پیدایش تصوف از منظر علامه طباطبایی

  • 1394/09/23 - 10:22
برای اینکه بتوانیم از دیدگاه بزرگان درباره موضوعی اطلاع پیدا کنیم باید تمام آثار نویسنده موردنظر را بررسی نماییم و نیز از تاریخ و سیر موضوعی که نویسنده در مورد آن قصد اظهارنظر دارد اطلاع نسبی داشته باشیم تا به‌غلط با خواندن یک قسمت از اثر یک نویسنده، برداشت ناصحیحی ازنظر وی درباره موضوع خاص نداشته باشیم. از همین موارد است قضاوت کسانی...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ برای اینکه بتوانیم از دیدگاه بزرگان درباره موضوعی اطلاع پیدا کنیم باید تمام آثار نویسنده موردنظر را بررسی نماییم و نیز از تاریخ و سیر موضوعی که نویسنده در مورد آن قصد اظهارنظر دارد اطلاع نسبی داشته باشیم تا به‌غلط با خواندن یک قسمت از اثر یک نویسنده، برداشت ناصحیحی ازنظر وی درباره موضوع خاص نداشته باشیم.
از همین موارد است قضاوت کسانی که فیش‌هایی از بزرگان در تأیید صوفیه می‌آورند و حال‌آنکه به اعتقاد حقیر ایشان با سیر اتفاقاتی که در موضوع صوفیه رخ‌داده یا آشنایی ندارند یا اینکه با سیر رخدادهای صوفیه آشنایی دارند، ولی درصدد هستند تا مخاطب را دچار سردرگمی کرده و ذهن وی را منحرف کنند و بزرگانی چون علامه طباطبایی را موافق فرقه‌ای مانند صوفیه جلوه دهند و حال‌آنکه برخی از فرمایشات حضرت علامه با مراجعه به تاریخ صوفیه روشن می‌گردد.
مثلاً در برهه‌ای از زمان به خاطر گسترش بیش‌ازحد صوفیه، مردم به هر کس که راه عرفان را پیشه می‌کرد، صوفی قلمداد می‌کردند، لذا اگر ندانیم این اعصار چه زمانی بوده است، سخن ایشان را حمل بر تأیید صوفیه فرقه‌ای کرده و این‌گونه نتیجه‌گیری می‌کنیم که علامه مهر تأیید بر صوفیه گذاشته است و دیگر آنکه درصورتی‌که بزرگی از بزرگان دین نظر مثبتی در مورد فرقه صوفیه داشته باشد، با احترام به نظر وی، وظیفه محقق عادل و بی‌طرف آن است که نظر دیگر بزرگان خلف را نیز بداند تا بتواند از میان نظرات مختلف نظر صواب و صحیح را برگزیند و درست قضاوت کند.
اما در پاسخ دوست عزیزی که جمله‌ای از علامه طباطبایی در تأیید صوفیه آورده‌اند، جمله‌ای در رد صوفیه از ایشان می‌آوریم تا خواننده هر دو نظر را باهم مقایسه کرده و خود نظر درست را برگزیند. حضرت علامه طباطبایی درباره تشکیل صوفیه این‌چنین می گویند:
«در همین روزگار [قرن دوم و سوم] بود که مکتبی دیگر در بین مسلمانان خودنمایی کرد و آن مکتب تصوف بود که البته ریشه در عهد خلفا داشت، البته نه به‌عنوان تصوف، بلکه به‌عنوان زهدگرایی، ولی در اوایل بنی العباس با پیدا شدن رجالی از متصوفه چون بایزید بسطامی و جنید و شبلی و معروف کرخی و غیر ایشان رسماً به‌عنوان یک مکتب ظاهر گردید. پیروان این مکتب معتقدند که راه به‌سوی کمال انسانی و دست‌یابی بر حقائق معارف منحصر در این است که آدمی به طریقت روی آورد و طریقت (در مقابل شریعت) عبارت است از نوعی ریاضت کشیدن در تحمل شریعت که اگر کسی از این راه سیر کند، به حقیقت دست می‌یابد و بزرگان این مکتب چه شیعیان و چه سنیان سند طریقت را منسوب کرده‌اند به علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام). و چون این طایفه ادعای کرامت‌ها می‌کردند