خاتمیت پایانی بر ادعای پوچ باب و بها

  • 1391/11/05 - 04:27
مقصود از « رسول »، کسي است که من عندالله، مأمور تشريع شرع جديد باشد و « نبي »، کسي است که مأمور به ترويج و نگاهباني شريعت قبل باشد.
مسجد النبي

همانطور که می دانید با طرح نبوت جديد از سوي « باب » و پس از او، ميرزا حسينعلي نوري (معروف به بهاء)، طرفداران و پيروان آنان، درصدد تفسير و توجيه و تأويل « خاتميت نبوت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) » پرداختند تا به زعم خودشان، ثابت کنند در اسلام، راه رسالت و ظهور نبي صاحب شريعت و دين جديد، باز است و آن چه که ختم شده، نبوت رؤيايي و تبعي است و لذا وحي و الهام رؤيايي، وجود ندارد! 

يکي از پيروان اين گروه، به نام « روحي روشني » در کتاب « خاتميت » مي‏نويسد: 

بزرگ‏ترين حجابي که مانع عرفان و ايقان مسلمين گرديده و آن‏ها را از شاطي بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمه‏ي « خاتم النبيين » است و حديث « لانبي بعدي »، در صورتي که معناي آن، نه آن چنان است که مسلمين پنداشته‏اند، و آيه‏ ي قرآن مجيد و احاديث، به هيچ وجه، دلالت بر عدم تجديد شريعت نمي‏نمايد. 

سپس شرحي در اين باره از « فرائد گلپايگاني » [الف]  و کتاب درج لئالي هدايت [ب]  و تبيان و برهان [ج]  آورده و چنين نتيجه گرفته که « نبي »، در لغت، « غيبگو » را گويند و لذا به انبيايي که داراي شريعت تازه نبودند، اطلاق مي‏شود، ولي « رسول »، به پيغمبراني اطلاق مي‏شود که مستقيما به وسيله‏ي امواج روحاني و اشعه‏ي رحماني، با ذات منيع لا يدرک الهي ارتباط داشته، و داراي کتاب جديد و شرع جديد مي‏باشند. 

در همين ارتباط مي‏گويد: 

مقصود از « رسول »، کسي است که من عندالله، مأمور تشريع شرع جديد باشد و « نبي »، کسي است که مأمور به ترويج و نگاهباني شريعت قبل باشد. به عبارت ديگر گوييم. « رسول »، آن است که داراي کتاب باشد و « نبي »، آن است که کتابي از طرف خدا بر او نازل نشود. » 

وي، سپس با اشاره به آيه‏ ي شريف: « ما کان محمد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبيين » [احزاب: 40] و حديث متواتر « لانبي بعدي »، نتيجه مي‏گيرد که ظهور نبي صاحب شريعت و دين جديد، نفي نشده است. 

نيز در بحث از کلمه‏ ي « نبي » مي‏گويد: 

بعث رسول و نبي صاحب شريعت، ختم نشده، بل ظهور انبياي تابع و غير مستقل که در خواب ملهم شوند. ختم گرديده است... بنابراين، جمله‏ ي « خاتم النبيين » دلالت بر ختم و انقطاع بعث رسول ندارد؛ زيرا، هر رسولي، نبي نيست تا از ختم نبوت، ختم رسالت هم لازم آيد [د] .

و اما نقد و بررسي ادله‏ ي نفي خاتميت

چنان که اشاره شد، علاوه بر دلايل نقلي فراوان از کتاب و سنت، اجماع مسلمانان بر خاتميت نبوت و شريعت اسلام، استوار است. ادله‏اي که نويسندگان « بابي » و « بهايي » آورده ‏اند، مخدوش و ادعاهايي بي ‏اساس است. از آن دسته از خوانندگان بزرگواري که اين مباحث را پي مي‏گيرند، انتظار مي‏رود، مطالبي که پي در پي هم - با انفکاک موضوعات جهت تسهيل فهم - آورده مي‏شود، با تأمل و تعمق بيش‏تر بنگرند. 

