عبدالحسین آیتی و بهاییت
مطلبی که جناب آیتی در کتاب کشف الحیل با آب و تاب فراوان شروع کرده می پردازد به خاطرات ایشان از سران بهاییت که در کتاب کشف الحیل به مسائل آن زمان پرداخته است لذا با پرداختن به این مطالب سراغ متن خود ایشان می رویم:
اینگونه آورده که من نمي دانم بوق و منتشا و پوست تخت درويش و تبرزين و تسبيح هزار دانه و تاج درويشي دراز (از ترمه ي كشميري) با سنگ سفيد بزرگ يا لعل سفيدي كه بر بالاي آن تاج قرار گرفته و جبه ي گشاد عجيب و چنته ي صد وصله ي هيكل و غليان نارجيل و بعضي ديگر را كه فراموش كرده ام و همه را خودم در اطاق خاص بها ديده ام از كي و كجا و به چه عنوان به دست ميرزا خداي نوري آمده؟
دانسته من همین است که در سال 1325 هجري كه من 18 روز در عكا بودم يك دفعه عباس افندي را در اطاقي ديدم كه يكي از مامورين عثماني را در آنجا مي پذيرفت و من طوري رسيدم كه نتوانست مرا جواب كند و اجازه ورود داد و ديدم آن اطاق تمامش پر بود از اينگونه اسباب و بالاخره به استثناي فرش و صندلي مبل و زينت در و ديوار آن عبارت بود از همان اشياء كه ذكر شد و چون مامور مذكور رفت عباس افندي گفت جناب ميرزا عبدالحسين اينها آثار جمال مبارك است كه در سليمانيه به درويش محمد مشهور شده بودند و ما محض حكمت؟ اين آثار مباركه را در اينجا ضبط كرده ايم. اگر بدانيد مامورين عثماني چه قدر بر جمال مبارك سخت گرفتند ولي قدرت جمال مبارك را ببينيد كه به وسيله بوق و منتشا خداي يفعل ما يشا شدند.
همین جا شطري از اين ترهات بر قالب زد ولي آنچه بايد بفهمم فهميدم آري فهميدم كه نه تنها ميرزا ابوالفضل ملا عبدالله مي شد جمال مبارك هم درويش محمد شده است. عباس افندي هم شخص سياح مجهول شده نه تنها ميرزا ابوالفضل به فرمايشات شيخ فضل الله ايراني استشهاد كرده عباس افندي هم به مندرجات مقاله شخص سياح استشهاد نموده است نه تنها ميرزا ابوالفضل مهر و تسبيح مي گذاشته و در حضور واردين تظاهر به نماز مي كرده ميرزا خدا هم بوق و منتشا مي زده و در حضور مامورين عثماني به مرشدي دراويش تظاهر مي كرده و عباس افندي هم به ترويج تسنن در جامع مسملين عرض اندام مي نموده و بس خنده آور بلكه خجالت آور است كه اين خدعه و دوروئي را به قدرت نمائي تعبير كنند و بگويند بها به وسيله بوق و منتشا يفعل ما يشا شد اما اگر تعز من تشاء را قافيه بوق و منتشا آورده بود مناسبتر بود.
امور تضحك السفهاء منها
و يبكي من عواقبها البيب
دين داشي و لوطي گري - يا خيك پر از باد
يادصبحي[1] بخير بود يكي از رفقا در خانه اي مي گفت ماهر قدر به الواح و سخنان عباس افندي نظر مي كنيم مي بينيم همه حكايت از داشي و مشدي گيري و لوطي بازي بوده. در هر لوح رجز مي خواند كه ما چه قسم بر عمو و برادر خود غلبه جستيم فلان خصم خود را چگونه ذليل كرديم گاهي لاشه خود بينيش گرم شده به سلاطين طعنه مي زد (ولي آهسته در پس اطاق) گاهي به علما طعنه مي زند قوله (اين آخوندهاي يقه چركين چگونه مي توانند با ما مقاومت نمايند!)
