رشیدرضا در جمع بین روایات منع و جواز کتابت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در کتب حدیثی معتبر اهل سنت، روایاتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در نهی از نوشتن حدیث، و همچنین روایات صحیحی در تشویق و تجویز نوشتن سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اقوال ایشان آمده است؛ از طرفی در گزارشهای تاریخی، آمده است که حاکمان پس از پیامبر، تدوین حدیث و کتابت سنّت و بلکه نشر آن را ممنوع ساخته و بسیاری را در این باره تهدید و تنبیه کردهاند، در ابتدای قرن دوم تدوین و نوشتن احادیث به طور رسمی در جوامع اسلامی آغاز شده و به آن تشویق شدند.
در اینکه به چه وجهی بین روایات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در منع نوشتن و روایات ایشان در تشویق به این عمل جمع شود، علمای اهل سنت اختلاف دارند و این اختلاف به حدی است که سیوطی در «تدریب الراوی» بعد از آوردن روایت منع از کتابت و روایات جواز میگوید: «در اینکه چگونه بین این روایات جمع کنیم، نیز اختلاف است.»[1] سپس خودش وجوهی را به عنوان جمع روایات، و البته بدون آوردن شاهد و قرائن تاریخی بیان میکند.
رشید رضا در جمع بین روایات منع و جواز کتابت حدیث میگوید:
«اگرچه آنچه در حدیث ابوهریره در صحیحین و در غیر آن در کتب حدیثی از قول پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که برای ابوشاه بنویسید، از صحیحترین احادیث در باب اذن در کتابت و تدوین است؛ و روشن است که با حدیث ابوسعید تعارضی ندارد، زیرا حدیث ابوسعید که صراحت در نهی از کتابت دارد، عام و امر به نوشتن خطبه برای ابوشاه، خاص است، پس هیچ تعارضی وجود ندارد. ولی اگر تعارض را مستقر دانستیم، حدیث نهی از کتابت، ناسخ حدیث امر به کتابت است؛ ولی باید ثابت کنیم که نهی متأخر است. و به دو دلیل نهی متأخر است: اول: استدلال صحابه در منع از کتابت به حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ دوم: عمل صحابه در عدم کتابت حدیث بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).»[2]
اما اینگونه از جمع دارای مشکلات اساسی است:
- در قضیهای که ذهبی از ابوبکر میآورد چنین میگوید: عائشه نقل کرد که پدرم از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پانصد روایت جمعآوری کرده بود، شبی بسیار نگران و مضطرب بود. به من گفت: دخترم! آن احادیث را بیاور. وقتی احادیث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را آوردم، آنها را سوزاند.[3] در این قضیه وقتی عائشه از پدرش علت این سوزاندن را میپرسد، خلیفه اول هرگز اشارهای به نهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمیکند و اصولاً اگر نهیی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ چرا وی در حدود پانصد حدیث را یادداشت کند، که بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بسوزاند.
- چرا عمر در زمان خلافتش درباره جواز کتابت حدیث و عدم آن شک میکند و از صحابه نظر میخواهد و استشاره و استخاره میکند؟[4] مگر نه این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشتن حدیث را منع کرده است؟ آیا شخصی مثل عمر چنین امر واضحی را نمیداند؟!
- چرا در همان زمان، برخی از صحابه مانند امیرالمؤمنین، عبدالله بن عمرو بن عاص و همام بن منبه نوشتههایی داشتند، با توجه به قرائنی که بیان شد منع از کتابت حدیث از طرف خلیفه اول و دوم، وضع شد، و نسبت آن به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت ناروایی است. بنابراین، روایتی که در آن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منع از نوشتن احادیث کردهاند، صحیح نمیباشد. در برخی منابع، از امام علی (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام)، عبدالله بن عمرو بن عاص، عبدالله بن عمر، انس و جابر به عنوان کسانی نام برده شده که نوشتن حدیث را جایز میدانستهاند.[5]
- با توجه به نظر رشید رضا در مورد عمومیت نهى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، و خاص بودن حدیث اذن کتابت، بنابراین تدوین عموم حرام بوده و جایز نیست کسى بدان اقدام نماید، و احادیث دال بر اذن یک استثناء بر عموم نهى از تدوین است. در جواب مىگوییم: اقتضاء این است که اصل در حکم تدوین، منع از آن باشد و اذن پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) به برخى از افراد خاص، یک استثناء بر این اصل عام باشد! ولى ما در ردّ این نظر مىگوییم:
اوّلاً: اگر این فرض تمام و درست بود، در میان مسلمین معروف و لااقل در میان علماء اسلام مشهور بود، و آنگاه در میان آنان کمترین اختلافى در حکم تدوین وجود نداشت و همگى از آن اجتناب مىکردند و این امر نیازى به اتخاذ اقداماتى براى منع و توجیهاتى از جانب مانعین نداشت! و حال آنکه ظاهر حال آنان این است که از تدوین اجتناب نمىکردهاند و از ماجراها و حوادث چنین بدست مىآید که مانعین تدوین در ابتداى کار، با مخالفتهایى مواجه شدهاند؛
آنچه عدم ثبوت این اصل (حرمت تدوین و منع از آن را) تأیید مىکند این است که هیچیک از مانعین نه به این امر استناد نموده و نه به ورود نهى در احادیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با اینکه در زمانى نزدیک به حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودهاند! بلکه برعکس، مانعین از تدوین (پیش از منع) خود به کار تدوین پرداختهاند، و اگر اصل، حرمت این کار بود، این کار از آنان سر نمىزد.
