از اسلامستیزی چوبک تا اسلامدوستی جلال آلاحمد
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در بخش اول این نوشتار تلاش شد تا بسترها و دلایل اسلامستیزی در ایران معاصر به بحث گذاشته شود. در بخش دوم نیز، صادق هدایت به عنوان یک نمونه از نویسندگانی که در آثارش به شکلی ظالمانه به اسلام حمله میکند، مورد بررسی قرار گرفت. اینک و در بخش پایانی این مقاله اسلام ستیزی صادق چوبک و تلاش جلالآلاحمد برای تفکیک میان اعراب و اسلام مورد بررسی قرار میگیرد.
صادق چوبک
«صادق چوبک»، متولد سال 1294 در بوشهر است. وی از جمله نویسندگان معاصری است که توانسته اثر محیط جغرافیایی زندگیاش را در آثارش به خوبی نمایان سازد و این مطلب در نوع انتخاب مضامین داستانها و شخصیتپردازیهایش به خوبی مشهود است. از جمله آثار مطرح و معروف وی میتوان به تنگسیر(1342)، مسیو الیاس(1324)، بعدازظهر آخر پاییز(1324)، سنگ صبور(1345) و چراغ آخر (1343) اشاره کرد.
چوبک با اینکه در منطقهی جنوب ایران رشد و نمو یافته و خود از اهالی آن مناطق است و بالطبع آن مناطق نیز با اعراب ارتباطی دیرینه دارند ولی مضامین و شخصیتهای اصلی داستانهای او غیر عرباند و اعراب در آثار او حضور ندارند و در اندک مواردی اشارهای مختصر به آنها شده است. یکی از آثاری که چوبک در آن گریزی به عرب ستیزی و در بطن آن اسلام ستیزی زده است، چراغ آخر است. «چراغ آخر» داستان سیدی نقال است که از راه پردهخوانی مذهبی امرار معاش میکند و در طرف دیگر داستان جوانی به نام جواد است که نقطهی مقابل سید است و از سید اصلاً خوشش نمیآید. «تصویری که چوبک از سید میدهد، آدمی جانماز آب کش و پست است؛ و تصویرش از اسلام دینی بر اساس خرافه و دشمن غرور ملی ایران»[1] «شاید انتقادیترین داستان کوتاه او نسبت به اسلام «بعدازظهر آخر پاییز» باشد. در این داستان معلمی در کلاس نماز خواندن به بچهها میآموزد، ولی پسر کوچکی به نام اصغر نمیتواند بر درس تمرکز کند.... و سجده او را به یاد وقتی میاندازد که مش رسول، شاگرد نانوا، به او تجاوز کرده است.»[2]
مشخص نیست که چرا چوبک و همقطارانش با این همه مطالعه و کسب علم و دانش، از حقایق دور ماندهاند و یا به عمد چشمچوشی میکنند و حساب یک عده از افراد را که به نام دین مزدورانه عمل مینمایند را نیز به پای دین میگذارند. معروفترین و شاید بهترین رمان چوبک، «سنگ صبور» او میباشد که بنا بر اعتقاد صاحبنظران، وی در این اثر بسیار به سبک ناتورالیستی نزدیک شده است. در قسمتی از داستان احمد آقا شخصیت نویسندهی داستان که میخواهد داستان جهان سلطان و گوهر را بنویسد، حکایتی از یک معاشقه را که در داستان، یک عرب زبان خوانده است، نقل میکند. «در اینجا یک نویسندهی عرب با زبان فصیح عربی داستان مردی نوبی و تشنه به خون و معشوق فاسد یمنیش را مینویسد و نوشتههایش بوی ولع به خون، فساد اخلاقی و دورویی میدهد. بدین ترتیب اعراب مردمی تشنه به خون و ریاکار معرفی میشوند، در حالی که توجه نویسنده به موضوع اختلاط نژادی بین یک سامی و یک سیاه نوبی معطوف است.»[3]
در حقیقت وی به طور بسیار ظریف و طی مطرح کردن یک موضوع فرعی، مقصود خود را اجرا میکند و به هدفش که نشان دادن چهرهای زشت از اعراب و در حقیقت اسلام است، میرساند. «چوبک اسلام را به عنوان دست آویزی برای ستمگری به خصوص نسبت به زنان میبیند.» او در «سنگ صبور» سنت چندزنی، حق مطلق مرد برای طلاق دادن زن و ازدواج موقت را محکوم میکند.[4] ... وی در محکومیت این ظلم و ستم بین فرایض اسلامی و رسوم جامعهی ایرانی تمییز قائل نمیشود. چوبک اسلام را و عربها را به دلیل آوردن اسلام به این سرزمین مقصر میداند....[5]
جلال آلاحمد
شاید به جرئت بتوان گفت یکی از معدود کسانی که لقب روشنفکر واقعی شایستهی اوست، جلال آلاحمد است. وی طی تلاشهای بسیار و فراز و نشیبهای اعتقادی فراوان، راهش را شناخت و در طی این مسیر، آگاهانه و عالمانه قدم برداشت. وی بر خلاف بسیاری از به اصطلاح روشنفکران معاصرش که در سیل ملیگرایی و ایرانیگری غرق شده و چنین میپنداشتند که در مسیر صلاحاند، آزادانه مسیر را خود انتخاب کرد و البته هزینههای فراوانی نیز پرداخت لکن در انتها به آنچه میخواست، رسید.