گاه گاهي از معاشقه شاهزاده خانمي كه در طهران با پسر عمش ميرزا علي اكبر نام نوري داشته حكايت مي كنند كه شاهزاده خانم چطور ميرزا علي اكبر را به منزل خود دعوت مي كرد و با او هم آغوش مي شد و ميرزا نصرالله نامي كه عوضي به منزل خانم رفته بود چگونه مغضوب خانم شد؟ و خانم مي گفت خاك بر سرت كنند تو عوض ميرزا علي اكبر نوري آمده مي خواهي رقيب او باشي؟ و گريز مي زد كه به آقا جمال بروجردي بگوئيد تو مي خواهي هم چشمي با جمال مبارك كني؟
بعضی اوقات مي گفت دولت روس براي ايران فكري دارد دولت انگليس هم فكري دارد ما هم فكري داريم! و به اين حرفهاي بي مغز مشديانه سر گوسفندان خود را مي بست و آنها هم تصور مي كردند كه واقعا او يك فكر اساسي كرده و فرداست كه مثلا امور ايران را به تعاليم خود منقلب خواهد كرد و در سايه ي مراحم خود ايران را بهشت برين خواهد ساخت (چنانكه گفته است) ولي ما هر قدر در حال و مقال او دقت كرديم جز خيك پر از باد كه چون روز ني به هم رساند آن هيكل به آن عظمت پوست خشكيده ي خواهد شد چيز ديگر نديديم. و حتي از سخنان اخلاقي او هم جز لفظ و هياهوي بي حقيقت اثري نيافتيم.
به مطالب ایشان برگشته و می خوانیم که:
مقدمه قبلی به ما فهمانيد كه دوري از ايران و بي خبري مريدان و ساخت و ساز رؤسا با عثمانيان راجع به تبليغ نكردن در آنجا سبب شد كه بساط خدائي بها منبسط گشت و بابي زادگاني كه راه به جاي ديگر نداشتند راه مكاتبه و ارتباط با حضرات باز جسته بدان سو شتافتند و يكي از حيل مسلمه اين بود كه چون مسافري وارد مي شد قبلا يكي يا چند نفر از اخوان و اولاد و اصحاب بها او را ملاقات كرده دل بدلش مي دادند تا شطري از سر گذشت حضر يا سفر خود را باز مي گفت و همه را شبانه به سمع ميرزا خدا مي رسانيدند و ميرزا خدا يادداست نموده مطالعات خود را انجام مي داد كه كدام از آن حرفها قابل است كه او فردا در حضور اين مسافر تازه وارد مطرح نمايد و در اطرافش سخن گويد و يا لوح نازل كند و چون مقدمه درست مي شد فردا مسافر را بار حضور مي دادند و در همان خلوت خانه كه جز خدا و بنده اش كسي نبود نزول لوح يا سخن سرائي شروع مي شد و مريد بعضي از قضاياي مر كوزه ي در ذهن خود را در آن سخنان تلويحا يا تصريحا باز مي جست و فوري در مسافرخانه زبان گشوده از معجزه و غيبگوئي مولاي خود حرفها مي زد و بالجمله با يكدسته از اوهام راسخه ي در ذهن خود به ايران بر مي گشت و در هزار مجلس آن اوهام را نشر مي كرد تا اتفاقا يكي هم به هدف خورده يك ساده لوح ديگري مثل خودش به مضامين لوح مي گرائيد.
مختصر و مفیدکه بگویم: اين رويه بابيها به طور اكثر به او متوجه شدند جز كساني كه در نصوص باب رسوخ تامي و در وصايت ازل عقيده ي جاز مي داشتند آنها نگرائيدند بلكه هم مخالفت كردند و در حقيقت مي توان گفت ازلي در مقامي صاف و ساده تر است و در مقامي بصيرتر اما صاف و سادگي ازلي از اين جهت است كه گمان كرده است هر چه را باب گفته است صورت خارجي پيدا خواهد كرد و بهائيان مردمان خائني هستند كه به آن شريعت آسماني و حافظ آن (ازل) خيانت ورزيده اند.
