افزودن نظر جدید
سیادت درمسلک اهل حق :
سیادت درمسلک اهل حق :
استاد خلیفه مازندرانی متخصص در شناخت فرق اسلامی سیادت را درکتاب سلوک درتاریکی چنین می نویسد : از نوشته های ... جیحون آبادی چنین متوجه می شویم که سیادت شرط اولیه ریاست بر اتباع فرقه است و « سید» در جمع آنها به دو کس اطلاق می شود .
یکم : سید طایفه که اولاد یکی از یازده خاندان می باشد و باید نسبتش به شاه ابراهیم ، عالی قلندر، بابایادگار، ... ابوالوفا ، میرسور ، ... مصفا ، حاجی بابو عیسی که به امر سلطان اسحاق « سید » می باشند ، برسد . و حاجی نعمت اله جیحون آبادی هم از قول « سلطان اسحاق » می گوید :
چنان گفت سلطان به آن هفت تنان شریکید از حق ایا هفتوان
که باشند هر هفت پوران من شریفند سید بهر انجمن
پس از من شوند در حقیقت امام همی خاندانشان بود تا قیام
که قطبند اندر حقیقت مدام چرا پورهای حقند زین امام
بطوری که ملاحظه می نمائید در این نقل قول سلطان به چند موضوع مهم باور می شویم ، اگر تذکر به آن ضروری نباشد ، دانستن آن دارای حسن است .
۱- سلطان اسحاق ، هفت تن را که هفت خاندان شناخته شده اند پسران خود می داند .
۲- این پوران ( پسران سلطان ) با حق شریک هستند حتما در آن مهماتی که مربوط به حق تعالی می باشد نظیر هدایت و ارشاد و شاید هم در امر خلقت یا موت و حیات و رزق و...
۳- و فرزندان سلطان « سید انجمن » اهل حق می باشند .
۴- اینان بعد از سلطان اسحاق امام می شوند .
۵- مدام « قطب » وادی حقیقت هستند به این معنا که تا زمان انقراض شجره ی انتساب ، همین منصب به آنها اختصاص دارد و اینان همیشه قطب هستند .
۶- دلیل قطبیت این هفت تن به لحاظ فرزندان سلطان اسحاق بودن است .
۷- سلطان خویش را با لفظ « زین امام » امام معرفی می کند .
بعد از این هفت تن که همیشه قطب هستند و امام طایفه « اهل حق » محسوب می شوند خاندان های اینان مانند « ذوالنور از نسل ابوالوفا » آتش بیگ ، شاه حیاس ، بابا حیدر که به آنچه قبلا آورده یازده خاندان می شوند همه ی آنان « سید طایفه » هستند .
مهم است بدانیم چنین سیادتی از چه ناحیه ای می باشد !؟ از آنچه که حاجی نعمت اله جیحون آبادی در شاهنامه حقیقت بیان کرده است ، دو جهت معلوممان می گردد .
اول : این که فرزندان هفت تن سلطان اسحاق به امر خداوند سید هستند زیرا حاجی نعمت اله می سراید :
دگرهفتوانه که بودی وکیل شدند سید از امر رب جلیل
بگیرد یاران پس آن هفتنین که هستند اندر جهان قطب دین
که هستند محرم به آن کبریا به آئین حق هم شدند قبله گاه
در این صورت هفتنان وکلای سلطان اسحاق چون فرزندان اویند و به امر خداوند « سید » شده اند محرم کبریا می باشند قطب دین و قبله گاه هستند و عجیب است فرزند همین حاجی نعمت اله جیحون آبادی یعنی فتح اله که بعدها نورعلی شده است با این که می گوید : « ما پیرو دین سلطان اسحاق هستیم » برخلاف سلطان اسحاق که فرزندانش را قطب می داند می گوید : «من غیراز مرتضی علی کسی را قطب نمی بینم » آنوقت سلطان اسحاق فرزندانش را قطب دین می خواند و امروزه این مدعیان که قطب برغیرعلی سلام الله علیه را حرام می دانند ، رؤسای قبل خود را قطب می خوانند .