درنتیجه استدلال به آيه ‏ي خاتميت اینگونه بیان می کند:

يکي از ادله ‏ي « خاتميت »، آيه‏ ي چهلم سوره‏ ي احزاب است که با صراحت و با واژه‏ ي « خاتم »، ختم نبوت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) را اعلام کرده است: 

« ما کان محمد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبيين و کان الله بکل شي‏ء عليما »؛ [1]  محمد، پدر هيچ يک از مردان شما نيست، بلکه پيامبر خدا و ختم کننده‏ ي پيامبران است و خدا، به همه چيز دانا است. 

نکاتي که در اين آيه مورد توجه است عبارت است از: 

نحوه‏ ي تلفظ لفظ « خاتم » در « خاتم النبيين » و معناي آن :

لفظ « خاتم » را در آيه به چند صورت مي‏توان خواند، ولي اختلاف در تلفظ آن، کوچک‏ترين اثري در مفاد و معناي آن پديد نمي‏آورد. اينک احتمال‏هاي مختلف آن مطرح و بررسي مي‏کنيم. 

الف) « خاتم » بر وزن « حافظ » که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن، ختم کننده است. 

ب) « خاتم » به فتح « تا »، بر وزن « عالم » و معناي آن « آخر » و « آخرين » است. 

ج) « خاتم » بر وزن « عالم » است، ولي به معناي چيزي که با آن اسناد و نامه‏ ها را مهر مي‏ کردند، است. 

د) « خاتم » به فتح « تا » و « ميم » بر وزن « ضارب » فعل ماضي از باب مفاعله است و به معناي کسي است که پيامبران الهي را ختم کرد. 

نتيجه اين که لفظ « خاتم » را به هر صورت تلفظ کنيم، معناي آيه، اين مي‏شود که حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پيامبر الهي است و پيامبري و نبوت، با آمدن او، ختم شده، و پس از او، پيامبر و کتاب و شريعت و دين ديگر، نخواهد آمد. علاوه بر کاربرد اين لفظ در آيات ديگر قرآن [1]  به همين معنا، تفاسير قرآن و سخن دانشمندان لغت [2]  در اين باره، شواهد گوياي ديگر است. 

پس مي‏توان به اين نتيجه رسيد که « خاتميت » مشتق از « خاتم » و ريشه‏ي آن، کلمه‏ي « ختم » به معناي « پايان » است. رايج‏ترين معنايي که واژه شناسان عرب براي کلمه‏ ي « خاتم » گفته‏اند، اين است که « خاتم » به معناي « ما يختم به » (وسيله‏ي ختم و پايان يافتن چيزي) است، مانند « طابع » که وسيله‏ي طبع کردن چيزي است. 

در اين معنا، تفاوتي ميان خاتم (بر وزن ناظم) و خاتم (بر وزن آدم) نيست. ابن‏فارس، در مقاييس اللغة گفته است: 

« ... فأما الختم، و هو الطبع علي الشي‏ء فذالک من الباب أيضا؛ لأن الطبع لا يکون الا بعد بلوغ آخره في الاحراز. و الخاتم مشتق منه [الختم]؛ لأن به يختم. و يقال: « الخاتم [بالکسر]، و الخاتام و الخيتام [3] .

کاربرد ديگر « خاتم (بر وزن ناظم) » همانند « خاتم »، به معناي « پايان » و « آخر » يا « آخرين » است. ابن‏منظور در « لسان العرب » گفته است: « ختام القوم و خاتمهم و خاتمهم: آخرهم... و « الخاتم » و « الخاتم » من أسماء النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) » [4] .

از تتبع در کلمات واژه شناسان و کاربردهاي واژه‏ ي « خاتم (بر وزن ناظم) » به دست مي‏آيد که بيش‏تر کاربردهاي آن، به معناي « آخر » و « پايان » يا « آخرين » است [5] .