و درباره اموری سخن می‌گفتند که با ظواهر دین ضدیت داشت و عقل هم آنها را نمی‌پذیرفت، لذا برای توجیه ادعاهای خود می‌گفتند این‌ها همه صحیح و درست است، چیزی که هست فهم اهل ظاهر (که منظورشان افراد متدین به احکام دین است) عاجز از درک آنها است و شنیدن آن بر گوش فقها و مردم عوام از مسلمانان سنگین است و به همین جهت است که آن مطالب را انکار می‌کنند و در برابر صوفیه جبهه‌گیری نموده از آنان بیزاری جسته و تکفیرشان می‌کنند و بسا شده که صوفیان به همین جرم گرفتار حبس و شلاق و یا قتل و چوبه دار و یا طرد تبعید شده‌اند و همه اینها به خاطر بی‌پروایی آنان در اظهار مطالبی است که آن را اسرار شریعت می‌نامند و اگر دعوی آنان درست باشد یعنی آنچه آنان می‌گویند مغز دین و لب حقیقت بوده و ظواهر دینی به‌منزله پوسته رویی آن باشد و نیز اگر اظهار و علنی کردن آن مغز و دور ریختن پوسته روی آن کار صحیحی بود، خوب بود آورنده شرع خودش این کار را می‌کرد و مانند این صوفیان به همه مردم اعلام می‌نمودند تا همه مردم به پوسته اکتفاء ننموده و از مغز محروم نشوند و اگر این کار صحیح نیست باید بدانند که بعد از حق چیزی به جز ضلالت نمی‌تواند باشد. این طایفه در اول پیدایش مکتبشان در مقام استدلال و اثبات طریقه خود بر نیامدند و تنها به ادعاهای لفظی اکتفاء می‌کردند ولی بعد از قرن سوم هجری به‌تدریج با تألیف کتاب‌ها و رساله‌هایی مرام خود را در دل‌ها جا دادند و آن‌قدر هوادار برای خود درست کردند که توانستند آرای خود را درباره حقیقت و طریقت علناً مطرح سازند و از ناحیه آنان انشائاتی در نظم و نثر در اقطار زمین منتشر گردید و همواره عده و عده‌شان و مقبولیتشان در دلهای عامه و وجهه‌شان در نظر مردم زیادتر می‌شد تا آنکه در قرن ششم و هفتم هجری به نهایت درجه وجهه خود رسیدند، ولی ازآنجاکه در مسیر خود کجروی‌هایی داشتند، به‌تدریج امرشان رو به ضعف گرائید و عامه مردم از آنان روی‌گردان شدند.[1]

پی‌نوشت:
[1]. طباطبایی محمدحسین، ترجمه المیزان، مترجم موسوی همدانی سید محمدباقر، دفتر انتشارات اسلامی جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1374، چاپ پنجم، ج5، صص 457 – 458

تولیدی

دیدگاه‌ها

سلام و عرض ادب... متن عربی عبارت المیزان را مستقیما می آورم بدون هیچ ترجمه ای چون ظاهرا مترجم با ایجاد پرانتزهایی در میان متن علامه طباطبایی ، موجبات برداشتهایی را به غلط فراهم میکند...: الميزان في تفسير القرآن ؛ ج‏5 ؛ ص281 و في هذه البرهة ظهر التصوف بين المسلمين، و قد كان له أصل في عهد الخلفاء يظهر في لباس الزهد، ثم بان الأمر بتظاهر المتصوفة في أوائل عهد بني العباس بظهور رجال منهم كأبي يزيد و الجنيد و الشبلي و معروف و غيرهم. يرى القوم أن السبيل إلى حقيقة الكمال الإنساني و الحصول على حقائق المعارف هو الورود في الطريقة، و هي نحو ارتياض بالشريعة للحصول على الحقيقة، و ينتسب المعظم منهم من الخاصة و العامة إلى علي (ع). و إذا كان القوم يدعون أمورا من الكرامات، و يتكلمون بأمور تناقض ظواهر الدين و حكم العقل مدعين أن لها معاني صحيحة لا ينالها فهم أهل الظاهر ثقل على الفقهاء و عامة المسلمين سماعها فأنكروا ذلك عليهم و قابلوهم