ملیت و ناسیونالیسم در ایران "بخش اول"
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اگر چه برای اولین بار است که دکتر حسین کچویان و دکتر سید جواد طباطبایی رو در روی هم به مناظره می نشینند اما سابقه مواجه قلمی این دو به نقد کوتاه کجویان به پروژه «زوال اندیشه سیاسی ایران » طباطبایی در کتاب «تطورات گفتمان های هویتی در ایران» بر می گردد. گفتگوی چالشی و خواندنی پیش رو با موضوع «ملیت و ناسیونالیسم در ایران» به تدارک نشریه روایت به مدیر مسئولی دکتر سید مجید حسینی صورت گرفته است:
روایت: محور بحث ما ذیل عنوان «ناسیونالسیم ایرانی» سامان پیدا میکند؛ حال ممکن است بر سر اصطلاح «ملی گرایی ایرانی» یا «ناسیونالیسم ایرانی» هم بتوان جدال کرد ولی مسأله پیش از آن، در رابطه با دریافت شما از خاستگاه این مفهوم است. در حقیقت خاستگاه «ناسیونالیسم ایرانی»، چه از لحاظ نظری و چه از نظر تاریخی، درنظر شما چیست؟
دکتر سید جواد طباطبایی: در یک یا دو جمله نمیتوان مطلب را خلاصه کرد. چند دهه است که روی این موضوع فکر میکنم و حقیقت آن است که نمیتوانم چیزی ساده برای پاسخ بدین پرسش بگویم. البته یک یا دو نکته وجود دارد که لازم است در ابتدا ذکر کنم. نکته اول اینکه این مسأله همواره، به نوعی ذهن مرا به خود مشغول کرده است؛ ولی در یک یا دو دهه، و خصوصاً در سالهای اخیر، مسأله برای من جدیتر و اساسیتر شده است. این موضوع علت سیاسی ندارد و برای من مقدمه یک بحث نظری است: من حس میکنم این کشور در یک خطر جدی به سر میبرد. اینکه تا چه میزان افرادی این موضوع را میدانند و به آن فکر میکنند را نمیدانم، ولی در تفکرات انفرادی خویش، از افق نه چندان روشنی که پیش روی ماست وحشت میکنم. به گمان من کسانی که باید از نظر اجرایی متولی همچنین بحرانی باشند، که احتمالا در آینده سر باز خواهد کرد، توانشان در حد فهم این بحران، عمق این بحران و پیدا کردن راه حل برای این بحران نیست. و به همین خاطر است که تا چندی پیش راجع به این مسائل صحبت نمیکردم ولی صحبتهای کنونی من حاکی از ترس من است. درست مثل آدمی که میترسد و فریاد میزند. این حرفها را عمدتاً باید اینطور تلقی کرد.
میتوانید این بحران را بیشتر بشکافید؟
دکتر طباطبایی: پاسخ به هر کدام از این مسائل طولانیست. این بحران به نوعی پیش از انقلاب میرفت که سر باز کند و پدید آمدن انقلاب در آن شرایط، تلاشی بود که این بحران را تا حدی حل کند و برای آن راه حلی بیابد. ولی از نظر من سوء اداره بعدی در کشور موجب شد ناکام بماند. دلیل آن این بود که در انقلاب نیز ایران به درستی فهمیده نشد و موجب شد که این بحرانها در عمق جامعه با شدت و حدت بیشتری ادامه پیدا کند. ماجرای پانترکیستها و انواع تجزیه طلبهای ترک و کرد و عرب و … یکی از این بحرانها است که سر باز میکند. البته به نظر من مدتهاست که این مسأله را به صورت امنیتی حل میکنند. اقداماتی هم که صورت گرفت باعث شد که مسأله عمق بیشتری پیدا کند. تلقی من این است که باید یک فکر اساسیتر کرد. بعد از آن بود که به این مسائل به طور جدی اندیشیدم و به نتایجی رسیدم که نمیتوانم در چند دقیقه بگویم.
