باب کیست؟
کلیتی از معرفی باب را از نظر شما می گذرانیم :
سيد علي محمد باب در شيراز در روز اول محرم 1235 هجري مطابق 3 اكتبر 1819 ميلادي از صلب سيد محمد رضا و رحم فاطمه بيگم متولد شده تحصيلات مقدماتيش در همان شيراز در نزد شيخ عابد معلم انجام گرفته و اسم اصلي شيخ عابد (محمد) بوده است به شهادت خود باب في قوله (ان يا محمد يا معلمي لاتضربني) الخ سپس در بوشهر به تجارت پرداخته و بار ديگر از تجارت دست كشيده به كربلا رفته و مدتي در حوزه درس حاج سيد كاظم رشتي حاضر مي شده و از همان اوقات بر اثر بعضي از احاديث و اخبار صعبه معتصعبه ذهنش مشوب شده و معلوم نيست كه از چه زمان شروع به دعوي نموده فقط معلوم است كه در سنه 1260 ادعاي او علني شده ولي باز هم در اينكه او چه ادعائي دارد مبهم بوده و آخر هم در ابهام مانده در هر مقام سخني گفته و داعيه ي كرده چنانكه خود بابي ها و بهائي ها متفقند بر اينكه سيد شش مرتبه ادعاي خويش را تغيير داده است.
در بادي امر عنوان ذكريت نموه و به سيد ذكر مشهور شده آنگاه داعيه بابيت كرده و خود را نايب خاص امام غايبي خوانده كه حالا بهائيان مي گويند اصلا همچو امامي در پس پرده غيبت نبوده و نيست. آنگاه دعوي مهدويت و نبوت و ربوبيت و الوهيت نموده و احدا بعد واحد. خلاصه تا مدتي سيد باب باب و واسطه بين مردم و يك همچو امام موهومي بوده است و اين اولين قدم دروغ و حيله است كه اگر معتقد به وجود امام حي غايبي نبود چرا خود را باب و نايب خاص او مي شمرد و با آن همه آب و تاب در تفسير سوره يوسف و غيره به وجود و حيات و بقاي او استدلال مي كرد؟ و اگر بود چه شد كه يك مرتبه آن امام حي غايب در وجود خود باب جلوه نموده خودش قائم و مهدي و امام حي منتظر شد؟!
اما بايد دانست كه داعيه ذكريت و بابيت او تقريبا علني بوده و اگر نزد همه كس اظهار نكرده در اغلب مواقع اين معني را تفهيم مي نموده است ولي داعيه قائميت و نبوت و ربوبيت و الوهيت او خيلي مستور بوده و حتي در حيات خودش در هيچ مقام و محضر و نزد احدي علنا اظهار يكي از آن دواعي ننموده است بلكه اخيرا از داعيه بابيت هم به موجب توبه نامه خودش استنكاف كرده و اين عنوانات قائميت و نبوت و ربوبيت و الوهيت تماما بعد از قتل سيد مطرح مذاكره شده بعضي از آنها عنوانش در اوراق سيد يافت مي شده و بعضي هم تغييراتي است كه بر آن جسته اند و انتشار داده اند و عامل عمده آن تقلبات اين دو برادر نوري بها و ازل بوده اند. باري برگرديم به اصل موضوع خيلي وقت لازم است و اطلاع و موشكافي مي خواهد كه بدانيم در ميان عوامل دينيه و علميه و سياسيه كدام عاملي در سيد بيشتر مؤثر شده و او را بر زمزمه ذكريت و بابيت واداشته ولي غالبا چنين فهميده مي شود كه هر چه بوده است از ابتداء سيد باب نمي خواسته است كار را به اينجاها بكشاند.
