دروغ بزرگ اعلان قائمیت

  • 1392/03/12 - 15:37
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ چون در روايات وارد شده که حضرت قائم از مکه خروج خواهد کرد باب هم که ادعای قائمیت داشت برای تظاهر به این روایت به مکه رفت اما چون به مکه رسيد از کثرت جمعيت مرعوب شده، اوضاع را نامساعد ديد، و از فکر خود به کلي منصرف گشت به طوري که نه در آنجا سخني به لب آورد و نه به عتبات مسافرت نمود بلکه راه ايران را پيش گرفت
ادعای قائمیت

در پي‏آمد ادعاي بابيت و نيابت خاصه حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) گروهي از شيخيان که شماره‏ شان از هيجده نفر تجاوز نمي‏کرد، دعوت باب را پذيرفته و به وي گرويدند. او آنان را حروف حي [1]  ناميد.  
ولي در ميان توده مردم با نفرت و انزجار روبه‏ رو گرديد؛ احساسات مذهبي مسلمانان عليه او تحريک شد به حدي که نخست در شيراز و رفته رفته در جاهاي ديگر هياهوئي به پاخواست. هر چه سخنان او دهن به دهن مي‏چرخيد و ياران هيجده نفري او به تبليغ و ترويج يا تفسير و تأويل گفته‏ هايش مي‏پرداختند، بر شدت هيجان و انقلاب افزوده مي‏شد. بيم آن مي‏رفت وضع بيش از پيش بحراني شده و کشت و کشتاري راه افتد.  
شوال هزار و دويست و شصت رسيد، باب با دائي خويش رهسپار حجاز گرديد ملاحسين بشرويه را به مشهد فرستاد، به پيروان ديگرش نيز دستور داد هر چه زودتر شيراز را ترک گفته به سوي عتبات بشتابند. برخي گفته‏ اند مسافرت باب و بيرون کردن اصحاب خود از ميان مردم بدان منظور بود که در نبود آنها، آتش‏هاي مشتعل غضب و کينه مردم خاموش گردد، التهاب‏ ها و هيجان ‏ها فرونشيند، اوضاع به آرامش گرايد.  
و برخي ديگر گفته‏ اند باب گرچه در آغاز کار فقط بابيت و نيابت خاصه ادعا مي‏نمود ولي هواي مهدويت و قائميت را نمي‏توانست از سر خود بيرون کرده به همين مقام قانع شود و همواره دنبال زمينه مساعدي مي‏ گشت شايد بتواند به آرزوي خود نايل آيد. و چون در روايات وارد شده که حضرت قائم از مکه خروج کرده به ظهر کوفه (نجف) خواهد آمد و در اين هنگام پرچم هاي سياهي در جانب خراسان بلند خواهد شد؛ باب چنين انديشيد، اگر به مکه رفته سر و صدائي راه اندازد و از آنجا به نجف آيد و بشرويه‏ اي را به خراسان فرستد تا پرچم هاي سياهي ترتيب داده به حرکت آورد، وضع او با روايات منطبق شده و اذهان عوام براي پذيرش دعوتش مهيا خواهد شد.  
بدين جهت بشرويه ‏اي را به مشهد فرستاد و خود عازم مکه شد و به ساير پيروانش گفت در عتبات انتظار او را بکشند.  
چون به مکه رسيد از کثرت جمعيت مرعوب شده، اوضاع را نامساعد ديد، و از فکر خود به کلي منصرف گشت به طوري که نه در آنجا سخني به لب آورد و نه به عتبات مسافرت نمود بلکه راه ايران را پيش گرفته و يکسر از راه دريا وارد بوشهر گرديد.  
آيتي در الکواکب الدرية مي‏نويسد «باب نزد خانه کعبه داعيه خود را علني نموده بدين نغمه بديعتاً تغني نمود.  
«انا القائم الذي تنتظرون»: اي مردم من همان قائمم که انتظار او را مي‏کشيد!  
و چون اين ندا به گوش عام و خاص رسيد در اطراف پيچيد»!  
کيست که در دروغ و بي‏ اساس بودن اين سخن شک و ترديد به خود راه دهد؟ چگونه ممکن است چنين ندائي در آن چنان اجتماع عظيم و جمعيت انبوه که مردم از همه کشورهاي اسلامي در آن شرکت داشتند، بلند گردد و به گوش خاص و عام برسد و همهمه در اطراف بپيچد و سپس در همانجا مدفون گشته و فراموش شود، و يکنفر هم آن را نقل ننمايد؟ چنان که ديده و شنيده نشده حتي يک نفر هم چنين چيزي را نقل کرده باشد.
عبدالحميد اشراق خاوري نيز در کتاب [2]  خود از اين تغني و همهمه نامي نمي‏برد فقط مي‏گويد: «باب در نزد حجرالاسود به ميرزا محيط کرماني - از تلامذه ‏ي سيد رشتي - اظهار مقصد خود نمود، و او را به دين خود دعوت کرد، او نيز قول داد از باب پيروي کند ولي بعدها، به وعده‏ اش وفا ننمود، باب نامه‏ اي هم به شريف مکه نوشت و چون شريف مشغول کارهاي دنيائي بود به نامه‏ ي باب توجهي ننمود.»  
ناگفته پيداست زيرگوشي با ميرزا محيط سخن گفتن و نامه‏ ي سر به مهر به شريف مکه نوشتن را - اگر از اصل دروغ نباشد و ما ترديد نداريم که اين هم يکي از صدها دروغي است که در نوشته‏ ها وارد کرده ‏اند - نمي‏توان ادعاي علني قائميت ناميد.  
