سفر باب به اصفهان

  • 1392/02/28 - 12:23
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ باب که خود را در حمايت خان حاکم و در خانه‏ ي امام جمعه از مخاطرات مصون ديد حس موفقيت طلبيش برانگيخته شد و توجه فراواني در تعقيب هدفش مبذول داشت، در نتيجه در اصفهان نيز مانند شيراز ، سخن او بر سر زبانها افتاد و احساسات مردم مسلمان عليه اش تحريک شد.
مدعیان دروغین

باب که در شيراز اوضاع و احوال را نامساعد و خود را در نظر اشخاص منفور و در دست حکومت محدود ديد، به فکر مسافرت افتاد. و چون با معتمدالدوله والي اصفهان روابط پنهاني داشت تصميم گرفت به اصفهان رود و در پي فرصت مي‏ گشت که منظورش را عملي سازد.  
در شوال سال 1263 شيوع نابهنگام بيماري وبا، در شيراز هر کس را به خود مشغول ساخته و چنين فرصتي را نصيب باب کرد، او نيز بدون فوت وقت هم از دست مردم و هم از ترس وبا، راه اصفهان را پيش گرفته با همراهي شخصي به نام سيد کاظم پا به فرار گذاشت.  
چون به نزديکي اصفهان رسيد نامه‏ اي به معتمدالدوله نوشته و او را از آمدن خود آگاه ساخت. معتمدالدوله چند نفر به استقبال باب فرستاده او را با احترام وارد شهر کردند.
آيتي [1]  و اشراق خاوري [2]  نوشته‏ اند معتمدالدوله امام جمعه را وادار کرد در منزل خود از باب پذيرائي نمايد، او نيز گفته‏ ي معتمدالدوله را پذيرفته در اول ورود باب را به منزل خود راه داد و چهل روز از او پذيرائي نمود.
 باب که خود را در حمايت خان حاکم و در خانه‏ ي امام جمعه از مخاطرات مصون ديد حس موفقيت طلبيش برانگيخته شد و توجه فراواني در تعقيب هدفش مبذول داشت، در نتيجه در اصفهان نيز مانند شيراز ، سخن او بر سر زبانها افتاد و احساسات مردم مسلمان عليه اش تحريک شد.  
امام جمعه که وضع را چنين ديد، خواست از مراجعين باب ممانعت کرده و او را تحت کنترل خويش درآورد، ولي معتمدالدوله به اين کار تن نداد و از باب خواست که تغيير منزل دهد و افتخار پذيرائي را نصيب خان حاکم سازد. باب نيز چنين کرد و او باب را در تبليغ و دعوت آزاد گذاشت.  
و بنا به نوشته ديگران باب از اول افتخار پذيرائي را به معتمدالدوله داده او هم چون يک مهمان عزيز باب را در خانه خود جاي داده مقدم وي را گرامي داشت.  

مباحثه‏ ي باب با علماء اصفهان
حاج ميرزا جاني کاشاني در نقطة الکاف مي‏نويسد: «معتمدالدوله از علماء درخواست کرد که مجلسي فراهم سازند و با باب، باب مذاکره و مباحثه شروع شود ولي علماء در وقت معين نيامدند» و نيامدن آنان را چنين توجيه مي‏ نمايد «بعد از آنکه قول و قرار مباحثه را گذاشتند فهميدند که خبط کرده‏ اند، زيرا گفته ‏هاي باب همه لسان آيات است و حجيت دارد و آنها نمي‏توانند و عجزشان ثابت گردد».

در صورتی که باب با علمای قبلا با علمای شیراز مناظره کرده بود و پوچ بودن ادعایش ثابت گردیده بود.

ميرزا عباس در مقاله سياح اين اندازه را کافي ندانسته و دروغهایی بر آن افزوده و چنين نوشته است: «علماء اعلام و فضلاء گرام حقارت شرع مبين را نخواستند و مباحثه و مجادله با جوان تاجر را نپسنديدند، مگر آقا محمدمهدي و فاضل اشراقيين ميرزا حسن نوري،  آقا محمدمهدي از باب پرسيد «تو مقلدي يا مجتهد؟» سپس پرخاش مي‏کند که آيا از امام يا پيغمبر چنين پرسشي روا است؟».  
نگارنده‏ ي الکواکب الدريه به اين اندازه هم قانع نشده پس از آنکه سخن مقاله سياح را نقل کرده و آقا محمدمهدي را به عنوان مجتهد معروف معرفي نموده [3]  اين قسمت را نيز بر وي افزوده است «و در ثاني جناب کلباسي سؤال مناسبتري به ذهنش رسيد، پرسيد آيا کلمات الهيه و آيات قرآنيه مخصوص حاضرين زمان رسول بوده، يا در حق غائبين هم شمول دارد؟ فرمودند حضور و غياب مخصوص عالم امکان است و عالم وجوب منزه از آن و جناب کلباسي معلوم نيست که معني اين بيان را نفهميده انتقاد نمود يا فهميد و راستي بر طبق عقيده سخن راند؟! در هر حال پاسخ داد رأي مرحوم والد در اين مسئله برخلاف است معتمد را بر اين سخن خنده دست داد و مجلس منقضي شد».  
عبدالحميد اشراق خاوري ديده، ممکن نيست کسي اين دروغها را باور کند هر چند آن شخص از اغنام الله چشم و گوش بسته باشد، پيدا است کسي که بهره‏ اي از علم و دانش داشته و صاحب معلومات و تحصيلات باشد، از کسي که مدعي است من امام يا پيغمبر يا خدايم، نمي‏ پرسد تو مجتهدي يا مقلد، و هم چنين در پاسخ يک گفتار علمي نمي‏ گويد رأي پدرم برخلاف اين بود لذا جريان مجلس را بدين گونه نوشته است: «آقا محمدمهدي از حضرت باب بعضي از مسائل فقهيه را سؤال کرد و به جواب‏ هایي که شنيد قانع نشد از راه مجادله وارد شد و مي‏خواست داد و فرياد راه بيندازد معتمدالدوله مقصود او را فهميد جلو سخنان او را گرفت».  
چنانکه مي‏بينيد در اينجا از مخالفت رأي والد و خنده معتمدالدوله و غيره خبري نيست.

