والش و نظریه تکامل
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مفهوم تکامل در ادبیات تفکر نوین، هم معنای زیستشناختی تکامل گونهها را در بردارد و هم معنای جامعهشناختی تکامل اجتماعی را شامل میشود. رهبران تفکر نوین با پشتوانه این معانی برای تکامل، رویکرد جدیدی در تکامل دارند؛ بدین صورتکه انسان بعد از تکامل زیستی و تکامل اجتماعی، نوع جدیدی از تکامل به نام تکامل شعوری را تجربه میکند. در این نوع تکامل، انسان در جهشی بینشی، منشأ تمام کائنات را وجود خود ادراک میکند و چون خدایی تکامل یافته، خود را در گونهای جدید و ابر انسان تجربه میکند. لازمه رسیدن به این مرحله تکامل، تغییر دیدگاه و باورها است که رسالت این امر بر عهده رهبران تفکر نوین میباشد. تدوین کتابهایی با این عنوان از سوی رهبرانی چون باربارا مارکس هابرد، آروین لازلو، دیپاک چوپرا، دونالد والش و تأکید بر تغییر باورها، تغییر ساختار اجتماعی و سیاسی برای تشکیل نظم نوین جهانی و عنوان رهبران تکاملی در تفکر نوین مبتنی بر این دیدگاه میباشد. دونالد والش در آخرین کتاب خود به نام «مادر ابتکار» که در ترجمه فارسی «ابداع زندگی» نام دارد، با پرداختن به زندگی باربارا مارکس هابرد از او به عنوان قابله انسانها در جهش تکاملی یاد میکند.
دونالد والش در آثار خود از تئوری تکامل زیستی بدون هیچ پشتوانه علمی و دینی برای توجیه نظام آرمانی خویش بهره میگیرد: «ابزار ذهن، مغز است. این ابزار حیرتانگیز در مراحل مختلفی در طول فرایندی تکاملی ایجاد شده است. ابتدا مغز خزندگان را داشتیم. بعد تکامل گونهها، مغز پستانداران را به وجود آورد، که در رده بالاتر از آن قرار گرفت و سرانجام مغز انسان به وجود آمد. انسانها هم در مسیر همین سفر به سمت تکامل قرار دارند؛ ولی ما هنوز سفرمان را به پایان نرساندهایم، هنوز به پایان روند تکامل خود نرسیدهایم.»[1] در این دیدگاه که برگرفته از اندیشههای داروین است انسان بیآنکه از دیگر حیوانات انفصال متافیزیکی داشته باشد و بی اینکه روح فردیاش به وسیله خالق همه موجودات برای حیات ابدی خلق شده باشد، موجودی تکامل یافته در سلسله جانوری مطرح میشود. این تئوری بیش از اصول عقاید دینی، نظریه عقلگرایی شخصی انسانی را در هم کوبید. با این حال جنبش تفکر نوین برای نهادینه کردن معنویت سکولار، سعی در زنده کردن اندیشههای مرده و به گور رفته غربی داشته است. والش قلمرو ذهن، روح و معنویت را در این سیر تکاملی محدود میکند و چنانکه گذشت خدا یا نیروی خلّاق کائنات، همان سیر تکاملی معنی میشود.
«تنها کاری که ذهن بیچاره ما انجام میدهد، به یاد آوردن خاطرات دور و نزدیک، خاطرات از گذشته نزدیک (این زندگی) و دور (زندگی تکاملی) ماست. ذهن این دادهها را در زمان حال ما رها میکند و همزمان آنها را در آینده هم منعکس مینماید. این روند که با سرعت نور حرکت میکند، نوعی از انرژی را که ما «فکر» مینامیم، تولید و آن را به شکل احساس به درون ما ارسال میکند. این همان نیروی خلاق کائنات است.»[2]
والش گونه گذشته انسان را برگرفته از روش طبیعت و «غریزه تنازع بقا» تعریف میکند و تمام ویژگیهای احساسی فرد و حتی اعتقادات دینی، مبتنی بر ویژگیهای این «گونهزیستی» شکل میگیرد. در مقابل والش گونه جدیدی از سیر تکاملی را مطرح میکند که در آن، باورهای دینی هیچ جایگاهی ندارد. آدمی خود را در سیطره دیدگاههای جدیدی نسبت به ویژگیهای انسانی میبیند؛ تا حدی که موجود تکامل یافته حق ایستادگی در مقابل ستمها و بدیها را ندارد.
