگ، کارل گوستاو(1915). انسان و سمبل هایش. ترجمهی محمود سلطانیه(1377). تهران: جامی.
[10]. Benjamin, Walter, 2008, The work of art in the age of its technological reproducibility and other writings on media, Harvard university press.
[11]. Descartes, R., 1968, Discourse in method and other writings, Penguin books.
[11]. Diaz-Andreu, Margarita, 2007, A world history of nineteenth-century archaeology; Nationalism, colonialism and the past, Oxford university press.
[12]. Foucault, Michel, 1969, The archaeology of knowledge, Routledge.
[13]. Freud, S., 1950, Totem and Taboo; some points of agreement between the moral lives of savages and neurotics, Routledge.
[14]. Goode, James F., 2007, Negotiating for the past, University of Texas press.
[15]. Husserl, E., 1969, Ideas: General introduction to pure phenomenology, Allen & Unwin ...
[16]. Hylland Eriksen, T. & F. Sivert Nielsen, 2001, A history of anthropology, Pluto press.
[17]. Liebermann, M. & U. Z. Rizvi, 2008, Archaeology and the postcolonial critique, Altamira press.
[18]. Morgan, L. H., 1877, Ancient society, MacMillan & Company.
[19]. Patterson, T. C., 2003, Marx’s Ghost, Berg.
[20]. Patterson, T. C., 2007, Social archaeology and Marxist social thought, In: Lynn Meskell(ed.) A companion to social archaeology, Blackwell.
[21]. Patterson T. C. & C. E. Orser Jr., 2004, Foundations of social archaeology: Selected writings of V. Gordon Childe, Berg.
[22]. Shanks, M., 1992, Experiencing the past: on the character of archaeology, Routledge.
[23]. Thomas, J., 2004, Archaeology and modernity, Routledge.
[24]. Tylor, E. B., 1920, Primitive culture, John Murray.
[25]. Wylie, A., 2002, Thinking from things: Assays in the philosophy of archaeology, University of California press.
منبع: مجله سوره شماره3
افزودن نظر جدید