افزودن نظر جدید
مراد علامه طباطبایی را هم از
مراد علامه طباطبایی را هم از این عبارات عربی المیزان جلد 5 آورده ام را میتوانیم از عبارات کتاب رسالت تشیع در دنیای امروز بیابیم بنابراین عبارت فارسی کتاب رسالت تشیع در دنیای امروز علامه طباطبایی چنین آمده:
رسالت تشيع در دنياى امروز ؛ ص93
ظهور روش معنوى و سير و سلوك باطنى
نفوذ و سرايت تعليمات معنوى اهل بيت عليهم السلام، كه در رأس آن بيانات علمى و تربيت علمى پيشواى اول شيعه، اميرالمؤمنين «علىبن ابىطالب عليه السلام» قرارگرفته بود، با مساعدتى كه گرفتارىهاى عمومى طبعاً نسبت به اين مقصد داشت، به علاوه اين كه پيوسته جمعى از مردان خدا كه تربيت يافتگان اين مكتب بودند و در حال تقيد و گمنامى زندگى مىكردند، در ميان مردم بودند و در مورد مناسب از حق و حقيقت گوشههايى مىزدند.
مجموعه اين عوامل، موجب شد كه عدهاى در قرن دوم هجرى از همان اكثريت، به مجاهدتهاى باطنى و تصفيه نفس تمايل نموده در خط «سير و سلوك» افتادند و جمعى ديگر، از عامه مردم به ارادت آنها برخاستند و با اين كه در همان اوايل ظهور، تا مدتى مبتلا به كشمكشهاى شديدى بودند و در اين راه هرگونه فشار را از قبيل قتل و حبس و شكنجه و تبعيد متحمل مىشدند ولى بالاخره از مقاومت دست برنداشته پس از دو سه قرن، در تمام بلاد اسلامى ريشه دوانيده و جمعيتهاى انبوه دهشتآورى را به وجود آوردند.
يكى از بهترين شواهدى كه دلالت دارد بر اين كه ظهور اين طايفه از تعليم و تربيت ائمه شيعه سرچشمه مىگيرد، اين است كه همه اين طوايف (كه در حدود بيست و پنج سلسله كلى مىباشد و هر سلسله منشعب به سلسلههاى فرعى متعدد ديگرى است) به استثناى يك طايفه، سلسله طريقت و ارشاد خود را، به پيشواى اول شيعه، منتسب مىسازند.
دليل ندارد كه ما اين نسبت را تكذيب نموده و به واسطه مفاسد و معايبى كه در
رسالت تشيع در دنياى امروز، ص: 94
ميان اين طايفه شيوع پيدا كرده، اصل نسبت و استناد را انكار كنيم يا حمل به دكاندارى بنماييم، زيرا:
اولًا: سرايت فساد و شيوع آن در ميان طايفهاى از طوايف مذهبى، دليل بطلان اصل انتسابشان نيست و اگر بنا شود كه شيوع فساد در ميان طايفهاى، دليل بطلان اصول اولىشان باشد، بايد خط بطلان به دور همه مذاهب و اديان كشيد و همه طبقات گوناگون مذهبى را محكوم به بطلان نمود و حمل به دكاندارى و عوام فريبى كرد.
ثانياً: پيدايش اولى اين سلسلهها در ميان اكثريت سنى شروع شده و قرنهاى متوالى در همان محيط به پيشرفت خود ادامه داده است. و در همه اين مدت اعتقاد اكثريت قريببه اتفاق اهل سنت، در حق سه خليفه اولى بيشتر از اعتقادى بود كه به خليفه چهارم و پيشواى اول شيعه داشتند. اعتقاداً آنها را افضل مىدانستند و عملًا نيز اخلاص و ارادت بيشترى به آنها داشتند. و در همه اين مدت، مقام خلافت و كارگردانان جامعه، اعتقاد خوشى در حق اهلبيت عليهم السلام نداشتند و آنچه فشار و شكنجه بود، به دوستداران منتسبين آنها روا مىديدند و دوستى اهل بيت گناهى بود نابخشودنى. اگر مقصود اين طايفه از انتساب به آن حضرت مجرد ترويج طريقهشان و جلب قلوب اولياى امور و عامه مردم بود، هيچ دليلى نداشت كه خلفاى مورد علاقه و اخلاص دولت و ملت و به ويژه خليفه اول و دوم را رها كرده به دامن پيشواى اول شيعه بچسبند، يا مثلًا به امام ششم يا هشتم انتساب جويند.