 
ما اين گفته‏ ها را با همه‏ ي طول و تفصيل در اينجا آورديم تا به خوبي دانسته شود نويسندگان بهائي چگونه واقعيت تاريخ را تحريف کرده و به جاي آن يک مشت دروغ ساخته و تحويل اغنام الله داده‏ اند. بدبختانه يا خوشبختانه او را نيز نتوانسته‏ اند طوري جمع و جور کنند که سر و ته سخن به هم نخورد؛ گاهي گفته‏ اند علماء چون ديدند حريف، آيات مي‏خواند به ميدان نيامده در رفتند و گاهي گفته‏ اند از باب پرسيدند تو مجتهدي يا مقلد؛ و چون سؤال خيلي نابجا بود باب زحمت پاسخ را تحمل نفرمود. و گاهي گفته‏ اند باب جواب هاي قانع کننده به پرسش ها داد ولي عناد کرده نپذيرفتند، يا گفته‏ اند سخنان خنده‏ داري گفتند معتمدالدوله قاه قاه خنديد و کلباسي شرمنده شد و از اين قبيل...  

خوشبختانه در بحث و گفتگو با باب ابدا نيازي به اين پرسش هاي بي‏ ربط و پاسخ‏هاي متين!!! نبود. باب داعيه اي داشته و دليلي مي‏ آورده است، داعيه ‏اش اين بود که من باب و نايب خاص امام زمان، يا به گفته اينان نقطه‏ ام، امام مهديم، پيغمبرم؛ مقام ربوبيت دارم، خلاصه همه چيزم، دليلش هم آياتي بوده  كه مي‏ خوانده است، هر که مي‏خواست با او به مناظره و مباحثه برخيزد از او مي‏پرسيد: آياتي که مدعاي شما را با همه ‏ي طول و تفصيلش مدلل مي‏سازد چيست؟ باب هم مثلا مي‏خواند:
«هو الله يا من له البهي والبهيوت، يا من له الجل و الجليوت يا من له الکمل و الکملوت يا من له العظم و العظموت يا من له الکرم و الکرموت؛ يا من له النصر و النصروت؛ يا من له الفتح و الفتحوت يا من له الملک و الملکوت الخ.  
آنگاه مناظره کننده مي‏ گفت بنده نيز در خدائي با شما شريکم زيرا من هم آياتي بر طبق آيات شما دارم و شروع مي‏کرد:  
«سبحانک يا من له العلي و العليوت؛ و يا من له الزکي و الزکيوت و يا من له الوفي و الوفيوت و يا من له الصبي و الصبيوت و يا من له الملي و المليوت و يا من له الولي و الوليوت و يا من له الجلي و الجليوت.  
و به همين منوال آنقدر مي‏ گفت که لنگه‏ ي گفته باب مي‏شد آنگاه هر چه آيات باب اثبات مي‏ کرد آيات او هم اثبات مي‏نمود و از برکت وجود باب هر کسي چهار کلمه مهمل مي‏ بافت  پيغمبر مي‏ شد و کباده خدائي مي‏کشيد!!
اما جاي تعجب است پس از گذشت سالها و با روشن شدن اين مطالب هنوز بعضي سنگ اين شخص سبكسر  جاهل و بلند پرواز را به سينه ميزنند.

باب در اصفهان تحت حمايت معتمدالدوله در حرم‏سراي وي به خوشي مي‏ زيست ميزبان جوانمرد همه‏ ي وسائل آسايش و خوشي را براي ميهمان عزيز فراهم ساخته با گرمي و صميميت از وي پذيرائي مي‏نمود، به طوري که دختر يا زني را در همان روزها به ازدواجش درآورد [4]  که عيشش ناقص نباشد، وضع بدين منوال مي‏گذشت تا اينکه پس از شش ماه اجل معتمدالدوله سر رسيد.

 

پاورقي:
[1] در الکواکب الدريه.
[2] در تلخيص تاريخ نبيل.
[3] الکواکب الدرية صفحه 73.
[4] چنانچه از الکواکب الدريه و تلخيص تاريخ نبيل دانسته مي‏شود زيرا در هر دو نوشته شده گرگين خان که باب را از اصفهان تحت‏ الحفظ فرستاد اجازه نداد با خانمي که در اصفهان ازدواج کرده بود توديع و خداحافظي نمايد.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.