اولین بدعت زمینه ساز بابیت و بهاییت
کشورهای استعماری که به نتيجه رسيده بودند، تنها وسيله ي گذر از قدرت رهبران ديني شیعیان ايران و شکستن عظمت خيره کننده آنان توليد اختلافات ديني و مذهبی است و با دريافت گزارش هاي سفر شيخ احمد احسائي به ايران، فهم کرده بودند، او تأمين کننده ي هدف آنها است، به واسطه ي ايادي خويش، او را گرفتار افکار و عقائدي کردند که مغاير با مبانی اعتقادی شيعه بود.
احمد احسائي که مانند هر مسلمان ديگر به خاتميت پیامبر گرامی اسلام معتقد بود، وانمود ميکرد در مسأله امامت مثل شيعه به دوازده امام معتقد است، و خلاصه در انتظار ظهور مهدی موعود حجة بن الحسن العسکري به سر ميبرد. [1] مباحثی را که از نشست و برخاست با سيد قطب الدين محمد نيريزي شيرازي [2] پيشواي صوفيان ذهبيه ي اغتشاشيه درباره موقعيت قطب آموخته بود ملاک عمل فکري خويش قرار داد. آنگونه که صوفيان نعمةاللهي و ذهبيه اغتشاشيه تنها قطب را واسطه بين امام و مردم ميدانند، او نيز به تقلید به همين معنا گفت: «ميبايد پس از انقراض زمان نیابت نواب خاص در غيبت کبري ميان امام غايب و مردم، رجال الهي باشند که رابطه ي امام و امت برقرار بماند.» [3] .
طبق تحقیق و تحلیل آية الله شيخ حسين لنکراني، احسائي با اين مطرح کردن اين تفکر باب نيابت خاصه را که از سال 329 با شروع غيبت کبري بسته شده بود گشود و چنان پيرامون اين انديشه صحبت ميداشت که با کنایه خويش را آن واسطه ي بين امت و امام زمان قلمداد ميکرد.در هر صورت احسایی بر خلاف آنچه در اسلام به عنوان اصول عقائد رايج بود گفت و حتي در کتاب هایش نوشت که دين اسلام بر چهار رکن استوار است: خدا، پيغمبر، امام، باب امام که رکن رابع نامید .
محققانی که پيرامون اين بدعت احسائي تحقيقاتي داشته اند به این نکته مهم توجه نکرده اند که باب امام را «رکن رابع» نام گذاشتن، تأمين کننده ي اين منظور است که باب امام جایگاهش همانند امام و پيامبر و خدا ميباشد. برخی از اتباع و طرفداران احسائي که به رسوائي بي اعتقادي او نسبت به موقعيت ارتباط با حجة بن الحسن العسکري - ارواحناه فداه - در ايام غيبت پي بردند و خواستند چنين بي آبروئي را از ميان بردارند از حديث ارجاع مردم توسط امام به روات حديث سوء استفاده کردند و گفتند اين رکن رابع همان روات حديث ميباشند؛ در صورتي که هيچ کدام از روات حديث خويش را «رکن رابع» اصول اعتقادي شيعه نميدانند و معرفی نکرده اند.
اولا کجا و در کدامين زمان ديده و شنیده شده است که روات حديث مدعي نيابت خاصه امام آن هم به اين شدت که «رکن رابع» اساس دین است شده باشند؟! يعني اگر راوي حديث را رد کنيم خدا و پيامبر و امام را رد کرده ايم يا اگر بخواهيم به ايمان کامل دست بيابيم بايد فردي را در جایگاه آن ذوات قرار دهيم. در صورتي که نزد شيخيه «رکن رابع» اصل اصول سه رکن ديگر دین است اگر او را قبول نکنيم، ايمان و اعتقاد نسبت به سه رکن ديگر بي فايده است.
در ثانی در کجا ديده شده است که روات حديث موقعيت ارجاع امام به خودشان را دکان کرده، به صورت فرقه اي درآورده اند و «رکن رابع» را منصوب کننده ي «رکن رابع» بعدی شناخته باشند ؟. کدام يک از مراجع اماميه که حکم روات حديث را دارند به صورت قانونی و شرعی براي بعد از خويش مرجعي را بع عنوان نایب عام و رکن رابع به مقلدين معرفي نموده، آنها را به او ارجاع داده اند؟
نهایت امر اگر هم چيزي ديده شده است در حد اينکه گفته اند مجتهد بعدی را جائز التقليد و عادل دانسته اند نه بيش از اين، مهمتر اينکه روات احاديث را به صورت فرقه اي عمل نکرده، ولي شیخیه و معتقدان «رکن رابع» به صورت فرقه اي اداره ميشوند. ديگر اينکه پیروان شيخ احمد احسائي اگر هر کدام يک «رکن رابع» نداشته اند، بهانه ای کرده با نپذيرفتن قانون ابداعي رکن رابع به جنگ رقيب رفته تا خواسته خويش را بيش از پيش تأمين کنند.[4]
در هر صورت شيخ احمد احسائي در اين بدعت با خيالات و توهماتي که در آثار محققان پيرامون فتنه ي بابيت و بهائيت به چشم ميخورد، بافت و شکافت و چنان اختلافي بین علمای شیعه پديد آورد که نه تنها تأمين کننده ي خواست استعمار روس و انگليس بود، بلکه مانند لاشه ي مرداري براي استکبار جهاني در تمامي ادوار تاریخ باقي ماند.
بعد از اين فتنه و بدعت که توانست بين معتقدان قائميت و امامت شکاف ايجاد کند و زمینه اختلاف و پراکندگی مرجعيت شيعه نمايد، با نوشتن کتاب شرح الزياره و اثبات کافر بودن سه خليفه، چنان اختلافي بين شيعه و سني به وجود آورد که داود پاشا حاکم عثماني، لشگری را مأمور حمله به کربلا کرده در 13 شوال 1241 به کشتار مردم و غارت و تخريب پرداخت. حتي حرمين شريفين اباعبدالله و قمر بني هاشم علیهما السلام مصون نماندند.[5] .
در بحبوحه این بلای خانمان سوز عجيب این است که خانه ي کاظم رشتي شاگرد و جانشين شيخ احمد احسائي باز بوده و دارالامان شناخته شد؛ هر کس به خانه او پناهنده ميشد از هر تعرضي در امان بود. [6] اين ماجرا شأن نزول کتاب شرح الزياره احسائي را برملا کرده و قصه ي بابيت علي محمد شيرازي را که مقدمه اي براي بهائيت بود روشن ميسازد.
بدعت گزار اعظم شیخ احمد احسائي در پي آشوبي که به وجود آورد در ميان آن همه کشتار و خونريزي شیعه بدون اينکه کسي متوجه شود از عراق به شام فرار کرد و به هنگام رفتن به مکه در نزديکي مدينه در 21 ذيقعده 1241 به سن 75 سالگي مرد. [7] .
پی نوشت :
1.جوامع الکلام ص 2 / 7.
2.ذهبيه تصوف علمي آثار ادبي ص 310.
3.سوداگران مذهبي از دکتر جلال الدين معتمدي ص 149.
4.خاطرات انحطاط و سقوط فضل الله صبحی مهتدی ص 59
5.بهائيان: ص 84 - 88.
6.جنگ زماني ص 3 / 160، سودا گران مذهبي ص 145.
7.شيخيگري و بابيگري ص 22 - 21.
افزودن نظر جدید