ثانیاً: التزام به این مطلب اقتضاء دارد که تدوین، مطلقاً از نظر شرعى حرام باشد، بى آنکه مقیّد به زمانى شود، بنابراین اقدام امّت (هرچند پس از مدّتى) به کار تدوین چیزى است مخالف این اصل! حال آن که امّت اسلام اقدام به تدوین نمودند، بدون اینکه ذرّهاى اجتناب نمایند، بلکه اجماع آنها در این باره (از نظر علماء) کاشف از ثبوت اصل شرعى بر جواز این کار است.
در مقابل آن مىتوان گفت: هرگز چنین نیست که منع عمومی باشد، بلکه نهى از نوشتن مختص به برخى از صحابه یا برخى از حالات خاص وارد شده است، امّا امر به تدوین امرى عام و براى همگان است، چنانکه در این باره مىتوان به روایات عام استدلال کرد. اجازه نوشتن به برخى از اصحاب دادن، از طرف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، به معنى این نیست که نوشتن به طور مطلق به همانها اختصاص یافته است، چنانکه اختصاص دادن آن حضرت برخى از کاتبان را به نوشتن وحى بدین معنى نیست که نوشتن قرآن فقط به آنان اختصاص یافته است و این روشن است. بلکه ممکن است بگوییم: تساهل پیامبر درباره نوشتن حدیث به صورت عام و عدم تعیین کاتبان خاص براى حدیث توسط آن جناب، براى ادعاى اینکه اصل جواز تدوین است، مناسبتر است، و نهى از نوشتن حدیث تنها به شخص نهى شده، اختصاص دارد.
- و نظر دیگر رشید رضا این است که احادیث منع و نهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ناسخ روایات اذن کتابت، توسط ایشان میباشد. بر این اساس نهی از كتابت در پایان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صادر شده و ناسخ روایاتِ اذن پیشین است، بنابراین پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كتابت حدیث ممنوع است. او از بیرغبتی صحابه به نگارش و تدوین حدیث چنین استنتاج میكند كه آنان دریافته بودند كه نظر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كتابت و تدوین نبوده است.
این نظریه نیز مردود است؛ زیرا:
اوّلاً: قول به نسخ پدید نمىآید مگر در هنگام عجز وناتوانى از جمع بین دو دلیل متعارض، در حالىکه در اینجا جمع ممکن است.
ثانیاً: احادیث دالّ بر اذن بعداً آمده است، حدیث ابوشاه مربوط به سال فتح مکّه است و حدیث ابوهریره نیز تأخّر زمانى دارد، چون که ابوهریره با تأخیر اسلام آورد و همچنین حدیث اهتمام آن حضرت به نوشتن نامهاى که امّت پس از آن جناب گمراه نشوند، مربوط به هنگام بیمارى ایشان است، که منتهى به رحلت آن حضرت شد، و آخرین گفتار از ایشان است كه درباره كتابت حدیث صادر شده است، و شماری از محققان اهل سنت تصریح كردهاند كه این گفتار و اقدام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهمترین سندی است كه گواه بر جواز كتابت است. و پس از این مرحله گفتاری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) صادر نشد تا ناسخ روایات اذن تلقی گردد.
ثالثاً: اگر روایات نهی ناسخ باشد، كسانی كه از كتابت و تدوین حدیث، یا حتی نقل آن ممانعت به عمل آوردهاند، نیازی به تأمّلی یكماهه و مشورت با اصحاب (چنان كه از خلیفه دوم نقل شد) یا آوردن بهانههایی، همچون اختلاط با قرآن، روی گردانی از قرآن و... نداشته اند. و این استناد برای جلوگیری از اقدامات اشخاصی؛ همچون عبدالله بن مسعود به مراتب راحتتر و سادهتر بود.
