افول صوفیه در عصر صفویه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_مسلک تصوف دستخوش فراز و فرودهای متعددی بوده و احوال صوفیان، بسته به حال و روز سیاسی کشور در سدههای مختلف، متفاوت بوده است. روزی در اوج نفوذ بودند و از سردمداران مغول برای تاختن سواری میگرفتند و نان ارادت مغولان را به نرخ روز میخوردند[1] و روزی به حزیز ذلت سقوط کرده و مجبور به تراشیدن سبیلهای خود میشدند تا شناخته نشوند.
یکی از مهمترین دورههای افول تصوف در ایران، دورهی حکومت صوفیه است. عوامل متعددی باعث افول تصوف گردید که در یک جمعبندی مختصر به عامل درونی و بیرونی تقسیم میشود.
با به قدرت رسیدن صفویان در ایران با اتکا بر قزلباشهای صوفی و مذهب تشیع، ایشان برای استحکام حکومت و پایهی آن، از علمای شیعه که در مناطق شیعهنشین سرزمینهای عربی مانند جبل عامل لبنان و بحرین ساکن بودند، دعوت کرده تا به ایران مهاجرت کنند.[2]
علما و فقهای شیعه با حضور در ایران و در اختیار گرفتن مناصب دینی و اداری حکومت شیعی صفویه، با توجه به فشارهایی که طی قرنهای متمادی از سوی حکام و دولتهای سنی مذهب بر ایشان بود، فرصت خوبی برای طرح دیدگاه شیعه در فقه و دیگر علوم ایجاد شد. در اثر همین نظرات، تضاد شدیدی بین عقاید صوفیانه با مذهب تشیع مشخص گردید و علمای شیعه با صوفیان به مبارزه برخواستند.
عوامل بیرونی این افول تاریخی عبارت بودند از رسمیت مذهب شیعه در حکومت صفویه که طی آن علما با دیدن بدعتهای بیشمار صوفیان در دین و عقاید منحرف ایشان، دست به مبارزهی گسترده بر علیه ایشان زدند و بر علیه باورهای نادرست و بدعتآمیز تصوف، شروع به نوشتن ردّیههای متعدد کردند. از آن جمله میتوان به کتاب حدائق المتقین، نوشتۀ سید محمد بن محمد سبزواری، معروف به میرلوحی و کتاب الرد علی الصوفیة، مشهور به اثنا عشریه، نوشتۀ شیخ حر عاملی اشاره نمود.[3]
دومین عامل بیرونی که سبب اضمحلال تصوف در آن برهه گردید، خود حکومت صفویه بود. حاکمان صفوی با آگاهی از روش مرید و مرادی که خود با همین روش به اریکهی قدرت تکیه زده بودند؛ ترس از قدرت گرفتن قزلباشهای صوفی و قیام بر علیه خود را داشتند و به همین دلیل سعی میکردند از نفوذ و قدرت صوفیان جلوگیری کنند و بنابر این از سرکوب صوفیان حمایت کردند.[4]
عاملی دیگر نیز در افول تاریخی تصوف نقش داشت و آن، خود صوفیان بودند. فساد و انحطاط صوفیان و به خصوص بزرگان ایشان باعث گردید تا آنها با قدرتطلبی و نزاع درون سازمانی خود، تیشه به ریشهی عقاید صوفیانه بزنند. دنیاطلبی جای زهد (اصلیترین شعار صوفیه) را گرفت و موروثی شدن قطبیت و جانشینی و همچنین فراموشی آرمانهای سلوک و عرفان، اصلیترین عوامل درونی برای فروپاشی تصوف هستند.[5]
مجموعهی همین اتفاقات و عوامل باعث شد که عرصهی حیات بر صوفیه تنگ شده و تعداد زیادی از ایشان دست به مهاجرت از کشور بزنند و کسانی از ایشان که باقی ماندند در اختفا و به صورت پنهانی به فعالیتهای زیر زمینی روی آوردند.
منابع:
[1]. رشیدالدین فضلالله، مکاتبات رشیدی، ج۱، ص 183- 280، به کوشش محمدشفیع
[2]. فرهانی منفرد، مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی، ج۱، ص۸۳-۸۸
[3]. خوانساری محمدباقر، روضاتالجنات، ج۴، ص۱۴۳-۱۴۵، قم، ۱۳۹۰ش
[4]. زرینکوب عبدالحسین، دنبالۀ جستوجو در تصوف، ج۱، ص۲۳۷-۲۳۹، تهران، ۱۳۶۲
[5]. همان، ص۳۶۷-۳۶۹
افزودن نظر جدید