یکی از نکتههای اصلی حرف من به طور خلاصه این است که در همه جای دنیا، کسانی که در رأس امور اصلی کشور هستند، میدانند که در کجا حکومت میکنند و کجا را مدیریت میکنند. به نظر من ما در حقیقت، در عین حالی که داریم در ایران حکومت میکنیم، نمیدانیم که ایران چیست. مخاطب در اینجا همه هستیم نه آنکه فقط بگویم چند نفری که در رأس نظام سیاسی کشور هستند. منظورم این است که همگی ایرانیها، نسبت به ایران، یک تلقی احساسی دارند. اما برای حفظ ایران در دنیای کنونی باید دانست که ایران در حقیقت چیست؟ به نظر من نه آنانی که در رأس نشستند نسبت به این موضوع آگاه هستند و نه عامه مردم. با کمال تأسف باید بگویم که نخبگان هم چنین دیدی ندارند.
البته باید توضیح بدهم که منظور من چیست و ایران را من چگونه میفهمم. چون ایران یک مسئله است؛ یا در تعبیر دیگری که من استفاده کرده ام، ایران یک «مشکل» است. در دانشگاهها معمولا برای بررسی مسائل ایران، استاد شاگردان را به جنوب شهر یا شمال شهر میفرستد تا دریابند چقدر فحشا هست؟ چقدر اعتیاد هست؟ آسیبهای اجتماعی، بزهکاری و … چقدر در جامعه رواج دارند؟ و برای او اینها مسائل کشور هستند. اما در همه جای دنیا، به کشورهای بزرگ، از جمله ایران، به عنوان یک «مشکل» فلسفی نگریسته میشود. تمامی کشورهای بزرگ و مهم، کشورشان را به عنوان یک «مشکل» میفهمند. شما اگر به آمریکا بروید، سر یک چیز با همدیگر اجماع دارند: همه میگویند «آمریکا». اگر به فرانسه بروید میگویند: «جمهوری فرانسه». درست است که این یک واقعیت انتزاعی است که آمریکا، جمهوری نیست اما از نظر آنها که آمریکا را میفهمند، یک سنگ خارای اصلیای وجود دارد که هیچ چیزی نمیتواند بدان آسیبی برساند. سر آن هم همه با هم اجماع دارند.
پیرامون گذشته ایران، تا حدی این اجماع وجود دارد: در گذشته ایران، از فردوسی گرفته تا سعدی و حافظ، این اجماع وجود دارد و هر کدام به نوعی این را بیان میکنند. «از آن به دیر مغانم عزیز میدارد» (حافظ) تمامی اینها به نحوی به ایران مجردی ارجاع دارند که همه بر سر آن با هم توافق داریم. برای مثال اینکه اول سنی بودیم و بعد شیعه شدیم، بعد متجدد شدیم و … ولی به نظر من نظامهای سیاسی معاصر ما به ایران طبیعی دست زده است. برای تقریب مسأله به ذهن، در ارتباط با سدها میگویند که شما مسیر طبیعی آبها را به هم زدید و خشکسالی یکی از نتایج این برهم زدن طبیعت است. آب به طور طبیعی به دریاچه ارومیه و به زاینده رود میآمد ولی با دست بردن، این مسیر طبیعی برهم خورده است. در مورد این نظامهای سیاسی معاصر ما نیز همینگونه بوده است. به عنوان نمونه، انقلاب فرهنگی در نظام فرهنگی کشور ما تغییراتی ایجاد کرده است و برگرداندن آن به نظام و هیأت طبیعی، مشکل ساز شده است.