پس بهتر اين است كه متعرض اصل انتساب نشده در بررسى ديگرى به كنجكاوى پردازيم و آن اين است كه جمع معدودى كه پيشروان اين طايفه بودند، از اكثريت تسنن بودند و در محيط تسنن زندگى مىكردند و روش و طريقهاى جز روش و طريقه عمومى جامعه، كه همان راه تسنن است، تصور نمىكردند وقتى كه براى اولينبار به مكتب معنوى اهل بيت عليهم السلام اتصال پيدا كردند و با الهامى كه از نورانيت امام اول شيعه يافتند، چون هرگز باور نمىكردند و حتى به ذهنشان نيز خطور نمىكرد كه
رسالت تشيع در دنياى امروز، ص: 95
پيشواى معنويت كه خود يكى از خلفاى اربعه و جانشين گذشتگان خود مىباشد، در معارف اعتقادى و علمى اسلام نظرى ماوراء نظر ديگران داشته باشد، همان موجودى اعتقاد و عمل تسنن را زمينه قرار داده با همان مواد اعتقادى و عملى كه در دست داشتند، شروع به كار نمودند و با همان زاد و راحله عمومى، راه سير و سلوك را پيش گرفتند.
اين رويه از دو جهت در نتايج سير و سلوك و محصول مجاهدات معنوىشان، نواقصى به وجود آورد:
اولًا: نقطههاى تاريكى را كه در متن معارف اعتقادى و عملى داشتند حجاب گرديده و مانع گرديد كه يك سلسله حقايق پاك برايشان مكشوف شده خودنمايى كند و در نتيجه محصول كارشان مجموعهاى درآمد كه خالى از تضاد و تناقض نمىباشد.
كسى كه آشنايى كامل به كتب علمى اين طايفه دارد، اگر با نظر دقت به اين كتب مراجعه نمايد، صدق گفتار ما را به رأىالعين مشاهده خواهد كرد. وى يك رشته معارف خاصه تشيع را كه در غير كلام ائمه اهل بيت عليهم السلام، نشانى از آنها نيست در اين كتب مشاهده خواهد كرد و نيز به مطالبى خواهد برخورد كه هرگز با معارف نامبرده قابل التيام نيست.
وى خواهد ديد كه روح تشيع به مطالب عرفانى كه در كتابهاست، دميده شده است ولى مانند روحى كه در يك پيكر آفت ديدهاى جاى گزيند و نتواند برخى از كمالات درونى خود را به طورى كه شايد و بايد از آن ظهور بدهد، يا مانند آينهاى كه به واسطه نقيصه صنعتى گرهها و ناهموارىها در سطحش پيدا شود، چنين آينهاى صورت مرئى را نشان مىدهد، ولى مطابقت كامل را تأمين نمىكند.
ثانياً: نظر به اين كه روش بحث و كنجكاوى آنها در معارف اعتقادى و عملى كتاب و سنت، همان روش عمومى بود و در مكتب علمى ائمه اهل بيت عليهم السلام، تربيت نيافته بودند، نتوانستند طريقه معرفت نفس و تصفيه باطن را از بيانات شرع استفاده نموده و دستورات كافى راه را، از كتاب و سنت دريافت دارند، لذا به حسب اقتضاى حاجت
رسالت تشيع در دنياى امروز، ص: 96
در مراحل مختلف «سير و سلوك» و منازل مختلفه سالكان دستورات گوناگونى از مشايخ طريقت صادر شده رويههايى اخذ مىشد كه سابقهاى در ميان دستورات شرع اسلام نداشت.