بصيرت ايشان از اين جهت است كه عجالتا اگر به آن مهدي جعلي دل داده و او را باور كرده اند اين ميرزا خداي جعلي را شناخته به اطاعت او نپرداخته اند پس بايد گفت اگر في الحقيقه ازلي معتقدي وجود دارد كسي است كه يك فريب خورده و بهائي حقيقي كسي است كه دو فريب خورده است و از آن طرف هم ازلي متظاهري كه معتقد نباشد دسيسه و حيله اش يك لطمه به حيثيات ايران مي زند كه همان لطمه ي مذهبي است ولي بهائي دسيسه كار دو لطمه مي زند - لطمه ي مذهبي - و لطمه ي وطني و اينكه من ازليها را رها كرده از بهائي تعقيب مي كنم فق براي همين است كه گذشته از اينكه ازليها مدتي است بساط تبليغ و دكان داري را بر چيده اند به علاوه آنها دشمن وطن نيستند زيرا در تعاليم باب و ازل الغاء وطنيت نيست ولي در تعاليم بها و طنخواهي به نصوص صريحه الغاء شده و حتي باطنا بهائيان با عقيده ي وطن پرستي بي نهايت مخالف و پيوسته درصدد تخريب آن هستند تا به حدي كه (ليس الفخر لمن يحب الوطن) را كه بيان خادعانه ي بها است صريحا استدلال مي كنند و سخن عباس افندي را كه كره ي زمين وطن واحد است منشأ عقيده خود قرار داده مردم را به آن دعوت مي نمايند.
ابوالحسن اردكاني کیست:
باید بدانیم که كه بزرگترين چيزي كه اين مذهب را تأسيس كرد وجود و اقدامات حاجي ابوالحسن اردكاني بود كه امين حقوق است و در بين حضرات به حاجي امين معروف است زيرا او در ادرنه بها را ديد و ساخت و ساز و قرار داد كرد كه جنبه ي مالي اين مذهب در دست او باشد و هنوز كتاب اقدس نوشته نشده و مال اللهي تعيين نگشته بود كه او در ايران شروع كرد به پول گرفتن از بابيها و چون چند فقره وجوهات به عكا رفت دهان حضرات شيرين شد و محكم به دامان دين سازي چسبيدند و اينجا است كه شركت حاجي امين هم در دين بهاء ثابت مي شود و او حق دارد كه از رؤسا اطاعت نكند و براي محفل روحاني كه حضرات آن را لازم لاطاعه مي دانند فاتحه نخواند چه او خود مي داند كه ركن اعظم اين دين را او ساخته كه هر روز دروغي گفته و پولي گرفته بعضي را صرف مفاسد اعمال و اخلاق و مهمل كاريهاي خود كرده و قسمتي هم براي رؤسا فرستاده. بهائيان هم او را به قدر رؤسا يا كمي پائين تر احترام مي كنند و مي دانند كه به اقدام او اين دين ساخته ساخته شده و پيشنهاد صدي نوزده مال الله را هم شايد او داده است كه در كتاب اقدس منصوص شده و حاجي امين اليوم قريب صد سال از سنش مي گذرد و فكري جز دريافت وجه ندارد
خلاصه اینکه بهائيان ساده ي كه اين حقه بازي را مذهب شناخته و تصور دارند كه باقي مماند و عالمگير ميشود حاجي امين را مستحق هر گونه ستايش و تمجيد مي دانند و او را مانند رؤسا پرستش مي نمايند ولي چون به عقيده ي من بهائيت باطل است و باطل هم بقا ندارد و من به طور حتم مي دانم كه اين مذهب يا پس از چند سال به كلي زايل مي شود يا در همين حالتهاي حاضره مي ماند و مانند مذاهب باطله ي كوچك مستوره كه صدها سال است در زير پرده چند صد يا چند هزار نفر به آن معتقدند از قبيل درزي مذهب و علي اللهي و امثالهما و هيچگاه نتوانسته اند عرض اندام كنند اين مذهب مزخرف هم به همين قسمها و با همين عده هاي معدود از مردمان بي شرافت صعود و نزول خواهد كرد و اين صورت بايد تمام لعن و نفرين و يا اكثر از نفرينها را به حاجي امين مذكور تخصيص داد كه باعث اين همه فساد و خونريزي شده چه اگر او به اين جديت به جمع كردن پول و فرستادن براي غول اقدام ننموده بود اين مذهب كثيف تا همين پايه هم نمي رسيد ديگر امين امين را تا ببينيم به چه اندازه خود را مستوجب آن مقام خواهد كرد؟ [ [2
[1] مقصود فيض الله صبحي است.
]2[امين مرد امين امين هم جان سپرد ولي زمين خالي از امين نيست و گويند در اين روزها پسر در قاء سابق الذكر امين شده و در خيانت به اين سرزمين (ايران) پا مي فشارد و نام آن دو خائن را زنده مي دارد!.
افزودن نظر جدید