البته این مدعا نیازمند توضیح است و باید گفت که چرا من این حرف را میزنم و این مدعا از کجا آمده است. اجازه بدهید مقداری، هرچند پراکنده، در ارتباط با لااقل رئوس اساسی و کلی سخنانم توضیحاتی ارائه کنم تا مدعای من روشن شود. زمانی که من بحث «سنت» را مطرح کردم، افرادی خندیدند، بعد گفتند که دیوانه است، بعد گفتند که عقب مانده است و از این قبیل حرفها زدند. گذشته از این حرفها، مسأله «سنت» یک مسئله مهم است. نظیر این بحث را با آقای ملکیان داشته ام. ایشان دائماً میگفتند که من نمیفهمم «سنت» به چه دردی میخورد؟ سنتی هیچ چیزی نیست و اساساً سنتی وجود ندارد. من در آن بحث به ایشان گفتم سنت مثل زبان مادری در آموختن یک زبان جدید است. شما اگر به خارج از کشور بروید چون اساساً فارسی زبان هستید، کاری نمیتوانید بکنید مگر آنکه زبان دومتان را برروی زبان فارسی سوار کنید. بچه شما اگر آنجا متولد شود به طور طبیعی انگلیسی زبان میشود. حتی لهجه او نیز مثل انگلیسی زبانها میشود و انگار که اصلا پدر و مادر انگلیسی داشته است، در حالی که شما دیگر نمیتوانید مثل انگلیسی زبانها شوید. شما باید آن زبان را روی این سوار کنید. «سنت» نیز چنین است و ما روی آن ایستادهایم و شما نمیتوانید آن را از سر باز کنید؛ برای مثال آنگونه که روشنفکری دینی یا نظریه عقلانیت و معنویت آن را مطرح میکنند.
ما در یک کشوری هستیم که از کشورهای اطراف خود کاملاً متمایز است. اگرچه عراق و افغانستان برادران مسلمان ما هستند ولی ما هیچ ربطی به آنها نداریم. حرف من این است که ما یک «کشور» هستیم، عراق یک «کشور» نیست. من زمانی در اروپا هم این را گفتهام که عراق «کشور» نیست و بنابراین وقتی کشور نباشد، ما نمیتوانیم از بالا، پاسبان و سرباز بیاورید و دولت درست کنید. آنها قبایلند؛ قبیله هم رئیس قبیله میخواهد و این اجماع رؤسای قبیله هست که میتواند کشور را حفظ کند. افغانستان هم که از ما جدا شده است این طور است. در اطراف ما همگی وضعیتهای روشنی دارند. ولی ما در این میانه یک «کشور» هستیم. چه بخواهیم چه نخواهیم ما یک «ملت» شدهایم و باید از این دفاع کرد. پدر بزرگ من در تبریز با پدربزرگ یک فرد در بلوچستان کنونی، هرچند زبان همدیگر را نمیفهمند اما خودشان را جزو یک «ملت» میدانستد و برای همین است که بحث قومیت در ایران یک بحث جعلی است.