بالتبري و التكفير، فربما أخذوا بالحبس أو الجلد أو القتل أو الصلب أو الطرد أو النفي كل ذلك لخلاعتهم و استرسالهم في أقوال يسمونها أسرار الشريعة، و لو كان الأمر على ما يدعون و كانت هي لب الحقيقة و كانت الظواهر الدينية كالقشر عليها و كان ينبغي إظهارها و الجهر بها لكان مشرع الشرع أحق برعاية حالها و إعلان أمرها كما يعلنون، و إن لم تكن هي الحق فما ذا بعد الحق إلا الضلال؟. و القوم لم يدلوا في أول أمرهم على آرائهم في الطريقة إلا باللفظ ثم زادوا على ذلك بعد أن أخذوا موضعهم من القلوب قليلا بإنشاء كتب و رسائل بعد القرن الثالث الهجري، ثم زادوا على ذلك بأن صرحوا بآرائهم في الحقيقة و الطريقة جميعا بعد ذلك فانتشر منهم ما أنشئوه نظما و نثرا في أقطار الأرض. الميزان في تفسير القرآن، ج‏5، ص: 282 و لم يزالوا يزيدون عدة و عدة و وقوعا في قلوب العامة و وجاهة حتى بلغوا غاية أوجهم في القرنين السادس و السابع ثم انتكسوا في المسير و ضعف أمرهم و أعرض عامة الناس عنهم. و كان السبب في انحطاطهم أولا أن شأنا من الشئون الحيوية التي لها مساس بحال عامة الناس إذا اشتد إقبال النفوس عليه و تولع القلوب إليه تاقت إلى الاستدرار من طريقه نفوس و جمع من أرباب المطامع فتزيوا بزيه و ظهروا في صورة أهله و خاصته فأفسدوا فيه و تعقب ذلك تنفر الناس عنه. و ثانيا: أن جماعة من مشايخهم ذكروا أن طريقة معرفة النفس طريقة مبتدعة لم يذكرها مشرع الشريعة فيما شرعه إلا أنها طريقة مرضية ارتضاها الله سبحانه كما ارتضى الرهبانية المبتدعة بين النصارى قال تعالى: «وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها»: (الحديد: 27). و تلقاه الجمهور منهم بالقبول فأباح ذلك لهم أن يحدثوا للسلوك رسوما و آدابا لم تعهد في الشريعة، فلم تزل تبتدع سنة جديدة و تترك أخرى شرعية، حتى آل إلى أن صارت الشريعة في جانب، و الطريقة في جانب، و آل بالطبع إلى انهماك المحرمات و ترك الواجبات من شعائر الدين و رفع التكاليف، و ظهور أمثال القلندرية و لم يبق من التصوف إلا التكدي و استعمال الأفيون و البنج و هو الفناء. و الذي يقضي به في ذلك الكتاب و السنة- و هما يهديان إلى حكم العقل- هو أن القول بأن تحت ظواهر الشريعة حقائق هي باطنها حق، و القول بأن للإنسان طريقا إلى نيلها حق، و لكن الطريق إنما هو استعمال الظواهر الدينية على ما ينبغي من الاستعمال لا غير، و حاشا أن يكون هناك باطن لا يهدي إليه ظاهر، و الظاهر عنوان الباطن و طريقه، و حاشا أن يكون هناك شي‏ء آخر أقرب مما دل عليه شارع الدين غفل عنه أو تساهل في أمره أو أضرب عنه لوجه من الوجوه بالمرة و هو القائل عز من قائل: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»: (النحل: 89) و بالجملة فهذه طرق ثلاثة في البحث عن الحقائق و الكشف عنها: الظواهر الدينية و طريق البحث العقلي و طريق تصفية النفس، أخذ بكل منها طائفة من المسلمين على ما بين الطوائف الثلاث من التنازع و التدافع، و جمعهم‏ الميزان في تفسير القرآن، ج‏5، ص: 283 في ذلك كزوايا المثلث كلما زدت في مقدار واحدة منها نقصت من الأخريين و بالعكس. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 20جلد، اسماعيليان - قم، چاپ: دوم، 1371.