كمكم اين عقيده مسلم گرديد كه طريقه «معرفت نفس» در عين اين كه راهى است براى معرفت حق- عزّ اسمه- و نيل به كمال معنوى و به خودى خود پسنديده خدا و رسول است، بيان اين راه از شرع مقدس اسلام نرسيده است. 63
در دنبال اين عقيده هر يك از مشايخ طريقت براى تربيت و تكميل مريدان خود، دستوراتى تهيه كرده به مورد اجرا گذاشتند و هم انشعاباتى در سلسلهها پيدا شد، در نتيجه همين عقيده و عمل روزبه روز طريقت از شريعت فاصله گرفت تا طريقت و شريعت، درست در دو نقطه متقابل استقرار يافتند. و نغمه «سقوط تكاليف»! از بعضى بلند شد و عبادتهاى پاك دينى به شاهد بازى و حلقههاى نى و دف و ترانههاى مهيج و رقص و وجد، تبديل گرديد و طبعاً جمعى از سلاطين و اولياى دولت و توانگران و اهل نعمت كه فطرت به معنويات علاقهمند بودند و از طرف ديگر از لذايد ماده نمىتوانستند دل بكنند، سرسپرده اين طايفه شده هرگونه احترام و مساعدت ممكن را نسبت به مشايخ قوم بذل مىكردند، كه اين خود يكى از بذرهاى فساد بود كه در ميان جماعت نشو و نما مىكرد. بالاخره عرفان به معناى حقيقت خود (خداشناسى يا معادشناسى) از ميان قوم رخت بربسته به جاى آن جز گدايى و دريوزه و افيون و چرس و بنگ و غزلخوانى، چيزى نماند
طباطبايى، محمد حسين، رسالت تشيع در دنياى امروز (گفت و گويى ديگر با هانرى كربن)، 1جلد، موسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم) - قم، چاپ: دوم، 1387.
تترك أخرى شرعية، حتى آل إلى أن صارت الشريعة في جانب، و الطريقة في جانب، و آل بالطبع إلى انهماك المحرمات و ترك الواجبات من شعائر الدين و رفع التكاليف، و ظهور أمثال القلندرية و لم يبق من التصوف إلا التكدي و استعمال الأفيون و البنج و هو الفناء.
و الذي يقضي به في ذلك الكتاب و السنة- و هما يهديان إلى حكم العقل- هو أن القول بأن تحت ظواهر الشريعة حقائق هي باطنها حق، و القول بأن للإنسان طريقا إلى نيلها حق، و لكن الطريق إنما هو استعمال الظواهر الدينية على ما ينبغي من الاستعمال لا غير، و حاشا أن يكون هناك باطن لا يهدي إليه ظاهر، و الظاهر عنوان الباطن و طريقه، و حاشا أن يكون هناك شيء آخر أقرب مما دل عليه شارع الدين غفل عنه أو تساهل في أمره أو أضرب عنه لوجه من الوجوه بالمرة و هو القائل عز من قائل: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»: (النحل: 89) و بالجملة فهذه طرق ثلاثة في البحث عن الحقائق و الكشف عنها: الظواهر الدينية و طريق البحث العقلي و طريق تصفية النفس، أخذ بكل منها طائفة من المسلمين على ما بين الطوائف الثلاث من التنازع و التدافع، و جمعهم
الميزان في تفسير القرآن، ج5، ص: 283
في ذلك كزوايا المثلث كلما زدت في مقدار واحدة منها نقصت من الأخريين و بالعكس.
طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، 20جلد، اسماعيليان - قم، چاپ: دوم، 1371.
سید حسن امین جواهری
1396/12/02 - 00:29
لینک ثابت