ما در این «ملت بودن» دست برده ایم. این حرف را اصلاً نباید سیاسی فهمید. بدین جهت است که بحران کنونی ما بیش از همیشه سر باز کرده است. هویت ما، به خلاف کشورهای عربی و کشورهایی که دور و بر ما هستند، یک واقعیت پیچیده است و این واقعیت پیچیده است که موجب میشود من بگویم ایران یک «مشکل» است و نمیشود آن را آسوده اداره کرد. چرا؟ کشورهای عربی نظام «سنت«شان به تعبیر من نقص دارد. عمده کشورهای عربی که عرب نیستند؛ بخش عمده کشورهای عرب، به جز عربستان، ملتهای دیگری بودهاند. اما در یک دقیقه، یک انتخاب تاریخی شده است، اینها شدهاند عرب و اینها خودشان بعد از آن عرب میدانند. سوریها و مصریها عرب نیستند و هر دوی آنان وضعی مشابه ما داشتهاند و دوره باستانیای دارند که دوره پیش از اسلامشان است. ما این دوره را میپذیریم و گردن میگیریم ولی آنها نفی میکنند. آنها تنها یک سنت دارند؛ یعنی سنتشان یک نص دارد و آن عربی- اسلامی است. عربیاش ایدئولوژی جدید است و اسلامیاش متعلق به قدیم. ولی این دو برای آنها یک چیز شده است. برای ما اینطور نیست. نظام «سنت» ما دارای حداقل چهار نص است که توضیح آن را عرض خواهم کرد. اول آنکه مسلمانیم، و دوم آنکه ایرانی هستیم و اینها در عرض هم هستند و شما نمیتوانید یکی از اینها را به نفع دیگری مصادره کنید. سوم موردی است که خصوصاً مختص ایران بوده است و در جایگاه درجه دومی قرار میگیرد و آن سنت عقلی یونانی است که ما اخذ کرده ایم. چهارم سنت غربی تجددی است که ما گرفتهایم. رودخانه عظیم ایران از چهار رود تشکیل شده و از چهار رود سرچشمه میگیرد و آن چهار رود در آن میریزند و این، عامل اصلی تناور بودن و متفاوت بودن ایران نسبت به بسیاری از کشورهای منطقه است. این چهار عنصر ما را «کشور» و «ملت» کرده است.
جنبه جدلی بحث در اینجا است که به نظر من، نظامهای سیاسی معاصر در ویژگی طبیعی بودن این چهار عنصر دست برده است. از اینگونه دست بردنها در تاریخ ایران معاصر متعدد است. در دوره رضا شاه گفتند که ما به نوعی خاصی ایرانی خالصیم. بعد از آن نیز تلاش کردند به نوعی چهار نص ما را حذف کرده و به یک یا دو نص تقلیل دهند. در نیتجه آن هویت ملی ما را پس زده اند و بحران دقیقاً در اینجا است.
روایت: آقای دکتر طباطبایی در بخش پایانی سخنان خود به بحث بنده رسیدند، یعنی به بحث خاستگاه ایرانی. ولی برداشت بنده این است که ایشان در رابطه با «ناسیونالیسم ایرانی» به عنوان یک گفتمان توضیح ندادند. آقای دکتر کچویان بازهم سوال من همان است، خاستگاه «ناسیونالیسم ایرانی» که شما میفهمید چیست؟
دکتر کچویان: من نمیدانم در سوال شما بمانم یا نسبت به مسائلی که از طرف ایشان مطرح شد صحبت کنم؟ چون ایشان طرح خود را مطرح کردند و به سوال شما جواب ندادند و مسائل زیادی هم لا به لای صحبتها مطرح شد که قابل نقد است.
روایت: پیشنهاد من این است که شما اول نظر خودتان را در چارچوب سوال بنده بفرمایید و بعد انتقاداتی که احتمالا به دیدگاههای آقای دکتر دارید.
دکتر کچویان: خاستگاه ملیت گرایی یا ناسیونالیسم را به شکلهای مختلفی میشود فهمید. البته در حدی که مورد نیاز بحث امروز ما باشد. یک نگاه، نگاه نظری به ماجراست. یعنی ببینیم که روایتهای ملی گرایی متعدد اعم از باستان گرایی، ملی گرایی نهضت آزادی و … از کجا آمده اند. خاستگاه و نوع نگاه آنها به ملی گرایی چه بوده است. اما گاهی به همین موارد نگاه میکنیم و منظور نظرمان جنبه نظری قضیه نیست بلکه مربوط به جنبههای اجتماعی آنها است. یعنی به ریشههای شکل گیری جنبشهایی که ذیل مفهوم ملی گرایی شکل گرفتهاند میپردازیم. مثلا در زمان مصدق یک نوع جنبش ناسیونالیستی وجود داشته که بررسی میکنیم خاستگاه و اقتضائات آن چه بوده است. یک نگاه هم این است که – همانطور که جناب دکتر وارد شدند – ببینیم اساسا مسئله ملیت در ایران از کجا پیدا شده است. جوهره بحثهای ناسیونالیسم چیست و از کجاست؟
به بیان کلی مسئله ملی گرایی کثرت زیادی دارد و دارای ابعاد نظری (به عنوان یک ایدئولوژی و گفتمان) ، جنبشی و فلسفی – سیاسی است که در هرکدام من جمله بعد سوم – که آقای دکتر مطرح کردند – دیگاهها و نظرات متعددی وجود دارد که در کنار نظر ایشان نظر دیگرانی مانند آقای موسی نجفی قابل توجه است. لذا من به شکل کلی صحبت میکنم که درواقع همه اینها را در بر میگیرد چون معتقدم علی رغم تنوع زیادی که وجود دارد خاستگاه اینها یکسان است.