سلام بر دوست عزیز از اینکه این همه مطلب نوشتید ممنونم. ولی فیش مورد مورد نظر عین فرمایشان علامه ره در ترجمه المیزان است. فقط قرن دوم و سوم در پرانتز اضافه شده. عکس کتاب هم موجود است. حال ایشان در جای دیگر مطلبی غیر از آنکه ما آدرس دادیم آورده اند، منافاتی با این سخن ندارد. زیرا آدرس کتاب معلوم و مشخص است.

مراد علامه طباطبایی را هم از این عبارات عربی المیزان جلد 5 آورده ام را میتوانیم از عبارات کتاب رسالت تشیع در دنیای امروز بیابیم بنابراین عبارت فارسی کتاب رسالت تشیع در دنیای امروز علامه طباطبایی چنین آمده: رسالت تشيع در دنياى امروز ؛ ص93 ظهور روش معنوى و سير و سلوك باطنى‏ نفوذ و سرايت تعليمات معنوى اهل بيت عليهم السلام، كه در رأس آن بيانات علمى و تربيت علمى پيشواى اول شيعه، اميرالمؤمنين «على‏بن ابى‏طالب عليه السلام» قرارگرفته بود، با مساعدتى كه گرفتارى‏هاى عمومى طبعاً نسبت به اين مقصد داشت، به علاوه اين كه پيوسته جمعى از مردان خدا كه تربيت يافتگان اين مكتب بودند و در حال تقيد و گمنامى زندگى مى‏كردند، در ميان مردم بودند و در مورد مناسب از حق و حقيقت گوشه‏هايى مى‏زدند. مجموعه اين عوامل، موجب شد كه عده‏اى در قرن دوم هجرى از همان اكثريت، به مجاهدت‏هاى باطنى و تصفيه نفس تمايل نموده در خط «سير و سلوك» افتادند و جمعى ديگر، از عامه مردم به ارادت آنها برخاستند و با اين كه در همان اوايل ظهور، تا مدتى مبتلا به كشمكش‏هاى شديدى بودند و در اين راه هرگونه فشار را از قبيل قتل و حبس و شكنجه و تبعيد متحمل مى‏شدند ولى بالاخره از مقاومت دست برنداشته پس از دو سه قرن، در تمام بلاد اسلامى ريشه دوانيده و جمعيت‏هاى انبوه دهشت‏آورى را به وجود آوردند. يكى از بهترين شواهدى كه دلالت دارد بر اين كه ظهور اين طايفه از تعليم و تربيت ائمه شيعه سرچشمه مى‏گيرد، اين است كه همه اين طوايف (كه در حدود بيست و پنج سلسله كلى مى‏باشد و هر سلسله منشعب به سلسله‏هاى فرعى متعدد ديگرى است) به استثناى يك طايفه، سلسله طريقت و ارشاد خود را، به پيشواى اول شيعه، منتسب مى‏سازند. دليل ندارد كه ما اين نسبت را تكذيب نموده و به واسطه مفاسد و معايبى كه در رسالت تشيع در دنياى امروز، ص: 94 ميان اين طايفه شيوع پيدا كرده، اصل نسبت و استناد را انكار كنيم يا حمل به دكان‏دارى بنماييم، زيرا: اولًا: سرايت فساد و شيوع آن در ميان طايفه‏اى از طوايف مذهبى، دليل بطلان اصل انتساب‏شان نيست و اگر بنا شود كه شيوع فساد در ميان طايفه‏اى، دليل بطلان اصول اولى‏شان باشد، بايد خط بطلان به دور همه مذاهب و اديان كشيد و همه طبقات گوناگون مذهبى را محكوم به بطلان نمود و حمل به دكان‏دارى و عوام فريبى كرد. ثانياً: پيدايش اولى اين سلسله‏ها در ميان اكثريت سنى شروع شده و قرن‏هاى متوالى در همان محيط به پيشرفت خود ادامه داده است. و در همه اين مدت اعتقاد اكثريت قريب‏به اتفاق اهل سنت، در حق سه خليفه اولى بيشتر از اعتقادى بود كه به خليفه چهارم و پيشواى اول شيعه داشتند. اعتقاداً آنها را افضل مى‏دانستند و عملًا نيز اخلاص و ارادت بيشترى به آنها داشتند. و در همه اين مدت، مقام خلافت و كارگردانان جامعه، اعتقاد خوشى در حق اهل‏بيت عليهم السلام نداشتند