عالم فداکاری که صوفی خطاب شد
ازجمله کسانی که متصوفه او را به خود منسوب میکنند، مرحوم شیخ بهایی است. سلطان حسین تابنده قطب فرقهی گنابادی، از او بهعنوان یک صوفی یاد کرده است. [رساله رفع شبهات، ص 822] اما شیخ بهایی نه تنها اعتقادی به صوفیگری نداشته است بلکه به اذعان خودش، وانمود میکرده است که فریب صوفیه را خورده است و در واقع درپی هدایت آنها بوده است. نهاوندی میگوید: «روزی شیخ بهایی به یکی از شاگران خود گفت: امشب به منزل ما بیا، من هم امتثال امر کردم و رفتم، کمکم ارکان دولت صفویه آمدند و همه صوفی بودند. پس شیخ بهایی فرمود: تو را آوردم که ببینی من بیچاره در این زمان مبتلا شدهام که شاه و درباریان همه اهل تصوف هستند، ناچار شدم از این راه وارد شوم شاید کمکم آنها را هدایت کنم. پس مرحوم آیتالله میرزا حسین تهرانی نجفی در میان جمع فرمودند: کسی ظن به شیخ نبرد، زیرا او مبتلا شده بود و از روی مصلحت انجام میداد.» [جنتان مدهامتان، جنت 1، ص 29] درواقع نهتنها شیخ بهایی قصد هدایت عامه صوفیه را داشتند بلکه در پی فرصتی بودند تا کشور را از دست صوفیان درباری نجات دهند و از آن طریق جامعه را از به انحراف کشیده شدن توسط صوفیه برهاند که تا حدود زیادی هم موفق به این کار شدند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از شیوههای فرقههای صوفیه برای جذب مردم و اعتباربخشی به خود، این است که افراد صاحب نامی از علما و مشاهیر اسلامی را منسوب به خود کنند. ازجمله کسانی که صوفیه او را به خود منسوب میکنند شیخ بهایی است. همانطور در کتاب سلطان حسین تابنده از او بهعنوان یک صوفی یاد شده است. [1] اما رفتوآمد شیخ بهایی در جلسات صوفیه نه از سر اعتقاد و پذیرش این مسلک، بلکه به خاطر مصلحت و احساس وظیفه در به هدایت کشاندن صوفیان زمان خود بوده است. همانگونه خود شیخ بهایی این کار را "وانمود کردن" دانسته و میگوید: «با مردم بهمقتضای عقل و درک آنان رفتار میکنم، تا آنکه مرا انکار نکنند و در مقابل من موضع نگیرند و اینطور وانمود میکنم که روزگار مرا نیز با فریب خود از راه بیرون کرده و گولزده است.» [2] اما واقعیت ماجرای شیخ بهایی این است که مرحوم نهاوندی در کتاب جنتان مدهامتان مینویسد: «بنده از شیخ عبدالمجید همدانی و ایشان از آیتالله تهرانی نجفی اینچنین نقل میکند: روزی شیخ بهایی به یکی از شاگران خود که تعداد آنها به چهارصد نفر میرسید گفت: امشب به منزل ما بیا، آن شخص میگوید: من امتثال امر کردم و رفتم، کمکم ارکان دولت صفویه آمدند و همه صوفی بودند. پس شیخ بهایی کسوت و خرقه درویشی پوشیده و سرحلقه اهل ذکر شد و آنها مشغول ذکر شدند، به فاصله یک ساعت آنها را جذبه گرفت و از دهان آنها کف میریخت و روی زمین افتادند. جز شیخ که در حال عادی باقی ماند، پس شیخ بهایی فرمود: تو را آوردم که ببینی من بیچاره در این زمان مبتلا شدهام که شاه و درباریان همه اهل تصوف هستند، ناچار شدم از این راه وارد شوم شاید کمکم آنها را هدایت کنم. پس مرحوم آیتالله میرزا حسین تهرانی نجفی در میان جمع فرمودند: کسی ظن به شیخ نبرد، زیرا او مبتلا شده بود و از روی مصلحت انجام میداد.» [3]
طبق این سخن نهتنها شیخ بهایی قصد هدایت عامه صوفیه را داشتند، بلکه در پی فرصتی بودند تا کشور را از دست صوفیان درباری نجات دهند و از آن طریق جامعه را از به انحراف کشیده شدن توسط صوفیه برهاند، که در این راه موفق هم شدند و در زمان او بود که صوفیان دربار صفوی قدرت خود را از دست دادن و در مقابل این فقها بودند که در دربار صفوی جایگاهی پیدا کردند. کما اینکه گفته شده: «بعید نیست شاهعباس تحت تأثیر امثال ایشان (شیخ بهایی) صوفیه را از مناصب بزرگ عزل نمود و چهبسا به جاروکشی گماشت.» [4] نباید از این نکته غافل شد که شیخ بهایی به همراه مجلسی اول ازجمله علمایی هستند که از آبروی خود نزد مردم گذشتند و ننگ صوفی بودن را بنابر مصلحت، به جان خریدن تا مردم و جامعه اسلامی به انحطاط و انحراف کشیده نشوند.
پینوشت:
[1]. تابنده، سلطان حسین، رساله رفع شبهات، حقیقت، 1382، ص 822
[2]. مصلایی، میرزا علی اکبر، نقدی بر مثنوی، نشر انصاریان، قم، 1386، ص 283
[3]. نهاوندی، علیاکبر، جنتان مدهامتان، مجمع ذخایر اسلامی، تهران، 1354، جنت 1، ص 29
[4]. مصلایی، میرزا علی اکبر، نقدی بر مثنوی، نشر انصاریان، قم، 1386، ص 485
دیدگاهها
سید صادق هاشمی
1399/06/29 - 10:13
لینک ثابت
اسکن مطلب
نان و حلوا
1399/10/08 - 11:58
لینک ثابت
چه موثق سخن می گویید احسنت
احسان
1401/09/04 - 13:17
لینک ثابت
استدلال و نتیجه گیری مطلبتان
mahdi121
1401/09/06 - 08:54
لینک ثابت
سلام اقا احسان
احسان
1401/09/06 - 20:54
لینک ثابت
با سلام و احترام. اظهار نظر
mahdi121
1401/09/08 - 09:37
لینک ثابت
سلام و عرض ادب
احسان
1401/09/09 - 17:23
لینک ثابت
سلام مجدد دوست گرامی. من
افزودن نظر جدید