نصب عکس امام و رهبری توسط فرقه گنابادیه
نصب عکس امام خمینی(ره) و حضرت آیت الله خامنه ای به روی در خانقاه امیرسلیمانی تهران یکی دیگر از عوام فریبی فرقه صوفیه گنابادی است که به صورت کاملا برنامه ریزی شده توسط این فرقه انجام شده و این در صورتی است که این فرقه گنابادیه با شرکت در فتنه سال 88 و دخالت در امور سیاسی اختلال در شهرهای بروجرد و کوار توسط پیروان این فرقه و هم صدایی با عوامل ضد انقلاب عملا مخالفت خود را با نظام جمهوری اسلامی و پیروی از راه امام و نائب بر حقشان امام خامنه ای موضع خود را اعلام کرده اند و به نحوی پیشروی کردند که مدافع همجنسبازان از آنها دفاع میکند{1}حال به بررسی چرائی این موضوع خواهیم پرداخت تا ماهیت اصلی آنها بار دیگر مشخص شود.
یکی از شایعترین راههای اعمال سیاست فریب و خدعه، استفاده از باورهای مردم و تظاهر به تقدس است. گروه های انحرافی در جوامع اسلامی با تظاهر به دینداری مردم را فریب داده و خود را متدین نشان میدهند تا مردم را بازی دهند، بدون آن که واقعا معتقد باشند. معاویه بن ابی سفیان در تاریخ اسلام نماد چنین شخصیتی است.{2}
قدرتهای بینالمللی نیز همین روش را پیشه خود ساخته و با عوام فریبی و حقه بازی با سرنوشت ملتها بازی میکنند. با سازمانهای به ظاهر مدافع حقوق بشر، با شعار دموکراسی و تظاهر به دلسوزی به حال ملتها آنان را فریب میدهند.
امام خمینی در مقاطع گوناگون و در سخنرانیهای خود برای بیدار کردن ملت، پرده از سیاست تزویر قدرتهای استکباری و رژیمهای استبدادی و گروه های انحرافی پرده از ماهیت آنها برداشته و نمونههای فراوانی از رفتارهای فریبکارانه آنان را برملا ساخت.
به باور امام در دوران مشروطه بازیگران سیاسی برای فریب دادن مردم مسلمان ایران ماده نظارت مجتهدان بر قانون گذاری را در قانون اساسی تصویب کردند، ولی هرگز بدان عمل نکردند. روحانیت را که برای نهضت مشروطه رنجها کشیده بودند، با لطائفالحیل از صحنه اجتماع و سیاسی خارج کردند و بار دیگر استعمار و استبداد بر این کشور مسلط شد. در وصیت نامه خود به این واقعیت تاریخی اشاره کرده و نوشتند:
دست سیاست بازان پیرو شرق و غرب، روحانیون را که اساس مشروطیت را با زحمات و رنجها بنیان گذاشتند از صحنه خارج کردند و روحانیون نیز بازى سیاست بازان را خورده و دخالت در امور کشور و مسلمین را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غربزدگان سپردند؛ و به سر مشروطیت و قانون اساسى و کشور و اسلام آن آوردند که جبرانش احتیاج به زمان طولانى دارد. (صحیفه امام، ج21، ص420)
چنان که در دوره اخیر، رضاخان میرپنج که پس از یک دوره هرج و مرج، با حمایت انگلیسیها در ایران مسلط شده و نظام استبدادی پهلوی را بنیان نهاد، همین شیوه را در پیش گرفت. ایشان در همین زمینه میگوید:
از آن وقتى که کودتاى رضا شاه شد، کارهایش گاهى به ظاهر خیلى فریبنده بود، لکن بر خلاف مسیر ملت بود. وقتى که او آمد، ابتداءً شروع کرد به اظهار دیانت و روضه خوانى و سینه زنى. گاهى ماه محرم در تکیه هایى که در تهران بود میرفت و گریه میکرد، تا وقتى که سوار شد؛ سلطه پیدا کرد. همین آدمى که این طور مجلس روضه داشت، و ارتش می آمد به سینه زنى، شروع کرد به ضد آن عمل کردن، تا قبل از این که قدرت پیدا بکند، براى بازى دادن مردم آن طور امور را انجام داد؛ وقتى که قدرت پیدا کرد، درست بر ضد آن کارهایى که کرده بود شروع کرد به فعالیت. همین آدمى که این دستگاه روضه را داشت همچو قدغن کرد دستگاه خطابه و وعظ و روضه و همه اینها را که در تمام ایران، شاید یک مجلس علنى نبود! اگر بود در بعضى شهرها در خفا. (همان، ج7، ص508)
از زمانى که رضا خان آمد، جز یک چند صباحى که میخواست بازى بدهد مردم را و اظهار دیانت کرد و اظهار چه کرد، از همان زمان عمده نظرش را دوخت روى روحانیت که اینها را از بین ببرد.(همان، ج8، ص78)
محمد رضا پهلوی و کارگزاران وی نیز همین سیاست را دنبال کرده و در موقعیتهای گوناگون به بازی با مردم، باورها، احساسات و سرنوشت آنان پرداختند. از نظر امام که در دشمن شناسی و پی بردن به ترفندهای دشمن کم نظیر بود، این پسر به مراتب از پدرش فریبکارتر بود. معتقد بود که پدر با قلدری و پسر با حیله گری و سالوسی با سرنوشت مردم بازی کردند.(همان، ج18، ص320) از ابتدای مبارزه در مقاطع مختلف پرده از فریب کاری شاه و اطرافیانش بر میداشت. بارها او را نصیحت کرد که فریب اطرافیانت را نخور و با مردم و سرنوشت مملکت بازی نکن. چنان که به نخست وزیران وی مانند علم و هویدا هشدار میداد که با سرنوشت ملت بازی نکنید.