من معتقدم اساس شکل گیری مفهوم ناسیونالیسم در هر سه بعد ذکر شده تحت تاثیر دعواهای غرب است. یعنی اگر غربی وجود نداشت و بحث ناسیونالیسمی در آن مطرح نمیشد و ما را متاثر نمیکرد یا یک عده تلاش نمیکردند که ما را متاثر کنند، هیچ کدام از این مسئلهها وجود نداشت. من معتقدم حتی بعد سومی که آقای دکتر مطرح کردند و اعتقاد دارند که فراتر از اوضاع و احوال سیاسی و تحولات تاریخی است هم محصول خود غربیها است. مفهوم سنگ خارایی که «گوبینو» درمورد ایران مطرح میکند یا مفهوم ایده ایران که ایران شناس ایتالیایی «گراردو نیولی» مطرح میکند که ایران چیزی است که از گذشته وجود داشته است و تاریخهای مختلف را طی کرده و حالا در این مقطع به صورت دیگری ظاهر شده و سربرآورده است، اینها هم اگر نگوییم اساسا، میتوان گفت تا حدود زیادی تحت تاثیر همان مباحث موجود در غرب است. بخش اعظم فکر و کاری که در این زمینه شده است محصول غربیها است. اینکه ایران یک چیز متفاوتی است را اولینبار غربیها گفتهاند و استدلال هم کردهاند که مثلا ایران متفاوت از مصر و جاهای دیگری است که اسلام به آنجا رفته است. آنها هویت خود را از دست دادهاند و همه هویتشان هویت اسلامی شده است اما این حالت برایما به وجود نیامده است و هویت ما اسلام را در خود جای داده است ودر آن حل نشده است و این همان خاصیت هویت ایرانی است و ….
لذا اساسا این بحث، بحث غرب است و اگر غربی نبود و جنبشهای اجتماعی وجود نمیداشت، هیچ کدام از این سه دسته مسئله هم وجود نمیداشت. حتی مسئله آخر که مسئله خاص، مستقل و بری از مسائل دیگر است. اما فارغ از این بحث گفتمانی و کلی، ناسیونالیسم در ایران زمینههای مجزایی به لحاظ اجتماعی ، نظری و به تعبیری فلسفی ذیل آن بحث کلی دارد که به طور مجزا قابل بحث است.
