از بندگی رها، مقیّد به هوی!

  • 1392/11/08 - 13:58
با این تصورات باطل، طبیعی است که حدود و اختیارات قطب چنان بالا باشد که هر عملی را که اراده کرد انجام دهد و بقیه بدون چون و چرا تابع محض وی باشند

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مسئله‌ی قطبیت در تصوف، بحث پیچیده و بدون چهار چوبی است. اصولاً در مسلک های التقاطی این قضیه مطرح است که نمی‌توان حول یک عنوان یا برنامه، نظرات جامع داد، زیرا هر کسی برای خودش چهارچوبی را حول آن برنامه یا عنوان مشخص می‌کند. قطب هم که عنوانی دهن پرکن در تصوف است، از این قاعده مستثنی نبوده و جملات زیادی حول تعریف جایگاه، وظایف و اختیاراتش شده است؛ که در این بین داستان سرایی‌ها و خرافات نیز جای خود را دارند!

معنای قطب در زبان فارسی، به عمود آهنی که به دور آن سنگ فوقانی آسیاب در حرکت است، اطلاق می شود.[1] در جایی دیگر از آن به عنوان، ملاک و مدار چیزی و یا بزرگ و مهتر قوم یاد شده است.[2] به خاطر نبودن چهارچوب درست، گاهی این عنوان جای خود را به مرشد، شیخ، ولی و یا پیر می‌دهد، حال آنکه هر کدام از این واژه‌ها جایگاه خاصی در تصوف برای خود دارند. برای مثال: اگر کسی استغنای کامل در مسیر سیر و سلوک پیدا نکرده او را شیخ مجاز می‌نامند، که وظیفه ی هدایت فقرا را ازجانب قطب گرفته است.

یکی از مسائلیکه حتی در بین خود متصوفه هم مطرح است، بحث حدود اختیارات قطب است. برای این که حدود اختیارات مشخص شود باید جایگاه تعیین شود. یعنی باید مدّ نظر باشد، مقامی را که می‌خواهند به او اختیاراتی تفویض کنند، از لحاظ رتبه‌ای دارای چه مقامی است. بعضی معتقدند که سالک وقتی قطب را انتخاب کرد و دست ارادت به او داد، باید بصورت مطلق و چشم بسته مطیع اوامر او باشد و بدون چون و چرا و پرسش دستورات وی را واجب الاطاعه بداند و اجرا کند، به این معنا که تردید و سهل انگاری در اجرای اوامر قطب مساوی است با تصور خطا و اشتباه برای او و این کفر طریقتی است.[3] بعضی دیگر قطب را مهدی و دارای مهدویت نوعی می‌دانند! و با این بیان برای قطب امامت مهدوی قائلند و می‌گویند: اقطاب ظاهریه و اولیاء، مظهریت آن قطب حقیقیه را دارند.[4]

با این تصورات باطل، طبیعی است که حدود و اختیارات قطب چنان بالا باشد که هر عملی را که اراده کرد انجام دهد و بقیه بدون چون و چرا تابع محض وی باشند. در برخی از منابع تصوف از اختیارات قطب، به عنوان قانون 10 ماده ای یاد می‌شود که در کتب ایشان موجود است.[5] جدای از این اختیارات، اقطاب صوفیه با توجه به جایگاهی که خود ایشان در بین صوفیه داشته‌اند، اختیارات دیگری هم برای خود قائل شده‌اند که مخالفت با آن فرامین چنان بد تلقی شده است که عین القضات همدانی می‌نویسد: « اگر در موافقت پیر خلاف راه دین خود نرود پس او هنوز مرید دین خود بوَد نه مرید پیر!»[6]

با این توهمات، اقطاب خود را دریایی پنداشته‌اند که هرگر نجس نمی‌شود و با این بهانه از حدود الهی نیز پا را فراتر گذاشته و به حریم محرام تجاوز کرده‌اند و گاهی نیز اختیار این کار را به مریدان عطا کرده و ایشان را مجاز به ترک واجبات دانسته‌اند! و یا به فعل حرام رخصت داده‌اند. نظیر این داستان از مولوی! در حالات ملاي رومي نوشته‌اند: روزي شمس تبريزي از ملاي رومي شاهدي (پسيري) خواست مولانا «حرم» (عيال) خود را دست گرفت در ميان آورد و فرمود او خواهر جاني من است ،گفت: « نازنين پسري» مي‌خواهم! في الحال فرزند خود «سلطان ولد» را پيش آورد ،فرمود كه وي فرزند من است! حاليا اگر قدري «شراب» دست مي داد ذوقي مي كردم، «مولانا» بيرون آمد و سبويي از محله «جهودان» پر كرده بر گردن خود بياورد! مولانا شمس الدين فرمود؛ كه من قوت مطاوعت و سعت مشرب مولانا را امتحان مي كردم و از هر چه گويد زيادت است!![7]

حقاً و انصافاً این روش اقطاب تصوف، روش بندگی و عبودیت در برابر ذات مقدس الله نیست و با این سیر و سلوک نه خود راه به حقیقت برده‌اند، که مریدان و متصوفه را نیز به اعماق دوزخ کشانده‌اند. قطب در تصوف، بنده‌ی پروردگار نیست بلکه آزاد و رها از همه‌ی قیود است و خود را مقید به اوامر و نواهی هوی و هوس ساخته است.

پی نوشت:

1- لغت نامه دهخدا
2- فرهنگ فارسی معین
3- تاريخ تصوف ،صفحه ي 234 
4- صالحیه ملا علی گنابادی ص ۱۷۲
5- نقل از استوارنامه ، صفحات 95 تا 106 با تلخيص.
6- تمهیدات،عین القضات همدانی ، ص 99 و عرفان حقیقی و عرفان کاذب ص 230
7- جامي ،نفحات الانس ،صفحه 466 

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.