رابعاً: اگر این مدّعا صحیح باشد، كار تدوین حدیث كه از آغاز سده دوم تاكنون دنبال شده، میبایست كاری خلاف شرع و حرام و بدعت تلقی گردد؛ زیرا همگان اذعان دارند كه حلال و حرام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا روز قیامت پا برجاست، و اگر قرار باشد اذن كتابت به دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسخ شده باشد، دیگر جایی برای گشودن این نهی و منع نمیماند. بلکه پس از عصر صحابه و تابعین اجماع قطعى امّت بر اذن و اباحه نوشتن منعقد شد و اجماع حاصل شد بر اینکه اذن متأخّر از نهى است... و آن اجماعى است که از طریق تواتر عملى همه طوایف امّت پس از صدر اسلام ثابت شده است، به گونهاى که حتّى در عصر ما همان کسى که معتقد است، نهى ناسخ اذن است، مىبینیم صفحات را از احادیث نقل شده از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پُر کرده است. بنابراین در هیچ حال درست نیست که نهى ناسخ اذن باشد.
- ظاهر گفته رشیدرضا این است که اذن خاص، مربوط به افراد كمحافظه است.
مدافعان این نظریه به دستهای از روایات استناد میكنند كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای افراد كمحافظه اجازه كتابت داده است. به عنوان نمونه ابوهریره نقل میكند: «پس از فتح مكه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خطبهای ایراد كرد. در پایان آن یكی از مسلمانان به نام ابوشاه یمنی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: این خطبه را برای من بنویسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آن را برای ابوشاه بنویسید.»[6] عبدالله بن احمد بن حنبل معتقد است: «در باب كتابت حدیث، روایتی صحیحتر از این حدیث وارد نشده است.»[7]
رشید رضا نیز بر این باور است كه: صحیحترین روایتی كه در مورد اذن به كتابت حدیث وارد شده، روایت ابوهریره درباره ابوشاه یمنی است كه بخاری و مسلم آن را روایت كردهاند.[8] چنانكه مشهود است در روایت، پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای كمك به حافظه ضعیف اشخاص برای ثبت روایات به آنان اجازه كتابت داده است.
مانعین کتابت معتقدند، وقتی روایات نهی را كنار این دست از روایات میگذاریم، به این نتیجه میرسیم كه روایات نهی عام، و روایات اذن خاص است. این استدلال مردود است؛ زیرا درست است كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای صاحبان حافظه كم، كتابت را اجازه داده و به آن فرمان داده است، اما این به معنای انحصار اجازه به چنین اشخاصی نیست، بلكه نشانگر ضرورت بیشتر نگارش نسبت به آنان است.
در غیر این صورت باید پرسید: آیا موافقت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با كتابت حدیث از سوی عبدالله بن عمرو بن عاص حتی پس از مخالفت قریش به خاطر سوء حافظه او بوده است؟! آیا پانصد روایتی كه بنا به نقل عائشه، ابوبكر در دوران حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاشته و سپس سوزانده، به خاطر ضعف حافظه مجاز به نگارش آنها بوده است؟ آیا گفتار رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آخرین لحظات حیات مبنی بر نگارش حدیثی كه مانع گمراهی امت میشود، خطاب به همه اصحاب و یاران نبوده است؟ آیا میتوان همه حاضران در جلسه را كه از بزرگان مهاجران و انصار بودهاند، كم حافظه دانست؟
پینوشت:
[1]. تدریب الراوی فی شرح تقریب النووی، سیوطی، ریاض: مکتبة الریاض الحدیثة، ج2، ص67.
[2]. مجله المنار، محمد رشید رضا، ج29، ص507.
[3]. تذکرة الحفاظ، ذهبی، بیروت: دار إحياء التراث العربی، ج۱، ص5.
[4]. تنویر الحوالک، سیوطی، بیروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۱۸ق، ص۴.
الطبقات الکبری، ابن سعد، بیروت: دارصادر، ج۳، ص۲۸۷.
[5]. تدریب الراوی فی شرح تقریب النووی، سیوطی، ریاض: مکتبة الریاض الحدیثة، ج2، ص 65.
[6]. صحیح البخاری، بخاری، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۰۱ق، ج۳، ص۹۵ و ج۸، ص۳۸.
صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، بیروت: دارالفکر، ج۴، ص۱۱۰.
مسند احمد، احمد بن حنبل، بیروت: دار صادر، ج۲، ص۲۳۸.
سنن ابوداود، سلیمان بن اشعث سجستانی، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۴۴۸ و ج۲، ص۱۷۶ و ص۳۶۸.
سنن الترمذی، ترمذی، بیروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ۱۴۰۳ق، ج۴، ص۱۴۶.
[7]. مسند احمد، احمد بن حنبل، بیروت: دار صادر، ج۲، ص۲۳۸.
[8]. مجله المنار، محمد رشید رضا، ج29، ص507.
افزودن نظر جدید