از لحاظ اجتماعی وقتی بحث میکنیم که خاستگاه این جنبشهای اجتماعی چیست، باید بررسی کنیم که این ناسیونالیسم که عدهای آن را مطرح کردند و مدعی آن بودند به چه دلیلی از گروههای خاصی در ایران نشات گرفته است. به عبارت بهتر چرا خاستگاه آن به لحاظ اجتماعی در طبقه خاصی از اجتماع است؟ مسئله این است که عدهای از زمان مشروطه سعی کردهاند خواستههای خود را در قالب ناسیونالیسم مطرح کنند. لذا سوال از خاستگاههای ناسیونالیسم در ایران به این معنی است که به لحاظ اجتماعی آنها چه کسانی بودند که این مفهوم یا ایده، بیانگر یا مبین خواست آنها یا توجیه کننده موقعیت و چارچوبی بوده که میتوانستند در قالب آن خود را تعریف کنند. اگر از این منظر نگاه کنیم کسانی که در ایران برای اولین بار مسئله ناسیونالیسم را مطرح کردند و گروههای اجتماعی که به آن پیوستند در واقع خصوصیت خاصی دارند. یعنی اگر اولین داعیهداران ناسیونالیسم را در ایران در نظر بگیریم و به لحاظ اجتماعی، اولین گروههای اجتماعی که در این حوزه پیدا شدند را بررسی کنیم میبینیم دو ریشه اجتماعی دارند. یک ریشه کسانی هستند که در ساخت قدیم نظام اجتماعی آن دوره قرار میگیرند یعنی عمدتا درباریها مخصوصا درباریهایی که در کانون نیستند و در حواشی دربارند. آدمهایی که به لحاظ اجتماعی خاستگاهشان درون سیستم قدرت بوده است این ایده را آوردند، بسط دادند، مطرح و دفاع کردند. ولی بعدها خاستگاه اجتماعی بسط و گسترش بیشتری پیدا کرد و تمام افرادی که در آن دوره و با ورود ناسیونالیسم یا تجدد به ایران با نظام اجتماعی و سیاسی ما دچار مشکل شدند، به طور کلی خاستگاه جریانهای ناسیونالیستی قرار گرفتند. یعنی در دوره ای که رضا شاه با استقرار پهلوی یک شکل خاص از تجدد را در ایران گسترش میدهد رفته رفته خاستگاه اجتماعی افراد هم گسترش پیدا میکند. لذا میتوان گفت که خاستگاه اجتماعی ناسیونالیسم در ایران، طبقاتی هستند که ذیل قدرتهای محصول غرب مثل پهلوی رشد میکنند و به میزانی که نفوذ غرب در ایران رشد میکند این گروههای اجتماعی که مبشر یا خواهان ناسیونالیسم هستند و آن را به عنوان یک جنبش دنبال میکنند در ایران پیدا میشوند. در این دوره گروههای حاشیهای مانند اقلیتهای مذهبی در قبل از دوران پهلوی و گروههای اجتماعی که ذیل اقدامات متجددانه پهلوی ایجاد شدند و بسط و گسترش پیدا کردن مانند کارمندان، ارتشیها و در مرحله بعد نهادهای مدرن و شبه مدرنی که مستقل از قدرتهای سیاسی ظهور پیدا میکنند و ماندگار میشوند مانند دانشگاهها و ادارات در واقع خاستگاه اجتماعی ناسیونالیسم ایرانی هستند. چراکه عمدتا ناسیونالیسم در آنها همان تعریف اجتماعی آنها است. یعنی بیان اجتماعی موقعیت خاص آنها در این عصر جدید. به طور مشخص خاستگاه اجتماعی ناسیونالیسم، تمام نیروها و گروههای اجتماعی هستند که به لحاظ اجتماعی تعریفی در درون ساختار سنتی پیدا نمیکنند یا اگر پیدا میکنند باز گرایش آنها این است که از آن چارچوب به لحاظ اجتماعی بیرون بیایند. باز به بیان صریحتر خاستگاه اجتماعی ناسیونالیسم ایران در واقع تمام کسانی است که به تجدد و غرب تمایل دارند. به نظر من ناسیونالیسم در ایران فی نفسه موضوعیت ندارد. هرجا کسی ناسیونالیسم را مطرح کرده است گرایش به غرب را مطرح و ذیل ناسیونالیسم، هویت قبلی ایران را که دیانت در آن وجه مهمی داشته، نفی و زمینه رشد و گسترش غرب را مهیا کرده است. عمده کسانی که ادعای ناسیونالیسم دارند دعوای اصلیشان این است که ما سمت غرب برویم یا نرویم؟ تجدد را بگیریم یا نگیریم؟ دعوای اصلی این است که دیانت را باید جزء جوهری هویت ایران در نظر بگیریم یا نه؟ یک دعوای سلبی با هویت قبلی ما قبل از ورود تجدد دارند که دعوای با دیانت است. یک دعوای ایجابی دارند که دعوای غرب و تجدد است. بنابراین خاستگاه اجتماعی ناسیونالیسم این گروههای اجتماعی هستند که به این شکل بیرون از ساخت قبلی به وجود آمدند و تعریفی در آن ندارند و ساختهای جدید است که موید آنهاست. گروههای اجتماعیکه هستی و موجودیت آنها با بروز غرب و زندگی غربی و تجدد پیوند خورده است.