بر همين اساس، « خاتم الأنبياء » يکي از القاب پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و به اين معنا است که او، آخرين پيامبر الهي است، به اين معنا که به وسيله‏ي او، پيامبري، پايان يافته است. روشن است که اين دو معنا، با هم ملازمه دارند و در نتيجه، مفاد خاتميت، اين است که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آخرين پيامبر الهي است، و پس از وي، کسي به عنوان « پيامبر »، از جانب خداوند برگزيده نخواهد شد. چنين دلالتي، مورد قبول مفسران فريقين است و تحليل برخي از انديشه‏مندان بر دو قرائت « خاتم » و « خاتم » قابل توجه است. به عنوان مثال، « ابوالبقاء عکبري » دانشمند معروف، در ذيل آيه‏ ي « و خاتم النبيين » مي‏نويسد: 

[1] خاتم (به فتح تا)، يا فعل ماضي از باب مفاعله است؛ يعني، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پيامبران الهي را ختم کرد؛ [2] و يا مصدر است که بنابراين، « خاتم النبيين » به معناي ختم کننده‏ ي پيامبران خواهد بود؛ زيرا، مصدر، در اين قبيل موارد، به معناي اسم فاعل است؛ [3] و يا آن طور که ديگر دانشمندان گفته‏اند، خاتم (به فتح تا) اسم است به معناي آخر آخرين؛ [4] و يا آن گونه که بعضي ديگر گفته‏اند، به معناي اسم مفعول است، يعني « مختوم به النبيون »، پيامبران الهي، به پيامبر اسلام، مهر و ختم شده‏اند. 

اين چهار احتمال، در صورتي است که « خاتم » به فتح « تا » قرائت شود، و اگر به کسر « تا » قرائت شود، چنان که شش نفر از « قراء سبعه » اين طور قرائت کرده‏اند، نيز به معناي « آخر و آخرين » است. 

خلاصه بنابر هريک از اين پنج احتمال، معناي آيه، اين است که حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) آخرين پيامبر الهي است و پس از او پيامبر ديگري نخواهد آمد [6] .

با اين جستار لغوي و تبيين کامل واژه شناختي « خاتم »، جايي براي پندار نادرست برخي از نويسندگان بابي - بهايي، باقي نمي‏ماند. آنان گفته‏اند، چون « خاتم »، در لغت، به معناي زينت انگشت آمده است، ممکن است منظور از « خاتم النبيين » اين باشد که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از حيث کمالات و مقامات، به جايي رسيده است که زينت ساير پيامبران است، همان طور که انگشتري، زينت انگشت انسان است! 

نيز، اين سخن که چون « خاتم » براي تصديق کردن مضمون نامه به کار مي‏رفته است، يعني، صاحب نامه، با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصديق مي‏کرده است، ممکن است « خاتم النبيين » هم به معناي « تصديق کننده‏ ي پيامبران » باشد، آن گونه که « خاتم » وسيله‏ي تصديق مضمون نامه است! 

در واژه يابي کلمه‏ ي « خاتم »، روشن شد که به عقيده‏ي تمام مفسران و دانشمندان علم لغت، اين واژه، به معناي « آخرين پيامبران » و « ختم کننده‏ي آنان » است، و هيچ گاه « خاتم » را بر انساني به عنوان زينت يا تصديق کننده، استعمال نکرده‏اند. ناگفته پيدا است که اگر گوينده‏اي بخواهد لفظي را در غير معناي حقيقي خود به کار برد، لازم است استعمال آن لفظ در آن معنا، رايج و متعارف، يا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سليم باشد، که البته، مورد بحث، هيچ يک از اين‏ها نيست. 

علاوه بر آن، براي استعمال کلمه‏اي در غير معناي رايج آن، لازم است قرينه و نشانه‏اي باشد که شنونده و خواننده، به وسيله‏ي آن قرينه، مقصود گوينده و نويسنده را تشخيص دهد. در آيه‏ي مذکور، هيچ قرينه و نشانه‏اي در کار نيست تا دليل بر اين باشد که معناي حقيقي « خاتم النبيين » منظور نبوده و از آن، معناي غير حقيقي به طور مجاز، اراده شده است. 

اين پندار به اندازه‏اي سست و بي‏پايه است که مخالفان اسلام، حتي مدعيان دروغين نبوت، به آن اعتنا نکرده‏اند، بلکه چون خود را مسلمان مي‏ناميدند، در برخي نوشته‏ها، به طور صريح، به خاتميت پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) اعتراف، و موضوع نبوت و رسالت را با آمدن آن حضرت، پايان يافته دانسته‏اند. رهبر فرقه‏ي ضاله‏ي بهاييت، در کتاب اشراقات آورده است: 

« و الصلاة و السلام علي سيد العالم و مربي الامم الذي به انتهت الرسالة و النبوة و علي آله و أصحابه دائما أبدا سرمدا » [7] .