«آلاحمد، همچون هدایت، توجه عمیقی به ایرانیگری و مفهوم و موقعیت آن دارد. تفاوت این دو نفر در این است که ایرانیگری هدایت بر اساس هویت فرهنگی «آریایی» پیش از اسلام است و اسلام را به عنوان مذهبی «سامی» و بیگانه رد میکند، در حالی که آلاحمد اسلام را تکذیب نمیکند. ...»[6] وی اسلام را با دیدی عالمانه انتخاب کرده و برای رسیدن به آن زحمتهای زیادی کشیده است. آلاحمد پس از بازگشت از اعتقادات کمونیسیتی و تودهای خود و تحقیقهای فراوان، اسلام شیعی را برگزید و آن را بهترین راه برای سعادت انسانها میدانست.» ... معیارهای ایرانیگری آلاحمد، زبان فارسی، فرهنگ ایرانی پارسی و مذهب شیعه است.»[7]
یکی از داستانهایی که میتوان در آن هم حضور زبان عربی، هم اسلام را مشاهده کرد، «زیارت» اوست. در بخش زیبایی از داستان، صدایی را که از داخل زیارتگاه شنیده میشود، چنین توصیف میکند:«کلمات مقدس در زیر گنبد بلند و مرتفع، چندین بار منعکس میشود و محیط تقدیس شدهای که از سر و رویش کلمات عربی میبارد، به وجود آورده است. بر در و دیوار، بر کتیبهها، در میان آیینه کاریهای سقف که عکس این جمعیت بزرگ را میشکند و از میان قطعات بیرون از شمار خویش به سرعت میگذراند، بر بالای در، بر پشت و رو و میان کتابها، کتاب دعاهایی که در دست مردم است، بر پیشانی ضریح دورهی آن، بر روی قفلهای نقرهای و بزرگ در حرم و بر جاهای دیگر کلمات عربی با هزار نقش و نگار و زیب و زیورهای گوناگون بر روی چوب، آجر، کاشی، نقره، طلا نشسته و همه را به خود مشغول داشته. خدا میداند چند سال است که اینها همین طور سمج مانده، به این همه عابران زودگذر مینگرند و خم به ابرو نمیآورند.»[8]
تفاوت دیدگاههای هدایت و آلاحمد در تعریف فضاهای اسلامی، در بوف کور همان طور که گذشت هدایت تمام همت خود را بر آن داشت تا تصویری کریه و زشت را از اسلام و آیات عربی نشان دهد ولی در اینجا همان گونه که ملاحظه نمودید، تصویری سراسر معنوی و روحانی را فرا یاد میآورد. آلاحمد معمولاً حساب اسلام را از عربها جدا میکند و آنچه وی به اسم اسلام واقعی میداند، اسلام شیعه است.