و آنچه فشار و شكنجه بود، به دوست‏داران منتسبين آنها روا مى‏ديدند و دوستى اهل بيت گناهى بود نابخشودنى. اگر مقصود اين طايفه از انتساب به آن حضرت مجرد ترويج طريقه‏شان و جلب قلوب اولياى امور و عامه مردم بود، هيچ دليلى نداشت كه خلفاى مورد علاقه و اخلاص دولت و ملت و به ويژه خليفه اول و دوم را رها كرده به دامن پيشواى اول شيعه بچسبند، يا مثلًا به امام ششم يا هشتم انتساب جويند. پس بهتر اين است كه متعرض اصل انتساب نشده در بررسى ديگرى به كنجكاوى پردازيم و آن اين است كه جمع معدودى كه پيشروان اين طايفه بودند، از اكثريت تسنن بودند و در محيط تسنن زندگى مى‏كردند و روش و طريقه‏اى جز روش و طريقه عمومى جامعه، كه همان راه تسنن است، تصور نمى‏كردند وقتى كه براى اولين‏بار به مكتب معنوى اهل بيت عليهم السلام اتصال پيدا كردند و با الهامى كه از نورانيت امام اول شيعه يافتند، چون هرگز باور نمى‏كردند و حتى به ذهنشان نيز خطور نمى‏كرد كه‏ رسالت تشيع در دنياى امروز، ص: 95 پيشواى معنويت كه خود يكى از خلفاى اربعه و جانشين گذشتگان خود مى‏باشد، در معارف اعتقادى و علمى اسلام نظرى ماوراء نظر ديگران داشته باشد، همان موجودى اعتقاد و عمل تسنن را زمينه قرار داده با همان مواد اعتقادى و عملى كه در دست داشتند، شروع به كار نمودند و با همان زاد و راحله عمومى، راه سير و سلوك را پيش گرفتند. اين رويه از دو جهت در نتايج سير و سلوك و محصول مجاهدات معنوى‏شان، نواقصى به وجود آورد: اولًا: نقطه‏هاى تاريكى را كه در متن معارف اعتقادى و عملى داشتند حجاب گرديده و مانع گرديد كه يك سلسله حقايق پاك برايشان مكشوف شده خودنمايى كند و در نتيجه محصول كارشان مجموعه‏اى درآمد كه خالى از تضاد و تناقض نمى‏باشد. كسى كه آشنايى كامل به كتب علمى اين طايفه دارد، اگر با نظر دقت به اين كتب مراجعه نمايد، صدق گفتار ما را به رأى‏العين مشاهده خواهد كرد. وى يك رشته معارف خاصه تشيع را كه در غير كلام ائمه اهل بيت عليهم السلام، نشانى از آنها نيست در اين كتب مشاهده خواهد كرد و نيز به مطالبى خواهد برخورد كه هرگز با معارف نامبرده قابل التيام نيست. وى خواهد ديد كه روح تشيع به مطالب عرفانى كه در كتاب‏هاست، دميده شده است ولى مانند روحى كه در يك پيكر آفت ديده‏اى جاى گزيند و نتواند برخى از كمالات درونى خود را به طورى كه شايد و بايد از آن ظهور بدهد، يا مانند آينه‏اى كه به واسطه نقيصه صنعتى گره‏ها و ناهموارى‏ها در سطحش پيدا شود، چنين آينه‏اى صورت مرئى را نشان مى‏دهد، ولى مطابقت كامل را تأمين نمى‏كند. ثانياً: نظر به اين كه روش بحث و كنجكاوى آنها در معارف اعتقادى و عملى كتاب و سنت، همان روش عمومى بود و در مكتب علمى ائمه اهل بيت عليهم السلام، تربيت نيافته بودند، نتوانستند طريقه معرفت نفس و تصفيه باطن را از بيانات شرع استفاده نموده و دستورات كافى راه را، از كتاب و سنت دريافت دارند، لذا به حسب اقتضاى حاجت‏ رسالت تشيع در دنياى امروز، ص: 96 در مراحل مختلف «سير و سلوك» و منازل مختلفه سالكان دستورات گوناگونى از مشايخ طريقت صادر شده رويه‏هايى اخذ مى‏شد كه سابقه‏اى در ميان دستورات شرع اسلام نداشت. كم‏كم اين عقيده مسلم گرديد كه طريقه «معرفت نفس» در عين اين