پيش آمدها كه قسمت عمده اش سوء سياست بوده كار را به اينجا كشيده اما سفسطه هاي سيد رشتي در او اثري داشته زيرا سيد زمزمه آغاز نهاده بود كه جاي منهري براي آتيه خود مي گذاشت يعني ركن رابعي براي توحيد و نبوت و امامت قائل شده گاهي خود را معرفي نموده گاهي هم مي گويند اشاراتي مي كرده كه عنقريب ندائي بلند خواهد شد و اگر چه ما نتوانستيم حتي يك كلمه از كلمات سيد رشتي را مدل بر صحت اين قول باشد پيدا كنيم كه او وعده ارتفاع بدائي داده باشد ولي با فرض اينكه تسليم شويم كه اشاراتي كرده شبهه نيست كه اشاراتش به وجود خودش بوده و جز خود احدي را منظور نداشته و در واقع آن ثمري كه باب و بها برداشته اند از كشته بوده زيرا بهائيان مي دانند كه اين رويه در باب و بها هر دو موجود بود كه از ابتدا انظار مردم را به خود متوجه نداشته پيوسته افكار را به طرف ديگري مصروف مي داشتند و آنچه به هم مي بافتند تكيه اش را به غير خود مي دادند و چون جمعي گردشان جمع مي شد آن وقت متدرجا با كمال احتياط پرده را بلند كرده خود را نشان مي دادند كه آن نفس مشاراليها خود مائيم
مثلا باب بطوري كه گفتيم در بادي امر تمامش بشارت به قرب ظهور مي داد و خود را واسطه فيض مي خواند بين خلق و امام و تا اواخر ايام هم هنوز در كلماتش (يا بقية الله اني فديت بكلي لك) مي گفت و اخيرا بهائيان زور سريشم اين اشارات را به بها چسبانيده اند و حال آنكه به كلي خلاف حقيقت است و همچنين بها در ابتدا خود را به برادرش ازل مي چسبانيد و همه كلمات را به او منسوب مي داشت و در بعضي احيان با كمال احتياط گوشزد مي كرد كه عنقريب از پس پرده غيب جمال ازلي بيرون آيد و به اين كلمات برادر خود را ساكت و مريدان را مشغول نگاه داشته ي وقتي كه خواست بساط خدائي را به تنهائي ببلعد گفت مقصودم از آن اشارت باطن خودم بود كه آن روز هنوز در پس پرده اختباء مستور بودم و حال عرض اندام كردم و من همان جمال غيبي هستم كه بدان اشاره مي شد!!
باري كلام بر سر سيد رشتي بود كه اگر وعده و نويدي مي داده عينا قضيه همين بوده است كه اراده داشته خودش زمزمه ي آغاز كند و عمرش وفا نكرده سيد باب چون محرم اسرار و هشياد و بيدار كارش بوده اين دعوا را در حق خود مصداق داده و از موقع استفاده كرده به تبليغ شاگردان سيد رشتي پرداخته و چون خودش شاگرد آن دبستان بود اين شد كه او هم در ابتدا براي تقريب مردم چندان پا را بالا نگذاشت و شايد اگر رقيبي مثل حاجي كريم خان پيدا نمي شد باز هم در همان درجات اوليه مي ماند و به همان بابيت و نيابت قناعت مي نمود ولي همين كه خان كرماني مقام ركن رابعي را به تمامه احراز كرد ميداني براي سيد باب نماند و ناچار شد كه قدم فراتر نهد و اقوال سيد رشتي را از جنبه ديگر به خود منسوب دارد و بار ديگر اين قضيه در ميرزاي نوري تكرار شد
چنانكه اشاره كرديم جز اينكه معلوم است دو تقليد مانند هم طابق النعل بالنعل بيرون نمي آيد اين بود كه در سومين تقليد كه ميرزا خدا متصدي آن بود صورت ديگر را به خود گرفت و در نتيجه اختلاف ازلي و بهائي پديد شد پس خلاصه اين است كه تخم اين فتنه را بدون شبهه سيد كاظم رشتي كشت منتها اينكه او مي خواست خرمنش را خودش حصاد كند ولي اجل مهلت نداد و تخم افشانده ي وي را سيد باب درو كرد و او هم نتوانست كامي از آن شيرين نمايد و خرمن را پاك نكرده و به آسيا نداده گذاشت و گذشت لهذا ميرزاي نوري كه از ابتدا تا انتها همراه و بيدار كار بود خود را روي خرمن انداخته تصاحب كرد و گندم هاي اين خرمن را با هر حيله ي بود به خانه رسانيد و نان پختن آن را به عهده پسرش عباس افندي گذاشت و او دكاني علم كرد و ناني پخت و اين همان نان است كه پس از هشتاد سال امروز شوقي افندي مي خورد.
افزودن نظر جدید