تابنده: من اهل فتوا نیستم...حرف، حرف دل است!
از سفارشات اسلام این است که در مواردی که علم به قضیه ای ندارید، در مقابل آن سکوت کنید. چه خوب است انسان در مواردی که پاسخ سوالی را نمی داند، خود را و دیگران را آزار ندهد و صادقانه بگوید؛ که من پاسخ را نمی دانم. امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند: مَن تَرَكَ قولَ «لا أدري» اُصِيبَتْ مَقاتِلُهُ! هر كه جمله ی «نمى دانم» را ترك گويد ، به هلاكت درافتد. (1)
به راستی که عمل به این بیان باعث حفظ آبروی خود انسان می شود و در نتیجه ی آن اعتبار و موقعیت اجتماعی فرد نیز در قوت خود ثابت می ماند. به راستی که این چنین است:
تامرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد (2)
نور علی تابنده قطب گنابادی فرقه ی گمراه صوفیه، در جلسه ای که با خانم ها داشت، در پاسخ به سوال فقهی و شرعی در رابطه با جواز اهداء عضو، مثل همیشه و مانند اکثر حالات خود، دچار جو گرفتگی شد و با سیاست یکی به نعل و یکی به میخ، هم این کار را تایید کرد و هم آن را غلط دانست؟!
وی در اول پاسخ گویی با اعتراض به فقها! ایشان را به مشورت با یکدیگر در امور استنباط احکام سفارش کرد! تابنده در ادامه ی عرایضش جواب سوال را از دل داد و گفت: (کارِ من نیست. من آنچه که دل میگوید، میگویم. برای اینکه پس فردا نگویند نظر و فتوای من، نه! من اهل فتوا نیستم).(3) نور علی با ارائه ی توضیحاتی درباره ی بافت سلولی بدن ادامه داد: (این بدن از سلولها (یاختهها) تشکیل شده است. چندین یاخته جمع شده این دست و ناخن و چشم را تشکیل داده است، هر کدام جان دارند. یعنی سلول بدن شما در هر جای بدن شما باشد، خودش هم یک جاندار مستقلی است. جانداری است که بدون ارتباط از بین میرود، بعد اینها جمع شده و اعضاء تشکیل شده است. نه اینکه خودشان پهلوی هم جمع شدهاند. نه! خداوند گفته است خلق کردیم و خودش هم روال آن را فرموده است. هر انسانی وقتی رحلت کرد نه تنها جان مصنوعی جان خودش از بین رفته این جانهای کوچک هم از بین رفته است. سلولی که بر حسب امر خدا، موافقت کرده با یک سلولی که در پا است که با هم یک جفت کار کنند. این موافقت دلیل این نیست که هر کدام اختیار دیگری را دارند. این سلول موافقت کرده با مساعدت آن سلول دیگر، دست با همیاری پا موافقت کرده، تسلیم یک روح دیگری شوند و به نظر ما روح الهی است. و خداوند فرموده وقتی او را آفریدم از روح خودم در او دمیدم. آن موافقت نکرده که حالا ما زیر نظر او هستیم مرا از بین ببرد نه!) (4)
او بعد از این توضیحات بالاخره جمع بانوان را از انتظار در آورد و نظر خود را این طور بیان کرد که: (تا وقتی که انسان زنده است به نظر من نمی شود بفروشد. مگر اینکه مریض باشد...خداوند به من دو تا کلیه داده به دیگری هم نداده، یا داده و فاسد شده است. اگر کلیه نباشد از بین میرود. من دو تا کلیه دارم که اگر یکی را بدهم و یک کلیه داشته باشم، از بین نمیروم. ممکن است ضعیفتر بشوم اما از بین نمیروم... اما بعد از مرگ من اختیارش ندارم. بگویم که بعد از مرگ من چکار کنند. چون هیچ کس جز من اختیار دارش نیست. شاید اشکالی نداشته باشد... در زمان حیات به نظر من مشکل است که عضو خودش را بدهد و طرف هم یک کلیه دارد میخواهد یک کلیه دیگر بگیرد. نه! چرا من کلیه بدهم، ضرورت ندارد او هم میتواند با همین یک کلیه زندگی کند...) (5)
مجذوب علیشاه در آخر نطق فقهی خود و بعد از حلاجی نامفهوم بحث، با گلایه از طرح این سوال گفت: (این مسئله را از من نپرسید. این از زمرۀ سؤالاتی است که گفتند از شبلی پرسیدند، سوالاتی که از فقیه باید بپرسید نه از درویش و قلندر) (6)
خب آدم عاقل!! یک کلمه بگو این مسئله شرعی است و جواب دادن به آن کار مرجع تقلید خواهد بود، عِرض خود را مبر و زحمت بانوان هم ندار، نظر دلی هم نده!
..............................................................................................................................
پی نوشت:
1- نهج البلاغة : الحكمة 85
2- سعدی /گلستان /باب اول در سیرت پادشاهان
3- سایت مجزوبان /مجلس صبح چهارشنبه/ ۲۶-۷-۹۱
4- همان
5- همان
6- همان
افزودن نظر جدید