از لحاظ نظری ناسیونالیسم در ایران به طور کامل و دربست متاثر از ایدئولوژیهای ناسیونالیستی در غرب است. ما قبل از اینکه غربی وجود داشته باشد و ایدئولوژی ناسیونالیستی را در قالبهای مختلف بسط و گسترش دهد، یک ایدئولوژی یا جریان اجتماعی که یک فکر و اندیشه خاص تحت عنوان ناسیونالیسم و مستقل از آنها مطرح کرده باشد نداریم. بنابراین به لحاظ نظری، منابع خاستگاه ناسیونالیسم ایرانی غرب است. البته عوامل متفاوتی در تغییرات ایدئولوژیک ناسیونالیسم در ایران ممکن است مداخله داشته باشند ولی عمده منشا این تغییرات غرب است. یعنی وقتی در غرب یک روایت جدید از ناسیونالیسم تعریف میشود در ایران هم یک روایت جدید مطرح میشود. از اواسط قرن نوزدهم که در غرب به شکل شسته و رفته مسئله ناسیونالیسم به استناد نظریههای علمی زیست شناسی و نژادی در قالبهای نژادپرستانه مطرح میشود تا الان که ما با ناسیونالیسمی مواجه هستیم که ذیل بحثهای پست مدرن به یک معنا ناسیونالیسم نیست، ناسیونالیسم در ایران متاثر از غرب بوده است. در غرب گرایشهای ناسیونالیسم دوره به دوره با فضای گفتمانی آنجا مطابقت داشته است. یک زمان گرایشهای ناسیونالیستی به اتکای علم خودش را تایید میکرده و به نظریههای زیست شناسی اتکا داشته است، دورهای به مسئله تاریخ اتکا داشته و در دورهای به مسئله فرهنگ. یک زمان هم به زبان و اکنون هم چون غرب در فضای پست مدرن بحث میکند ناسیونالیسم ما نیز بحث نفی هویت ملی را مطرح و یک هویت به اصطلاح التقاطی، هیبریدی یا چندترکیبی را بیان میکند. در هر دورهای در غرب برای تعریف ملیت به یک مسئله بیشتر توجه و یک روایت خاص از ناسیونالیسم ارائه شده است و چون ما از فضای گفتمانهای موجود در غرب استفاده میکنیم در ایران هم شما به همان ترتیب روایتهای ناسیونالیسم را میبینید. لذا به طور کلی چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی چیزی که به اسم ناسیونالیسم در ایران وجود داشته و کسانی داعیهاش را داشتهاند، ناشی از طوفانی است که تحت عنوان تجدد راه افتاده و ما را متاثر کرده است. اما اینکه هرکدام از این روایتها به طور مشخص دارای چه منابع نظری خاص است و بر چه مقولههای هویتی دست میگذارد و چه طرحهایی برای ایران دارد، در این سطح از بحث مد نظر ما نیست لذا وارد جزئیات نمیشوم.
ادامه دارد...
منبع: پایگاه علمی- تخصصی علوم اجتماعی اسلامی ایرانی
افزودن نظر جدید