اعتقادات
یکی از مبلّغین بهائی در راستای توجیه اعتراف علیمحمد شیرازی به وجود حضرت حجت بن الحسن العسکری (علیه السلام)، مدعی شده است که مقصود از محمّد بن الحسن (علیه السلام)، همان لطیفهی غیبیهی الهیه است که در همهی انبیاء و اصفیاء و اولیاء متجلی بوده است. این در حالیست که با بررسی دقیق گفتههای او، به واقیعتی خلاف این ادعا دست مییابیم.
مبلّغان بهائی، اعتقاد به خاتمیت را به بیماری مشترکی میان پیروان ادیان تشبیه کرده که اینک، مانع از پذیرش ادعای پیامبرخواندهی بهائیت شده است. اما این نظریه زمانی مورد پذیرش است که ادعای خاتمیت توسط پیروان ادیان آسمانی مطرح شود. حال آنکه وقتی پیامبر اسلام بارها به ختم پیامبری تأکید فرمودند، دیگر جای هیچ شبههای باقی نمیماند.
فاضل مازندرانی، در راستای انکار دلالت آیهی 40 سورهی احزاب بر خاتمیت پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله)، با استناد به کشکول شیخ بهائی و مصباح کفعمی و مجمع البحرین، لفظ "خاتم" را به معنای زینت گرفته است. اما با مراجعه به این کتب درمییابیم که حتی نویسندگان این کتب نیز، ترکیب خاتم النبیین را به معنای پایان بخش پیامبران دانستهاند.
یکی از آیات قرآنی که مبلّغان بهائی، به عنوان مهمترین دلیل حقانیت پیشوایان خود به آن استناد میکنند، آیهی 5 سورهی مبارکهی سجده است. این در حالیست که اولاً: نویسندگان بهائی کلمات کلیدی این آیه را به نفع خود و به اشتباه معنی کردهاند. ثانیاً: این آیه مربوط به امور خلقت و آفرینش جهان و نه مربوط به تشریع ادیان است.
نویسندگان بهائی در تلاشند تا با استدلال به برخی آیات قرآنی، هرگونه اختیار را از پیامبران الهی سلب کرده تا شاید از این طریق بتوانند اشتباهات پیشوایان خود را توجیه نمایند. این در حالیست که اگر پیامبران الهی از قوهی اختیار بیبهره بودند، امکان خطای ایشان نیز متصور نبود؛ حال آنکه خدای تعالی این ادعا را صراحتاً رد نموده است.
یکی از مبلّغان بهائی، در راستای انکار خاتمیت حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله)، مدعی شد که مسئلهی به این مهمّی نیاز به تأکید بسیاری برای ثبوتش دارد؛ حال آنکه آیهای در قرآن برای اثبات این امر وجود ندارد. این ادعا در حالیست که آیات بسیاری، از جمله آیات دالّ بر جهانشمولی اسلام، دلیلی محکم بر اثبات این حقیقت غیرقابل کتمان است.
مبلّغ بهائی، ضمن تلاش برای انکار دلالت آیهی خاتمیت بر توقف ارسال پیامبران پس از پیامبر اسلام، مدعی شد که میان "نبی" و "رسول" تباین وجود دارد. اما در مقابل میبایست از او پرسید که اگر چنین است و حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) تنها "خاتم النبیین" بوده، پس شریعت اسلام و نزول کتاب شریف قرآن، چگونه قابل توجیه است؟!
نویسندگان بهائی، با توجه به تصریح آیهی 40 سورهی احزاب بر ختم نبوت به وسیلهی حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله)، ضمن اذعان به ختم نبوت، مدعی میشوند که مقام رسالت همچنان ادامه دارد. این ادعا در حالیست که با توجه به برقراری نسبت عموم و خصوص مطلق میان نبی و رسول، درمییابیم که وقتی نبوت خاتمه یافت، رسالت هم بالتبع خاتمه خواهد یافت.
بهائیان مدعیاند که خاتم النبیینِ در سورهی احزاب، به معنای پایان بخشی سلسلهی پیامبران نیست. این در حالیست که تمام مفسران قرآن، از این آیه به عنوان سندی محکم بر خاتمیت پیامبر اسلام یاد کردند. حال چگونه ممکن است خداوند حکمی به این مهمّی را به صورتی مبهم انشاء نماید که تا دوازده قرن، از آن به عنوان سندی بر خاتمیت یاد شود؟!
در پیام تصویری که در کانالهای وابسته به تشکیلات بهائیت به انتشار درآمد؛ مبلّغ بهائی در پاسخ به تناقض خاتمیت پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) با ادعای پیامبری حسینعلی نوری، پا را از ادعای پیامبری وی فراتر نهاده و از حسینعلی نوری به ظهور خداوند تعبیر نمود. ادعای باطلی که نه تنها شرع، بلکه عقل از پذیرش آن ابا دارد!
مبلّغان بهائی با استناد به این آیه مدعی میشوند که ختم سلسلهی پیامبران به وسیلهی حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) اتفاق نیفتاده است؛ چرا که "یلقی" صیغهی مضارع و نشانگر ادامهی رسالت است. این ادعا در حالیست که اساساً آیهی شریفه، در مقام بیان مالکیت علی الإطلاق خداوند در روز قیامت بوده و فعل "یُلْقِی" نیز دلالت بر زمان ندارد.
مبلّغان بهائی با استناد به برخی آیات قرآن، مدعیاند که با فرا رسیدن اَجل هر اُمّتی، پیامبری جدید میآید و لذا اَجل اسلام فرا رسیده است. این ادعا در حالیست که اساساً آیات مورد استناد بهائیان، مربوط به بعثت انبیاء نیست. بعلاوه، این آیات، مربوط به امر تکوینی انقراض و از بین رفتن اُمّتهاست و مربوط به اُمور تشریعی نمیشود.
پیامبرخواندهی بهائیت، در موارد بسیاری ادعای خدایی و حتی خداآفرینی داشته است. از اینرو مبلّغان بهائی برای توجیه این انحرافات پیامبرخواندهی خود، تجلّی ذات خدا را بهترین راه برای توجیه انحرافات او یافتند. این در حالیست که ذات الهی محیط و بینهایت و کُنه او درک نشدنی است؛ لذا چگونه مخلوقی محدود میتواند خود را مظهر "ذات" خدا بخواند!
مبلّغان بهائی در توجیه توهینهای پیشوایان خود به ملّتهای مختلف، با تعریضی به آیات قرآنی (که از کافران با تعبیر انعام یاد میکند)، مدعی شدند در قرآن نیز، برخی انسانها مورد توهین قرار گرفتهاند. این در حالیست که قرآن این وصف را هرگز در مورد قوم یا نژاد خاصی به کار نگرفته و موضعش، متوجه انسانهای هواپرست، منکر حقیقت و لجوج است.