شخصیت عباس افندی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ عباسافندی فرزند حسینعلیبهاء مرد شماره سوم در فرقه بهائیگری است؛ او در زیرکی و سیاست و بافندگیهای مرموزانه در نوسازی بهائیگری بینظیر بوده است؛ وی درسال 1260 هجری در تهران متولد شد. عباسافندی که او را عبدالبهاء و مرکز میثاق و غصن اعظم مینامند، چنان که از نوشتههایش (مقاله شخصی سیاح و مفاوضات و الواح مختلفه) استفاده میشود در تحصیل علوم گوناگون ادبی و عقلی زحمات زیادی را متحمل شده است. وی که هشتسال و اندی در تهران، و دوازدهسال در بغداد، و پنجسال در ادرنه، و بقیه عمر را در عکّا و حیفا به سر برد، تمام رموز اغفال اغنامالله (گوسفندان خدا) را یاد گرفت و در میان این کشمکشها و تبعیدها، تجربهها آموخت، و به رموز و ترفندهای نفوذ در دیگران آگاه گردید. او به مراتب از پدرش حرفهایتر بود، بلکه به گفتههای پدر سر توجیههات و صورتی داد، و با توجیهات مضحک به ایرادهایی که از طرف پیروان باب و صبح ازل و دیگران میشد جواب میداد، بهائیان عباس افندی را در همهی شئون، آیتی از آیات خدا دانسته، و او را در میان هیولایی از افسانهها و دروغها قرار دادهاند. وی طبق وصیت پدر به عنوان جانشین حسینعلیبهاء تعیین شد، و مطابق این وصیت نامه بعد از او، میبایست برادرش محمدعلی (غصناکبر) جانشین پدر گردد[1] ولی پس از فوت حسینعلی بین این دو برادر (عباسافندی و محمدعلی) برسر ریاست کشمکش سختی در گرفت، که از کشمکش حسینعلی و برادرش میرزایحیی سختتر بود، و هرکدام پیروانی پیدا کردند و بازار فحش و ناسزا و جنگوستیز بین آنها رواج یافت. عباسافندی پیروان خود را میثاقی (وفادار) نامید زیرا آنها را نسبت به خودش (مرکز میثاق) وفادار یافت و پیروان میرزامحمدعلی را به عنوان «ناقضین» یعنی شکننده وصیت پدر معرفی کرد. سرانجام عباس افندی هم تلافی کرد و برخلاف وصیت پدرش که میبایست بعد از خودش برادرش محمدعلی جانشین شود، دخترزادهاش شوقیافندی را جانشین خود ساخت.[2] عباسافندی که از راههای مختلفی در راه تبلیغ بهائیگری تلاش میکرد، پا را فراتر گذاشت، مبلغینی را به آمریکا فرستاد و سرانجام خودش نیز سفری به آمریکا کرد، گرچه در این مسافرت به نتیجه کامل و دلخواه نرسید، اما لانه فساد و جاسوسی را در آن سامان راه انداخت که اثرش بعدها آشکار گشت، بهائیان میگویند: او در این مسافرتها نزدیک هفتاد نفر را بهائی کرد. او به استعمار غرب دست داده بود، و در راه فعالیت خود بطور مرموزی از ناحیهی استعمارگران یاری میشد. او سه کتاب به نامهای (مقاله شخصی سیاح -که در تاریخ باب و بهاء نوشته شده و مؤلف آن یک سیاح گمنام معرفی شده است- و کتاب مفاوضات -که به نظر بهائیان این کتاب پس از فرائد گلپایگانی علمیترین کتاب بهائیان است - و كتاب الواح و مکاتیب و نامههایی که او به اشخاص مختلف نوشته و بهائیان آنها را جمعآوری کرده و به نام مکاتیب به چاپ رساندهاند) سرانجام در 75 سالگی که بیشتر عمرش را در عکّا و حیفا بهسر میبرد در تاریخ 27 ربیعالاول 1340 هجری قمری از دنیا رفت.[3] از کتب بهائیان استفاده میشود که عباسافندی تا آخرین روز عمر، به مسجد مسلمانان میرفته و در نماز جماعت آنان شرکت میکرده است.[4] که این مطلب بسیار جای تأمل دارد...
اگر میرزاعباس با پدرش میرزا حسینعلی و همچنین با علیمحمد باب مقایسه شود، آنگاه دانسته میشود اینان تا چه اندازه با هم تفاوت داشتهاند، مثلا در نوشتههای این مرد با همه اغلاط ادبی، املائی، تاریخی، علمی و غیره که دارد از آن مهمل بافیها که نوشتههای باب و حسینعلی پر از آنهاست، هیچ اثری نیست، و همچنین از پرداخت به حساب ابجد و استدلال به آن. بلکه تا توانسته این مذهب نوظهور را از این جهات مسخره و زننده منسلخ کرده که از این جهت جنبهی اخلاقی و اجتماعی به وی داده است. بالاتر از اینها او تا توانسته کوشیده است با انکار کردن حقایق و جعل و نشر مشتی دروغ به نام جریانهای تاریخی، لکههای ننگین و رسوايی و نقاط ضعف را از دامن بابیت و بهائیت بزداید و واقعیت را در انظار بهکلی دگرگون سازد. گرچه او نتوانست حوادث تاریخی را به کلی عوض کرده و حقایق را از انظار پنهان دارد ولی درمیان بهائیان چشم و گوش بسته که نوشتههای او را وحی منزل میپنداشتند به هدف خود رسید و حقایق را از نظر آنها پنهان ساخت. ما به خوبی دریافتیم چنان که هر بینندهای در مییابد، اگر تدبیر، پشتکار، هوشیاری و اقدامات و فعالیتهای شبانه روزی و بند و بستهای سیاسی میرزا عباس نبود؛ چندی نمیگذشت بساط بتپرستی مدرن قرن بیستم، با افتضاح و رسوایی جمع و بساطش برچیده میشد. او بود که با دست و دلبازیها و بند و بستهای سیاسی و نیرنگهای رنگارنگ نگذاشت زحمتهای چندین ساله پدرش به هدر برود و تا حد زیادی سرو سامانی به مکتب خود بخشید.
پینوشت:
[1]. ادعیه حضرت محبوب، حسینعلینوری ص418، دارالنشر بهائیت در برزیل 1992.
[2]. شوقیافندی، پسر ضیائیه دختر بزرگ عبدالبهاء بود.
[3]. شرح مفصل تاریخ عباسافندی، جلد2 ص 16 و جمال ابهی ص147-174.
[4]. رحیق مختوم (جلد 2 ص 767) و کواکبالدّریه (ج 2 ص200)
افزودن نظر جدید