که عیسی بدی سید موسوی به برزنجه گشتنذ زنان قوی
ز موسی کاظم زهفتم امام بود جایشان تا به یوم قیام
اینجا برخلاف جایگاه قبل که سیادت خاندان اهل حق به امر و اراده سلطان اسحاق بوده سخن از سیادتی است که نزد طوائف اسلامی مرسوم می باشد او بدون ارائه مدرکی بیان می کند « عیسی » پدر سلطان اسحاق که اهل « برزنجه » بوده نسبت جسمانیش به امام هفتم شیعیان حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیهما می رسد به همین جهت خاندان های « اهل حق » سید می باشند . ولی از شاهنامه ی حقیقت به مطلبی برخورد می کنیم که هر دو سند سیادت فرزندان سلطان اسحاق همان یازده خاندان را نادیده گرفته می گوید :
هر آن کس که بودیش از حق نشان چه از عام باشد چه از سیدان
ولی است هم حجت دین یار بهر دور چون خورشید آشکار
در اینجا معتقد می شود « سید » اوست که متصف به صفات الهی و متخلق به اخلاق الله بوده ، لکن چنین شخصی را « سید » نمی شناخته و نمی شناسد ، واگر « سیدی » از طایفه ، این نشانه ها را دارا نباشد ، « سید » نیست .
اگر چه بود سید آن بدگهر ز نسل علی نیست هست از عمر
اگر پاک دل باشد از عامیان سید باشد آن عام از اصل کان
از آنچه که نقل شد نتیجه می گیریم نزد طایفه جیحون آبادی [ اهل حق ] یک جا « سید » به کسی اطلاق می شود که به سلطان اسحاق برسد دیگر جا به شخصی « سید » می گویند که بد گهر نباشد ولو از فرزندان عمر باشد و جایی هم به او که از حق نشان دارد اطلاق « سید » می کند هم مدعی شده اند که سلطان اسحاق از سادات موسوی است . به جهت هایی که نقل کرده اند هیچ کس نمی تواند مدعی سیادت شود مگر آخرین ادعا که سلطان اسحاق از فرزندان موسی بن جعفرعلیه السلام می باشد در این مورد نیز می گوییم بفرض صحت این ادعاء آنهایی بعد از او سید هستند که نسبت جسمانیشان به سلطان اسحق برسد . و...
خلاصه نعمت اله جیحون آبادی آن « سید » ی را که خود می شناسد مجاز می داند که سرسپردگی قبول کند و مجلس نیاز و جم خانه را نیز اداره نماید بهر حال این سید طایفه تنها کسی است که مقابل آستانه جم خانه می نشیند ، خلیفه سمت چپ او و کلام خوان سمت راستش می نشیند و در صورت نبودن سید از نایب او استفاده می کنند .
دوم : از سید شیعه هم نامی برده اند علی القاده به « سید » ی می گویند که براستی بواسطه ی شجره ای حقیقی واقعی نسبش به امام معصوم علیه السلام برسد و از فرزندان « سلطان اسحاق » هم نیست .
فتح اله جیحون آبادی ( نورعلی الهی ) که با عمامه سفید دیده می شود ، گویا ادله ی سلطان اسحاق را که به امر رب جلیل فرزندانش « سید » شده اند را نپذیرفته و هم نسبت او را به حضرت موسی بن جعفر (ع) قبول ندارد که به جای عمامه سیاه نشانه سیادت عمامه سفید گذاشته است . زیرا می داند و می نویسد که مانند تمامی سادات نسبت جسمانیش به معصوم (ع) منتهی نمی شود بلکه می گوید : « منهم به امر سلطان سید هستم ، تمام سادات اهل حق فقط به امر سلطان سید هستند » ... حتما منظور سلطان اسحاق از لفظ سید معنای لغوی آن بوده که به معنی بزرگ ، مهتر، سرور ، آقا است نه به جهت انتساب به رسول خدا (ص) و امامان معصوم (ع ) ...