كه راهى است براى معرفت حق- عزّ اسمه- و نيل به كمال معنوى و به خودى خود پسنديده خدا و رسول است، بيان اين راه از شرع مقدس اسلام نرسيده است. 63 در دنبال اين عقيده هر يك از مشايخ طريقت براى تربيت و تكميل مريدان خود، دستوراتى تهيه كرده به مورد اجرا گذاشتند و هم انشعاباتى در سلسله‏ها پيدا شد، در نتيجه همين عقيده و عمل روزبه روز طريقت از شريعت فاصله گرفت تا طريقت و شريعت، درست در دو نقطه متقابل استقرار يافتند. و نغمه «سقوط تكاليف»! از بعضى بلند شد و عبادت‏هاى پاك دينى به شاهد بازى و حلقه‏هاى نى و دف و ترانه‏هاى مهيج و رقص و وجد، تبديل گرديد و طبعاً جمعى از سلاطين و اولياى دولت و توان‏گران و اهل نعمت كه فطرت به معنويات علاقه‏مند بودند و از طرف ديگر از لذايد ماده نمى‏توانستند دل بكنند، سرسپرده اين طايفه شده هرگونه احترام و مساعدت ممكن را نسبت به مشايخ قوم بذل مى‏كردند، كه اين خود يكى از بذرهاى فساد بود كه در ميان جماعت نشو و نما مى‏كرد. بالاخره عرفان به معناى حقيقت خود (خداشناسى يا معادشناسى) از ميان قوم رخت بربسته به جاى آن جز گدايى و دريوزه و افيون و چرس و بنگ و غزل‏خوانى، چيزى نماند طباطبايى، محمد حسين، رسالت تشيع در دنياى امروز (گفت و گويى ديگر با هانرى كربن)، 1جلد، موسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم) - قم، چاپ: دوم، 1387. تترك أخرى شرعية، حتى آل إلى أن صارت الشريعة في جانب، و الطريقة في جانب، و آل بالطبع إلى انهماك المحرمات و ترك الواجبات من شعائر الدين و رفع التكاليف، و ظهور أمثال القلندرية و لم يبق من التصوف إلا التكدي و استعمال الأفيون و البنج و هو الفناء. و الذي يقضي به في ذلك الكتاب و السنة- و هما يهديان إلى حكم العقل- هو أن القول بأن تحت ظواهر الشريعة حقائق هي باطنها حق، و القول بأن للإنسان طريقا إلى نيلها حق، و لكن الطريق إنما هو استعمال الظواهر الدينية على ما ينبغي من الاستعمال لا غير، و حاشا أن يكون هناك باطن لا يهدي إليه ظاهر، و الظاهر عنوان الباطن و طريقه، و حاشا أن يكون هناك شي‏ء آخر أقرب مما دل عليه شارع الدين غفل عنه أو تساهل في أمره أو أضرب عنه لوجه من الوجوه بالمرة و هو القائل عز من قائل: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»: (النحل: 89) و بالجملة فهذه طرق ثلاثة في البحث عن الحقائق و الكشف عنها: الظواهر الدينية و طريق البحث العقلي و طريق تصفية النفس، أخذ بكل منها طائفة من المسلمين على ما بين الطوائف الثلاث من التنازع و التدافع، و جمعهم‏ الميزان في تفسير القرآن، ج‏5، ص: 283 في ذلك كزوايا المثلث كلما زدت في مقدار واحدة منها نقصت من الأخريين و بالعكس. طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 20جلد، اسماعيليان - قم، چاپ: دوم، 1371.

سلام بر دوست عزیز از اینکه این همه مطلب نوشتید ممنونم. ولی فیش مورد مورد نظر عین فرمایشان علامه ره در ترجمه المیزان است. فقط قرن دوم و سوم در پرانتز اضافه شده. عکس کتاب هم موجود است. حال ایشان در جای دیگر مطلبی غیر از آنکه ما آدرس دادیم آورده اند، منافاتی با این سخن ندارد. زیرا آدرس کتاب معلوم و مشخص است.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.