«موجودات تکامل یافته هرگز احساس نمیکنند مورد حمله کسی، حتی خارج از جامعه یا گونه خود قرار گرفتهاند؛ چون یک موجود تکامل یافته، خیلی ساده، آنچه را که احساس کند شما آنقدر به آن نیازمند هستید که حاضرید با زور از وی بستانید، به شما میدهد (حتی اگر زندگی و جان او باشد) چون یک موجود تکامل یافته اینرا میداند که میتواند همه چیز را مجدداً خلق نماید و او خیلی طبیعی، به موجود کمتر تکامل یافتهای که این حقیقت را نمیداند، هر چه بخواهد تقدیم خواهد کرد. بنابراین موجودات بسیاری تکامل یافته نه شهید و نه قربانی «ظلم و ستم» دیگری میباشند. نهایتاً موجود تکامل یافته این را درک میکند که او و کسی که به او حمله کرده، هر دو یکی هستند. او حمله کنندگان را به صورت بخش زخم خورده خود میبیند.»[3]
والش با ترسیم زندگی انسانهای فضایی که موجودات تکامل یافتهای هستند، زندگی آنها را به عنوان الگوی اخلاقی، تربیتی معرفی کرده، بیان میکند: «در فرهنگهای تکامل یافته، موجودات بهصورت انسانها لباس میپوشند و به شکل آنها در جعبه زندگی نمیکنند که شما ساختمان یا خانه مینامید. انسانهای تکامل یافته در فضاهای طبیعی زندگی میکنند.»[4] در اینجا مسئله اخلاقیات مطرح نیست. در چنین جوامعی «بایدهای اخلاقی» نظیر جوامع انسانی وجود ندارد.[5] «یک موجود تکامل یافته هرگز احساسات خود را مخفی نمیکند و از نظر اجتماعی هم اینکار را درست نمیداند.»[6] استفاده از کلمات به ندرت صورت میگیرد. «ارتباط تلپاتیک» بین موجودات بسیار تکامل یافته همواره رایج است.[7] در این جوامع محاکمه یا تنبیهی وجود ندارد؛ فقط توجه داشتن به آنچه هست و آنچه به سود همگان است مهم است.[8] سیستم مدرسه در این جوامع وجود ندارد؛ صرفاً یک روند آموزشی وجود دارد که طبق آن به بچه میآموزند چه کاری انجام دهد و این کاری انجام دهد و این کار چه فوایدی را در بر دارد. بچه توسط پدر و مادر اصلی تربیت نمیشود.[9]
آرمان شهری که والش در پی آن به تئوریهای بیاساس روی آورده است، آرمان انسان کمال طلب رهرو حقیقت نیست. بلکه آرمان سازمانهای استکبار جهانی است تا بتوانند هویت انسانی او را گرفته و چون بردهای سربهزیر بر او مسلط شوند؛ به همین دلیل والش عرفان سرخپوستی و آیینهای یوفوئی را جزو فرهنگهای متکامل نام میبرد.[10]
پینوشت:
[1]. وقتی همه چیز تغییر میکند، انتشارات ارس، تهران، 1389، ص 129.
[2]. همان، ص 131.
[3]. گفتوگو با خدا، والش، تهران، انتشارات دایره، ۱۳۸۵ ش، ج 3، ص 311.
[4]. همان، ص 361.
[5]. همان، ص 363.
[6]. همان، ص 364.
[7]. همان.
[8]. همان، ص 365.
[9]. همان، ص 366.
[10]. همان، ص 311.
برای مطالعه بیشتر: نگاهی متفاوت به افکار نیل دونالد والش، رسول حسنزاده، مؤسسه علمی-فرهنگی بهداشت معنوی، قم، ص 191.
افزودن نظر جدید