نتیجه همانطور که استنباط می شود « سید طایفه » به دو جهت سید است یکی به لحاظ انتصاب به خاندان که می گویند فرزندان سلطان اسحاق همان مسند نشینان به امر رب جلیل سید می باشند و دیگر به جهت انتساب جسمانی به سلطان اسحاق که نسبتش به حضرت امام کاظم (ع) می رسد ... بعد از سلطان اسحاق سه خاندان بنامهای « آتش بیک » و خاندان « شاه ایاز یا شاه حیاس » و « خاندان بابا » « تشکیل یافته اند و با هم معاصر بوده اند » که احتمال می رود زندگانی آنان « مقارن ۱۱ و۱۲ هجری باشد » این خاندان ها با این اینکه از سادات هاشمی نیستند لکن در مسلک اهل حق « سادات » خوانده می شوند و بنا به این دلیل در میان آنان « سید» کسی بوده است که از فرزندان خاندان های مزبور باشد و این سیدها به معنای اسلامی کلمه یعنی از خاندان ختمی مرتبت نیستند . بلکه به خاطر منصب پیشوایی که بر مریدان تحت نظر خود دارند « سید » نامیده می شوند .
سادات اهل حق، سیّد هاشمی نیستند؛ بلکه از اولاد یکی از سران دودمان ها می باشند. اما در برخی مناطق به اشتباه رهبران و بزرگان اهل حق را سید هاشمی می انگارند.
بالاخره ما نفهمیدیم که این حضرت سلطان اسحاق ( سهاک – ضحاک ) که این فرقه او را بنیانگذار اهل حق می دانند و سادات اهل حق سید بودن خود را از طریق وی به امام موسی کاظم (ع) می رسانند معلوم نیست که درچه تاریخی و یا قرونی و در کدام منطقه جغرافیایی و والدین واقعی اش چه کسانی بوده اند ؟ !! بدنیا آمده اند؟!! ویا اگراز مادر باکره واز پدر نامعلوم بدنیا آمده باشد که در این صورت ، نمی توان به او سید گفت که دراین صورت اعقاب واحفاد ایشان سید واقعی که ازاولاد امامان معصوم (ع) باشد . نیستند .
وبالاخره مشخص نیست درزمان امامت کدام یک از ائمه اطهار(ع) و یا درزمان کدام یک از سلسله پادشاهی وحکام بدنیا آمده و مرام این فرقه ضاله را بنیانگذاری کرده وعده ای از مردم عوام را در طول تاریخ در گمراهی و ظلالت نگاه داشته است و هم اکنون نیز دارد ، که بالأخره تاریخ تولد وی را مشخص نکرده اند .
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان کرمانشاه در سال ۱۳۶۵طی ۵۴ مورد سوال از شاهمراد و خلیل عالی نژاد انجام داده و ایشان در خصوص سادات اهل حق چنین پاسخ داده اند .
سوال سی و یکم : سیادت خاندان اهل حق از کیست ؟ آیا شما دارای شجره ساداتی هستید ؟ در صورت امکان یک نسخه از آن را در اختیار ما قرار دهید.
پاسخ : در بدو ظهور اهل حق برای یک مرتبه سیادت بصورت انتصابی بوده است و از آن پس بطور ارثی و لایتغیر تا نهایت این موضوع ادامه خواهد داشت بدین معنی که از طرف حضرت سلطان صحاک چند نفر از اطرافیان و یارانش به عنوان جانشین ایشان معرفی می گردند که اینان همان سر سلسله های خاندانها می باشند و عواقب آن افراد سادات فعلی اهل حق. سر سلسله خاندانی که اینجانب وابسته به آن هستم حضرت عالی قلندر نام دارد که از نظر ذاتی و مظهریت حضرت امام حسین (ع) محسوب خواهد شد. از توضیح و یا تحویل قسمت سوم سوال بدلیل عدم اهمیت موضوع معذورم.
60
اسد
1395/11/23 - 10:09
لینک ثابت