در ابتدای مبارزات نوک حمله امام متوجه دولتها بود و سعی میکرد که شاه مملکت را از چنگال اطرافیانش برهاند، گاه او را نصیحت میکرد، گاه به او تذکر میداد و گاه هشدار. در ماجرای لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی فرمود:
به اعلی حضرت همایونى پیغام دادهام که به دولت دستور بدهند لغو لایحه را در جراید بنویسد؛ زیرا موقعیت بد است و اگر این دفعه مردم عصبانى بشوند دیگر ما جلوى آنها را نمیتوانیم بگیریم؛ و حتى سرنیزه هم جلوى آنها را نمیتواند بگیرد. و اگر درست نشود، من خودم به تنهایى راه میافتم و هر چه پیش آید، بیاید. به عَلم بگویید این قدر لجاجت نکند و با خودپسندى و از روى هوا و هوس با سرنوشت یک مشت مردم مسلمان بازى نکند. (همان، ج1، ص102)
پس از ماجرای فوق و شکست رژیم در برابر روحانیت، شاه در یک سخنرانی به روحانیت اهانت کرد. امام در پاسخ وی در یک سخنرانی خطاب به او فرمود:
آقا! من به شما نصیحت میکنم؛ اى آقاى شاه! اى جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند میکنند تو را.... این قدر با ملت بازى نکن! این قدر با روحانیت مخالفت نکن. اگر راست میگویند که شما مخالفید، بد فکر میکنید. اگر دیکته میدهند دستت و میگویند بخوان، در اطرافش فکر کن؛ چرا بیخود، بدون فکر، این حرفها را مىزنى؟ آیا روحانیت اسلام، آیا روحانیون اسلام، اینها حیوانات نجس هستند؟(همان، ص245)
در همین ایام، امام در یک سخنرانی به نقل یک نمونه از فریب کاری ایادی رژیم پرداخت و اظهار داشت:
آقا! شما قرآن را نمیدانید چه هست؛ همین تو جیبشان گذاشتهاند! من توى جیبم قرآن نیست لکن مأمورین همه تو جیبشان قرآن است! کاسه ازاش گرمتر است! تو اعتقاد به قرآن دارى؟! تو فقط میخواهى مرا بازى بدهى. تا صحبت میشود، آقا قرآن در میآورد؛ از بالا یک قرآن نشان میدهد. شما قرآن را جیب گذاشتید، میخواهید قرآن از بین برود. (همان، ص381)
یکی از زیرکیهای امام این بود که از ظاهر گفتار و کردار افراد به باطن ضمیرشان پی میبرد و ریاکاران و حقه بازان را میشناخت. به کسانی که کاسه داغ تر از آش و کاتولیکتر از پاپ بودند، اعتماد نداشت و آن را حیله و فریبی برای بازی دادن مخاطب ارزیابی میکرد. چه به ظاهر مجاهد خلق باشد، چه مأمور رژیم باشد، چه بازاری مقدس نما باشد، چه نخستوزیر باشد، چه شاه و چه رئیسجمهور امریکا.
ایشان در یک سخنرانی با اشاره به فریبکاری منافقان در دوران مبارزه، گزارشی مختصر از آمدن آنان به نجف یاد کرده و فرمودند:
بعضى از آقایان محترم، بعضى از علما، آنها هم به من کاغذ نوشته بودند که انَّهم فِتْیَةٌ؛ قضیه اصحاب کهف. من گوش کردم به حرف هاى اینها که ببینم اینها چه میگویند. تمام حرف هایشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه، تمام حرف ها.
سپس با نقل یک داستان رمز پی بردن به فریبکاری آنان را یادآور شدند:
من یاد یک قصهاى افتادم که در همدان اتفاق افتاده بود. ظاهراً زمان مرحوم آسید عبد المجید همدانى، یک یهودى آمده بود مسلمان شده بود خدمت ایشان. ایشان دیده بود که بعد از چند وقت این یهودى خیلى مسلمان است و این قدر اظهار اسلام میکند که ایشان تردید واقع شده بود برایش، که این شاید قضیهاى باشد. یک وقت خواسته بودش. گفته بود: تو مرا میشناسى؟ گفته بود: بلى، شما از علماى اسلام هستید و چطور [هستید]. میدانید پدرهاى من کیاند؟ بلى، پیغمبر از اجداد شماست. (سپس به یهودی گفته بود:) خودت را میشناسى؟ (گفته بود:) بلى، من پدرانم یهودى بودند و حالا خودم مسلمان شدم. گفته بود: سرّ این را به من بگو که چرا تو مسلمانتر از من شدى؟ مردک فهمیده بود که این آن چیزى را که میخواهد بازى کند، فهمیده است. فرار کرده بود. (همان، ج12، ص466)
این موضوع دقیقا مثل موضوع فرقه گنابادیه است که با گذاشتن عکس امام و رهبر انقلاب به عوام فریبی افراد پرداخته اند ولی با بیان صحبت امام راحل دوباره ماهیت اصلی آنها فاش شد و چهره از نقاب آنها برداشته شد.
منابع:
1-سایت پایگاه جامع فرق ادیان مذاهب (دفاع مدافع همجنسبازان از گنابادیه)
2-تاریخ اسلام صفحه 23
دیدگاهها
عباسعلی
1392/02/27 - 18:13
لینک ثابت
انتقاد
s.tanha
1392/03/08 - 16:09
لینک ثابت
تشکر
افزودن نظر جدید