وظيفه علما در رابطه با تصوف
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در دین اسلام به وظایف مختلفی برای عالم اشارهشده است. اما آنچه بیشتر به آن تاکید شده، جلوگیری از انحراف و روشن کردن راه صواب از ناصواب است. در روایتی مسئولیت علما و دانشمندان چنین آمده است: «حارث بن مغیره میگوید: در راه مدینه امام صادق (علیه السلام) با من برخورد کرد و فرمود: کیستی؟ آیا حارثی؟ عرض کردم: آری. فرمود: همانا من گناه نادانانتان را بهحساب علمای شما میگذارم. حضرت (علیه السلام) این را فرمود و رفت، و من روزی خدمت ایشان رسیدم و اجازه شرفیابی خواستم و نزد ایشان رفتم و گفتم: به من برخوردی و فرمودی: هرآینه گناه نادانانتان را بهحساب علمای شما میگذارم. این سخن شما نگرانی بزرگی بر من وارد کرده است. حضرت (علیه السلام) فرمود: آری، چه چیز مانع از آن میشود که شما هرگاه خبری از کسی دریافت کردید که شمارا ناخوش میآید و به ما آزار میرساند نزد او بروید و او را نکوهش و توبیخ کنید و آنچه باید به او بگویید؟ من عرض کردم: قربانت گردم، در این صورت از ما فرمان نبرند و سخنی از ما نپذیرند. حضرت (علیه السلام) فرمود: شما هم ایشان را ترک کنید و از مجالس آنها کناره گیرید.»[1] و در جای دیگر درباره علما اشارهشده: «امام صادق (علیه السلام) فرمود: بهراستی علما وارث پیغمبرانند و این برای آن است که پیغمبران پول سفید و زردی ارث ندادند و همانا از احادیث خود احادیثی بهجای نهادند و هر که چیزی از آن برگرفت بهره فراوانی گرفته، بنگرید این علم خود را از که فرا میگیرید، محققا در ما خاندان است که در دوره هر جانشینی عادلان حقشناسی وجود دارند که تحریف غالیها و وابستگی مخربان و تأویل نادانها را از دین کنار کنند.»[2] و دیگر احادیث بیشماری که در باب پاسداری علما از حریم دین بیانشده نشان میدهد که این دسته از مردم برای حفاظت از دین و مصون ماندن دین از انحراف در طول تاریخ جانفشانیها کردهاند.
در این میان مخالفت علما با صوفیه نیز از همین باب بوده است و همواره علما در برابر انحرافاتی که از جانب هر گروه یا دسته یا فردی بر پیکر دین وارد میآمد، حامی دین بوده و هستند. اما صوفیه فعلی که در طول تاریخ زخم خورده علما بودهاند و ایشان را سد راه پیشبرد انحرافات خود میبینند سعی در پاک کردن صورت مسأله داشته و در صحبتها و نوشتههایشان طوری مساله را جلوه می دهند که ایشان بر حق و علما ناحق هستند یا اینکه علما غرض شخصی با صوفیه داشته و موضوع دفاع از دین را مسألهای شخصی رقم میزنند تا از بار منفی انحرافی که در جامعه ایجاد میکنند کاهش یابد. اما در عینیت جامعه و آثار مکتوب مشاهده شده که هرگاه عالمی از علمای دین در مسائل صوفیه ورود کرده پای وارد کردن انحراف و اعوجاجی در دین توسط این فرقه در میان بوده و اعتقاد فردی از افراد جامعه یا عموم مردم در معرض خطر بوده است و هیچ عالمی از روی هوی و هوس به این گروه منحرف نتاخته است.
از زمره انتقاداتی که فقها و متکلمین بر صوفیه دارند این است که میگویند صوفیه بین شریعت و حقیقت تفرقه قائل شدهاند. خود را اهل حقیقت میشمارند و فقها را اهل شریعت و اهل ظاهر و درواقع از همین روست که صوفیه مثل باطنیه و غلات شیعه به تأویل گراییدهاند و حتی بعضی از آنها مثل ابن عربی مدعی شدهاند که علم شریعت را از همان ناحیهای میگیرند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) علم خویش را از آنجا اخذ کرده است و فقها اینگونه سخنان صوفیه را دستاویز طعن بر آنها میساختهاند و بر آنها میتاختند.[3] برخی از صوفیه مقام ولایت را برتر از مقام نبوت میدانستهاند و مدعی بودهاند که نبی علم وحی دارد و ولی علم سرّ. ولیّ به علم سرّ چیزها داند که نبی را از آن خبری نیست.[4]
ابوسعید ابوالخیر برخلاف رسم معمول شعر میخواند و شعرهای عاشقانه. به علاوه وی دعوتهای پر تکلف میکرد و مجالس سماع راه میانداخت. اینهمه در حالی که برای وی پیروان زیاد جلب میکرد، موجب تحریک خشم و نارضایتی علما و ائمه شهر میشد خاصه اهل کرامیان و حنفیه. حتی صوفیه معتدل امثال امام قشیری نیز با این تندرویهای او نظر موافقی نشان نمیدادند و ابن باکویه بر بعضی اطوار و تعالیم وی ایراد داشت خاصه در آنچه که مربوط به سماع بود و خرقه.[5]
با مشاهده مطالب بالا روشن میشود که علاوه بر علما و فقهای شیعه از بزرگان تصوف هم گاهگاهی بر بزرگان دیگر به جهت افراط و تفریطها خرده میگرفتند و معترض به یکدیگر بودند. از این میان حتی علماء اهل سنت هم متعرض این دسته شدهاند: «صوفیه جماعتی از مسلمین بودند که اساس کار آنها در عمل مبتنی بر مجاهدات مستقل فردی بوده است و در علم بر معرفت مستقیم قلبی. درست است که بعضی از آنها باوجود ارتباط بلا واسطه با حق و در عین اتکا بر کشف و شهود شخصی، متابعت از شریعت را نیز بهمنزله مقدمه و شرط ده لازم میشمردند و درجاهایی که کارهاشان با ظاهر شریعت موافق نبود یا ظاهر شریعت را تأویل میکردند و یا طرز کار خود را بهنوعی توجیه مینمودند. لیکن به سبب استقلالی که در عمل و طریقت خویش داشتهاند هم متشرعه که اهل سنت و جماعت بودهاند خود را از آنها کنار میکشیدند هم علما که اهل معرفت عقلی و استدلالی بودند ایشان را گمراه میشناختند.»[6]
پینوشت:
[1]. آژیر حمیدرضا، بهشت کافی ترجمه روضه کافی، انتشارات سرور، قم، 1381، ص 207
[2]. محمدباقر کمرهای، اصول کافی ترجمه کمرهای، اسوه، قم، 1375، ج1، ص 89
[3]. عبدالحسین زرینکوب، ارزش میراث صوفیه، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۹۲، ص ۱۶۲
[4]. همان، ص ۳۴
[5]. زرینکوب عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، چاپ دهم، ۱۳۹۰، ص 62
[6]. عبدالحسین زرینکوب، ارزش میراث صوفیه، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۹۲، ص 33
برای مطالعه بیشتر در این زمینه رجوع شود به کتابهای ارزش میراث صوفیه و جستجو در تصوف ایران، اثر عبدالحسین زرینکوب، انتشارات امیرکبیر.
افزودن نظر جدید