منوچهر خان معتمد الدوله گرجی
معتمدالدوله کيست؟
وي منوچهرخان گرجي از اهالي تفليس قفقاز بوده در يک خانواده مسيحي چشم به جهان گشود. گفته مي شود برخلاف برادرش ميرزا ابراهيم که تا پايان عمر در مسيحيت باقي ماند، از آئين خود برگشته و به اسلام مشرف شده بود.
منوچهرخان در دوره فتحعلي شاه به دستگاه حکومت و دربار ايران راه يافت؛ در تاريخ 1242 به منصب ايشک آقاسي ارتقاء و به لقب معتمدالدوله مفتخر گشت.
در دوره محمد شاه در فارس، اصفهان، کرمانشاه و غيره در پست هاي گوناگون مشغول خدمت بود و در ربيع الاول 1262 در ايامي که والي اصفهان بود جهان را بدرود گفت.
در دوران حکمراني او؛ و فيروز ميرزا در فارس، طائفه ي لرها و ايل وليخان به حکومت مرکزي ياغي شده و با قواي دولتي جنگيده و بالاخره مغلوب شدند.
منوچهرخان از اموال دولتي دولت و ملت تا مي توانست اختلاس نمود و اين کار سبب گرديد که او از مقام دولتي منفصل شده به مرکز احضار گردد.
بنا به نوشته اشراق خاوري اين مرد با اين سوابق درخشان، دين درستي هم نداشته و اسلامش ساختگي بوده، زيرا در تلخيص تاريخ نبيل چنين آمده: «معتمدالدوله چنان استماع آن آيات در وجودش تأثير نمود و به حدي مسرور و مشعوف شد که در آن محضر با صداي بلند گفت من تاکنون ديانت اسلام را قلبا معتقد نبودم و اقرار و اعتراف جازم به صحت اسلام نداشتم، بيانات اين جوان مرا قلبا به تصديق اسلام واداشت الحمد لله به اين موهبت رسيدم». [1]
اگر کسي جمله دوم (الحمد لله به اين موهبت رسيدم) را به دروغ و حيله و تزوير هم حمل کند از جمله اول - من تاکنون ديانت اسلام را قلبا معتقد نبودم - اتخاذ سند ميتوان نمود که اين تفليسي هويتش چه بوده؟ و به کدام خانواده انتساب داشته؟ با چه وسائل به دربار ايران راه يافته؟ و با اينکه دينش ساختگي و خودش مرد ناپاک و اهل سوء استفاده بوده چگونه هميشه پست هاي حساس را اشغال مينموده است؟! پرسش هائي است که پاسخش را کسي که از تاريخ دوره ي قاجار به ويژه دوره فتحعليشاه و محمدشاه اطلاعي داشته باشد روشن است، زيرا پس از ملاحظه ضعف سياست شاه، قلندرمنشي و بيعرضگي حاج ميرزا آقاسي، هرج و مرجي که شاهزادگان در بيشتر نقاط کشور به منظور به دست آوردن مقام سلطنت و رياست راه انداخته بودند و دخالت هاي سري و علني انگليس و روس تزاري در همه ي شئون کشور، ديگر محلي براي اين گونه پرسشها نمي ماند.
اين مرد با همه ي اين فضائل و مناقبش به تنهائي در صف مقابل دولت و ملت ايستاد و از باب حمايت بي دريغ نمود. همه ي اقداماتي را که عليه باب مي شد خنثي ميکرد حتي از دستورات مرکز نيز درباره ي وي سرپيچي مينمود. چرا؟ روابط اين دو نفر با هم روي چه اصلي بوده است؟
ميگويند منوچهرخان نديده عاشق جمال مبارک شده و به سلک مريدان او پيوسته بود و اين همه خدمت را به دليل مريدي و سرسپردگي انجام ميداد.
آيا ميتوان اين سخن را باور کرد؟ و ميتوان گفت دست سياست در اين کارها هيچ دخالتي نداشته است؟ آن هم سياست زادگاه و مرز و بوم اصلي منوچهرخان (روسيه تزاري)، سياستي که در جريان بابيگري بارها چهره ي شوم و نحس و زشت خود را بدون هر گونه ماسکي نشان داد.
رضاقلي خان (هدايت) مؤلف روضةالصفا که مدتها با معتمدالدوله محشور بوده در روضةالصفا مينويسد: سواران معتمدالدوله منوچهرخان حاکم اصفهان به طلب او (باب) آمده و او را از شيراز به اصفهان بردند و متوقف کردند. [2]
معتمدالدوله با او مدارا مي کرد و به او گمانها داشت و پنهاني او به احترام مي گذاشت و به جهت مصالحی هر چند موهوم؛ وجود او را مغتنم مي شمرد.
مرگ معتمدالدوله و عیان شدن راز
در ربيع الاول هزار و دويست و شصت و سه افسانه زندگي معتمدالدوله به پايان رسيد و او از اين جهان رخت برکشيد. نگارنده ي نقطة الکاف در رثاء او چنين گفته: «معتمدالدوله از بس ملاحظه اشراقات جمال و جلال از آن شمس حقيقت نمود و مکلف به اظهار نبود و طاقت کتمان نداشت لهذا پژمرده دل و افسرده حال گشت و روح و روان آن چمن طاير قدس از آشيانه قفس خاکي طيران (پرواز) به کنگره جهان نمود».
بايد گفت الحمد لله نمرديم معني اشراقات جمال و جلال بلکه معني معجزه و کرامت را فهميديم؛ کسي که داراي اين هوش سرشار و منطق قوي است!! مرگ و مير حاکم اصفهان را از اشراقات جمال مي داند؛ خوب بود مي فهميد اگر گفته شود از نحوست وجود باب، معتمدالدوله ي بدبخت نابهنگام افتاد و مرد، مناسبتر خواهد بود.
پس از مرگ معتمدالدوله، راز برملا شد و اختفاء باب، در اصفهان برای خاص و عام روشن گرديد، علماء نامه به حاج ميرزا آقاسي درباره اخلال و اغواء باب نوشتند گرگين خان هم که به جانشيني منوچهرخان منصوب شده بود اوضاع را به مرکز گزارش داد و از مرکز دستور دستگيري و اعزام باب صادر گرديد.
پاورقی:
[1] تلخيص تاريخ نبيل /93
[2] روضةالصفا ج10/ 311
افزودن نظر جدید