نيز در کتاب ايقان [8]  هم به « خاتميت » پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) تصريح مي‏کند و « خاتم » را به معناي « زينت » يا « تصديق کننده » نمي‏داند، بلکه به همان معناي « ختم کننده » دانسته، اما آن را تأويل مي‏برد، به گونه‏اي که بتواند راهي براي ادعاي نبوت خود باز کند. 

از سوي ديگر، خوب است از طرفداران چنين نظريه‏اي پرسيد، اگر مقصود از « خاتم » در « خاتم النبيين » زينت بودن پيامبر اسلام در ميان پيامبران گذشته است، آيا بهتر نبود به جاي « خاتم » کلمه ‏ي « تاج » و همانند آن به کار مي‏برد؟ زيرا، « تاج » و مانند آن، براي فهماندن اين معنا، خيلي مناسب‏تر است. 

هرگاه مقصود از جمله‏ي « خاتم النبيين » اين بود که بفهمانند رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) تصديق کننده‏ي پيامبران گذشته است، چرا کلمه‏ي « مصدق » که بر اين مطلب صراحت دارد، به کار برده نشده و به جاي آن کلمه‏ ي « خاتم » که معناي حقيقي آن چيزي ديگري است، به کار برده شده است؟

قابل دقت و يادآوري است که قرآن کريم در موارد ديگر که درصدد بيان اين معنا بوده، از کلمه‏ ي « مصدق » استفاده کرده است [9] .

علاوه بر همه‏ي اين‏ها، اگر منظور از « خاتم »، در اين آيه، « تصديق کننده » باشد، بايد ميان آن حضرت و « خاتم » به معناي تصديق کننده، شباهتي باشد، در حالي که شباهتي نيست، زيرا، « خاتم »، وسيله و ابزار تصديق « نامه » و « نوشته » است، نه اين که خود « خاتم » تصديق کننده باشد؛ زيرا، شخصي که نامه را مي‏نويسد، با « مهر »، صحت آن نامه را تصديق مي‏کند، خود او تصديق کننده است و « خاتم » وسيله‏ ي تصديق به شمار مي‏رود، اما پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) خودش، تصديق کننده‏ ي پيامبران پيشين است، نه اين که وسيله ‏ي تصديق باشد [10] .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت ها:

[الف] فرائد، ص 35، ابوالفضل گلپايگاني.

[ب] نوشته ‏ي اشراق خاوري.

[ج] نوشته‏ ي احمد حمدي.

 [د] ر.ک: خاتميت، روحي روشني، فصل اول، و نيز ص 33 و....

 

 [1] ر.ک: مطففين: 25 و 26؛ يس: 65؛ جاثيه: 23؛ بقره: 7.

[2] ر.ک: ابن‏فارس، مقاييس اللغة، ج 2، ص 245؛ فيروزآبادي، قاموس اللغة، 4، ص 102؛ جوهري، مختار الصحاح، ص 130؛ ابن‏منظور، لسان العرب، ج 4، ص 25؛ و....

[3] مقاييس اللغة، ج 2، ص 245.

[4] لسان العرب، ج 4، ص 25.

[5] براي آگاهي بيش‏تر در اين باره، به کتاب مفاهيم القرآن، آية الله جعفر سبحاني، ج 3، ص 122 - 118 رجوع شود.

[6] ر.ک: التبيان في اعراب القرآن، ج 2، ص 100؛ خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، جعفر سبحاني، ترجمه رضا استادي، ص 20 - 19.

[7] اشراقات، ص 292.

[8] ر.ک: آل‏عمران: 50؛ مائده: 46؛ صف: 6.

[9] ر.ک: آل عمران: 50؛ مائده: 46؛ صف: 6.

[10] خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل، همان، ص 26 - 24. (با تصرف اندک).

ادامه دارد...

 

دیدگاه‌ها

به تتبع این دوست عزیز باید گفت : احسنت .

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.