نوشتهی دیگری که به موضوع مورد بررسی ما بیشتر مربوط میشود «خسی در میقات» اوست. به عقیدهی بسیاری از صاحبنظران و صاحبقلمان، این اثر یکی از ماندگارترین سفرنامههای مذهبی است که تا کنون نگاشته شده است. وی سفرنامهی حج خود را پس از بازگشت به اسلام نوشته و حال و هوای خالصانه و صادقانهای را بازگو میکند. آلاحمد در خسی در میقات بیشتر از آنکه اسلام را به بهانهی اعراب مورد هجمه قرار دهد، خود اعراب را سوای داشتن هر دینی به خاطر کوته نظریهایشان و سیاستهای جاهلانهی آنها، مورد انتقاد قرار میدهد.
آلاحمد در مقابل مفهوم عربزدگی و یا همان عربستیزی، مفهوم غربستیزی را مطرح کرد و در آثار فراوانی به بررسی آن پرداخت که «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» بارزترین آنهاست.
پس به طور خلاصه با توجه به مطالبی که بیان شد میتوان این طور نتیجه گرفت در میان روشنفکران آن دوره، آلاحمد یکی از میانهروترین و نیز منصفترین روشنفکران و قلم به دستان معاصر است. صرفاً بدین جهت که وی بدون هیچ تعصب و پیش داوری و قضاوتی چشم خود را روی حقایق موجود نبست و البته به حقیقت نیز دست یافت. پرداختن به جایگاه آلاحمد به عنوان روشنفکر معاصر و نویسندهی متبحر شیعه، مجالی بسیار بزرگ میطلبد که شاید از یک کتاب نیز فراتر رود و اینجا نیز صرفاً به جهت نشان دادن تفاوت دیدگاه وی با دیگر روشنفکران معاصرش، از او یاد کردیم؛ وگرنه هیچ گاه نمیشود با این دو سه سطر پی به جایگاه آلاحمد در ادبیات فارسی ایران برد.
در پایان باید گفت که موضوع عربستیزی در میان به اصطلاح روشنفکران ایرانی تنها دست آویزی است برای هجمه و حمله به اسلام و جایگزینی مفهوم غرب به عنوان مدینهی فاضله و قبلهی آمال روشنفکران معاصر. حمله به مفاهیم و زبان عربی به این دلیل بود که زبان عربی زبان دینی مردم ایران است و اگر میتوانستند این زبان را در نظر مردم بیاستفاده و بیهوده جلوه دهند در ادامه اسلام نیز دینی بیهوده و بلا استفاده میگشت و البته نباید از این موضوع گذشت که اسلامی که در آن روزگاران از طرف بعضی به اصطلاح روحانیون به جامعهی ایرانی معرفی شده بود در شدت این گرایشها، نقش بهسزایی داشته ولی جریانی که به عقیدهی نگارنده این دو طیف را هدایت میکرده، در پی همین هدف بوده است و ما میتوانیم افول و نزول این جریان عربستیز و در حقیقت اسلامستیز را پس از پیروزی انقلاب اسلامی بدانیم.
پس از پیروزی انقلاب و عرضهی اسلام راستین شیعی، همانی که آلاحمد به دنبالش میگشت، به طور مشخص از حجم این آثار کاسته شد، علیرغم اینکه هنوز نیز وجود داشت. موضوع عربستیزی متأسفانه به صورت یک بیماری مسری در میان نویسندگان، پژوهشگران و شاعران ایرانی شایع شد و زمان زیادی باید بگذرد تا این بیماری از شریانهای زبان و ادب فارسی خارج شود ولی این زمان غیرقابل دسترس نیست به شرطی که نویسندگان، شاعران و پژوهشگران متعهد ایرانی کمر همت بسته، زوایای پنهان این بیماری را شناسانده و در پی درمان آن برآیند و امید که این بضاعت مزجاة کمکی هر چند ناچیز به درمان این بیماری نماید.
ادامه دارد...
پینوشتها:
[1]. عرب ستیزی در ادبیات معاصر، ص64
[2]. همان، صص 64و65
[3]. همان، ص 68
[4]. همان، ص 69
[5]. همان، ص 71
[6]. همان، ص 114
[7]. همان، ص 114
[8]. همان، ص 120
منبع برهان
دیدگاهها
Lily
1401/02/09 - 16:55
لینک ثابت
صادق چوبک خدا بهش خیرنده
افزودن نظر جدید