افزودن نظر جدید
در دوره ساسانیان، تنها اطفال
در دوره ساسانیان، تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت، حق تحصیل علم داشتند. توده و طبقات متوسط از دانش و کسب فضیلت محروم بودند. این عیب بزرگ در فرهنگ ایران باستان، به قدرى واضح و روشن است که حتى «خداینامه پردازان» و«شاهنامه نویسان»، با اینکه هدف آنها حماسه سرائى است،به آن نیز تصریح کرده اند. «فردوسى»، حماسه سراى معروف ایران، در «شاهنامه» داستانى آورده است که بهترین شاهد این مطلب است. این داستان در زمان انوشیروان اتفاق افتاده، یعنى درست در زمانى که امپراطورى ساسانى، دوران طلائى خود را مى گذرانده است. و این داستان نشان مى دهد که در دوره او نیز اکثریت قریب به اتفاق مردم،حق تحصیل نداشتند و حتى انوشیروان دانش دوست، هم حاضر نبود به طبقات دیگر مردم، حق تحصیل علم بدهد.
«فردوسى» مى گوید: کفشگرى حاضر شد براى مصارف جنگ ایران و روم، گنج سیم و زر نثار کند، با آنکه در آن زمان انوشیروان به کمک مالى احتیاج بیشترى داشت، زیرا حدود سیصد هزار سپاهى ایران، دچار کمبود غذا و اسلحه بودند، داد و فغان از لشکریان برمى خیزد، جریان را به خود شاه مى رسانند. انوشیروان، از این وضع، پریشان خاطر مى گردد و بر فرجام خویش بیمناک مى شود. بلافاصله «بزرگمهر»، وزیر اندیشمند خود را براى چاره جوئى فرا مى خواند و دستور مى دهد هم اکنون باید به سوى مازندران رود و هزینه جنگ را فراهم کند. ولى «بزرگمهر» مى گوید: خطر، نزدیک است، باید فورى چاره کرد. آنگاه بزرگمهر، قرضه ى ملى پیشنهاد مى کند، انوشیروان پیشنهاد او را مى پسندد و دستور مى دهد هر چه فورى اقدام شود. بزرگمهر به نزدیک ترین شهرها و قصبات مامور مى فرستد و جریان را با توانگران آن محل در میان مى گذارد. کفشگرى حاضر مى شود تمام هزینه جنگ را بپردازد. فقط توقعى که دارد اینست که به یگانه پسر او که مشتاق تحصیل است، اجازه تحصیل داده بشود. بزرگمهر درخواست او را نسبت به عطاى او کوچک مى شمارد، به پیشگاه خسرو مى شتابد و آرزوى پیر کفشگر را به شاه مى رساند. انوشیروان خشمگین مى شود و به وزیر خود بزرگمهر پرخاش مى کند و مى گوید: این چه تقاضائى است که تو مى کنى؟ و این کار مصلحت نیست، زیرا با خروج او از طبقه بندى، سنت طبقات مملکت بر هم مى خورد و زیان آن بیش از ارزش این سیم و زرى است که او مى دهد. به فرمان «خسرو دادگر!!»، درم هاى مرد کفشگر را پس مى فرستند. «کفشگر بى چاره »، افسرده خاطر مى گردد و شبانگاه، دست تظلم وزارى که عادت مظلومان است، از این همه ستمکارى و حق کشى، بر درگاه داور بى پناهان بلند مى کند و زنگ عدل الهى را به صدا در مى آورد. با همه اینها، دستگاه عریض و طویل تبلیغاتى انوشیروان، وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ایرانى تحمیل کرده است. ولى این شاه به اصطلاح عادل، نه تنها گره اساسى را در جامعه ایران آن روز نگشود، بلکه سبب شد بدبختیهاى اجتماعى زیادى دامنگیر ایرانیان گردد. تنها در غائله مزدک هشتاد هزار و به قولى صد هزار ایرانى را زنده بگور کرد، تا به خیال خود این فتنه را از ریشه برکند! غافل از اینکه این «فتنه» ریشه کن نگردید. زیرا این گونه مجازاتها از بین بردن «معلول» است نه «علت»، به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهکار است نه جرم!! ریشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتکار ثروت و مقام، در دست طبقه خاص و محرومیت اکثریت قاطع مردم و مفاسد دیگرى بود و او با کمک سرنیزه و فشار مى خواست تا مردم، خود را راضى جلوه دهند.
«ادوارد براون»، در مورد نسبت عدالت که به انوشیروان مى دهند، مى نویسد: «اقدامات شدیدى که بر ضد «زنادقه» به عمل آورد و موافقت و ستایش مؤبدان مجوس را جلب کرد و تواریخ ملى نیز به دست همین مؤبدان تنظیم شد..
به قول مؤلف کتاب «ایران و اسلام»، از اینها عجیب تر این است که برخى براى آنکه عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند، ناچار احادیثى از زبان رسول گرامى اسلام و پیشوایان اسلام در این باب ساخته اند. مانند آن حدیث «ولدت فی زمن الملک العادل» ترجمه: «من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودم»
ناشناس
1395/05/26 - 20:47
لینک ثابت