باب تصميم قطعي داشت در مراجعت از مکه به عراق آيد به مريدانش دستور داده بود همگي به عتبات رفته منتظر مراجعت وي باشند.  
به بشرويه‏ اي نيز سپرده بود، پس از اتمام برنامه مسافرت خراسان و حرکت دادن پرچم هاي سياه، به عتبات شتافته باب را در آنجا تنها نگذارد، ملا علي بسطامي را هم از پيش براي زمينه ‏سازي فرستاده بود. ولي مرعوب شدن در مکه از يک طرف و کشته شدن ملاعلي بسطامي از طرف ديگر، فکر مسافرت به عراق را به کلي از سرش بيرون برده؛ نامه‏ اي به پيروانش نوشت که آمدن من به عتبات ممکن نشد منتظر من نباشيد و به ايران برگرديد.  
اين پيش آمد خود شکستي در کار وي پديد آورد و گروهي از فريب خوردگان که به سلک پيروان درآمده بودند باب را دروغگو دانسته و از آئينش برگشتند.  
در تلخيص تاريخ نبيل صفحه 142 چاپ دوم آمده است: «حضرت باب قبلا در ضمن توقيعي به پيروان خويش فرموده بودند:  
«پس از سفر مکه هيکل مبارک به عتبات تشريف مي‏آورد».  
لذا جمعي از مؤمنين در آن اقليم منتظر بودند».  
و نيز نوشته است «باب به بشرويه ‏اي گفت:  
«پس از اتمام برنامه مسافرت خراسان به عراق مسافرت کن. من هم پس از اتمام اعمال حج به عراق و کوفه مسافرت مي‏کنم.»
و بالاخره چنين نوشته است در مدت قليلي که از نوروز سال 61 سپري شد توقيعي از حضرت اعلي از طريق بصره براي احبابي که در عراق منتظر بودند رسيد، در آنجا تصريح کرده بود:  
«آمدن من به عتبات ممکن نيست و احباء در اصفهان بمانند تا تعليمات لازمه به آنها برسد.»  
وصول اين توقيع منيع که امتحان شديد براي اهل ايمان بود اثرات عجيبي در مؤمنين ايجاد کرد. بعضي در اين امتحان لغزيدند و گفتند: چطور شد باب به وعده‏ ي خود وفا نکرد! آيا اين خلف وعده را هم به امر خدا مي‏کند.»  
حاج ميرزا جاني کاشاني اين کاسه داغتر از آش عذري بسيار موجه و قابل پذيرش!!! براي نيامدن باب به کوفه تراشيده که هر بيننده را دچار حيرت مي‏کند. در نقطة الکاف چنين نوشته است: «آمدن او به ظهر کوفه مشروط بود که مسلمين جمع شوند و به ادعاء طلب خود، و به اقتضاء حجت حرکت کنند و رسولان آن حضرت را محترم شمارند تا آنکه مظهر امر، رحمت ‏الله را ظاهر فرمايند؛ آيات فضلي هم جهة ليطمئن قلبي ايشان اظهار فرمايد، من بعد از آنکه خلاف ادعاي مسلمين ظاهر گرديد، و بناي رد و انکار و اذيت رسولان را گذاردند و در ظهر کوفه مجتمع نگرديدند، تأخير در امر افتاد و ابواب فضل بروي ايشان مسدود گرديد.  
متأسفانه ننوشته چه کساني با باب چنين قراري گذاشته بودند که مسلمين را گرد آورند، سپس خلف وعده کردند؟ در کجا اين قرارداد بسته شده بود؟ چطور در مکه اين شرط نبود؟ بنابرآنکه آنجا اقدام به دعوت کرده باشد، چنانکه همين مرد نوشته: «گر چه به ظهر کوفه نيامد لکن از مکه امر را آشکار کرده به مردم رسانده بود.»  
خلاصه باب از مسافرت عتبات منصرف شده به سوي شيراز حرکت نمود چون به بندر بوشهر رسيد به دستور والي فارس حسين خان، مأمورين حکومت دستگيرش نموده و تحت‏ الحفظ به شيراز آورده محبوسش ساختند. سپس با حضور علماء مجلسي آراسته و درباره‏ ي گفته‏ هاي باب به بازجوئي برخاستند، و چون جز چند جمله‏ ي مغلوط و بي‏ سر و ته چيزي از وي شنيده نشد محفليان به ريشخندش گرفتند و حکومت بنابر تنبيهش گذاشت. باب که اوضاع را نامساعد، و هوا را پس ديد چاره را در تسليم دانست نخست در مجلس حاکم سپس در مسجد وکيل بالاي منبر حرفهايش را پس گرفت [3] .  

و همه‏ ي گفته‏ هايش را انکار نمود و با اين تدبير خود را از چنگ ميرغضبان حاکم خلاص کرد و پس از آنکه قول داد ديگر ساکت و آرام نشيند و دوباره جار و جنجال راه نيندازد به خانه خود شتافت، با همه‏ ي اينها باز هم آسوده ننشست و پنهاني به کارهاي خود مشغول بود.  
 

 پی نوشت :
[1] يعني گروه هيجده نفري زيرا حروف کلمه حي (ح و ي) به حساب ابجد 18 مي‏باشد.
[2] تلخيص تاريخ نبيل.
[3] عباس افندي خواسته است انکار باب را ماست مالي کند، در مقاله سياح نوشته باب طوري در منبر صحبت کرد که موجب اطمينان ديگران و مزيد ايمان تابعان شد.

 

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.