داستان پادشاهی خسرو پرویز در شاهنامه

  • 1402/12/24 - 13:51

خسرو پرویز در شاهنامه، شخصیتی است مغرور، متکبر، خودخواه و بی‌رحم که برای رسیدن به قدرت، هیچ حد و مرز و هیچ اصل اخلاقی و انسانی نمی‌شناسد. تنها منافع خود را می‌بیند و به هیچ چیز و هیچ کسی وفادار نیست.

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در شاهنامه می‌خوانیم که خسرو پرویز با کودتا علیه پدرش، بر تخت پادشاهی نشست، اما پس از آن، نزد پدر رفت و از او پوزش خواست. آنگاه بزرگان کشور را نزد خود گردآورد و به همگان وعده راستی و عدالت داد. در این زمان، بهرام چوبینه (فرمانده لشکر ایران)، سپاهی گرد آورد و برای نبرد علیه خسرو پرویز، به سوی تیسفون روانه شد. میان بهرام چوبینه و خسرو پرویز، نامه‌هایی رد و بدل شد که در آن بسیار یکدیگر را کوچک شمرده؛ به زشتی از هم یاد کردند. بهرام چوبینه در پی آن بود که خود بر تخت پادشاهی بنشیند.

نبردی سخت درگرفت. پس خسرو پرویز، ناگزیر از معرکه گریخت و به سوی تیسفون رفت. بهرام چوبینه به سوی تیسفون روانه شد. سپس خسرو پرویز به سوی روم گریخت. در این هنگام، بهرام چوبینه تاج پادشاهی بر سر گذاشت و بر تخت نشست و پدر خسرو پرویز توسط برخی اشراف ساسانی به قتل رسید.

خسرو پرویز در راه رسیدن به روم، بر آزادمردی از تازیان میهمان شد. پس از آن بر یک پیشگوی مسیحی پارسا وارد شد و از او پیرامون آینده پرسید. آن مرد مسیحی نیز به او گفت که تو به زودی بر تخت پادشاهی ایران خواهی نشست.

پس خسرو پرویز از قیصر، پادشاه روم یاری خواست و در برابر پذیرفت که اگر دوباره بر تخت پادشاهی نشست، به خواسته‌های قیصر تن دهد. پس قیصر، دخترش مریم را و دویست کنیز و سیصد برده به خسرو پرویز اهدا و سپاهی عظیم به او سپرد.

خسرو پرویز به همراه یاران ایرانی و سپاه رومی، به آذربایجان تاخت. بهرام چوبینه که از داستان آگاه شد، با سپاهی به سوی خسرو پرویز روان شد. نبردی رخ داد و بهرام چوبین شکست خورد و ناچار به سوی خاقان ترک گریخت. خسرو پرویز از خاقان درخواست کرد که بهرام چوبین را به او واگذارد. اما خاقان، نپذیرفت. در نهایت، دربار ایران، کسی را فرستاد تا مخفیانه بهرام چوبین را به قتل برساند و این گونه بهرام به پایان راه رسید.

پس از چندی، خسرو پرویز، به یاد پدرش هرمزد افتاد. آنگاه فرمان داد به تقاص خون پدرش هرمزد، دست و پای قاتلین او را ببرند. پس چنین کردند:

ازان پس چنين گفت با رهنما
كه او را هم اكنون ببر دست و پا

بريدند هم در زمان او بمرد
پر از خون روانش به خسرو سپرد [1]

در ادامه، خسرو فرمان داد تا همه کسانی را که در ریختن خون پدرش نقش داشتند، سر ببرند: «كه بودند يازان بخون پدر، ز تن‌هاى ايشان جدا كرد سر».[2]

پس از زمانی، مریم، همسر رومی خسرو پرویز، پسری زایید که او را شیرویه نامیدند. پس خسرو از اخترشناسان، آینده این نوزاد را پرسید و آنان در پاسخ گفتند که پادشاهی تو از این کودک، گرفتار آسیب و رنج خواهد شد.

چندی گذشت، خسرو پرویز برای شکار، به صحرا رفت. آنجا شیرین را دید و دلباخته او شده؛ وی را به همسری برگزید. پس از مدتی، بین شیرین و مریم، حسادت بالا گرفت. پس شیرین به مریم زهر خوراند و او را کُشت: «به فرجام شيرين ورا زهر داد، شد آن نامور دخت قيصر نژاد» و این گونه بانوی نخست حرمسرا شد.[3]

شیرویه نیز رفته رفته به سن جوانی رسید. خسرو پرویز، به یاد سخن اخترشناسان، از سرنوشت شیرویه بیمناک بود. پس از چندی که شیرویه دست به رفتارهای نادرستی زد، خسرو پرویز فرمان داد تا او را در کاخ، زندانی کنند.

سپس خسرو پرویز فرمان داد که رومیان (که اغلب اسیر بودند)، ایوان مدائن را بسازند. او قدرت بسیار یافت. 12 هزار کنیزک در حرمسرای خود داشت: «به مشكوى زرّين ده و دو هزار، كنيزك بكردار خرّم بهار»[4]، همچنین 16 هزار اسب جنگی و 2200 فیل جنگی. این‌ها موجب شد که خسرو پرویز به غرور و تکبری بیش از پیش مبتلا شده؛ دست به بیداد دراز کند. از همین روی، برخی سران ایران به قیصر روم نامه نوشته، داستان را برای او روایت و از او خواستند که به ایران بتازد.

از درون ایران نیز بسیاری از سپاهیان علیه خسرو پرویز شوریده؛ به او دشنام دادند و پسرش شیرویه را از بند رها کردند. پس قاصدی نزد خسرو پرویز رسید و به او گفت که همه ایران، اکنون با تو دشمنی می‌کند:

همه شهر ايران ترا دشمنند
به پيكار تو يك دل و يك تنند [5]

پس شیرویه، بر تخت پادشاهی نشست و فرمان داد تا پدرش خسرو پرویز را بکشند.

شیرویه بر تخت پادشاهی نشست. پس برخی از شاهزادگان و بزرگان را کُشت. آنگاه پیامی به شیرین (همسرِ پدرش) نوشت و از او به زشتی یاد کرد. پس فرمان داد تا او را به نزدش برده؛ سپس به قتل برسانند. پس شیرین نزد شیرویه رفت و شیرویه که برای نخستین بار، چهره شیرین را دید، دلباخته او شد. پس بر آن شد که شیرین را به همسری خود درآورد. اما شیرین، به سوی دخمه خسرو پرویز رفت و پس از اشک ریختن بسیار، زهر خود و این گونه به زندگی خود پایان داد.

پس از این رخداد، به شیرویه نیز زهر خوراندند و او نیز پس از 7 ماه پادشاهی کشته شد.

پی‌نوشت:
[1]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 1288.
[2]. فردوسی، همان، ص 1295.
[3]. فردوسی، همان، ص 1305.
[4]. فردوسی، همان، ص 1313.
[5]. فردوسی، همان، ص 1320.

تولیدی

دیدگاه‌ها

آخه چگونه شیرویه شیرین را ندیده بود؟

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.