حکایت مرد عرب و نجات خسروپرویز از گرسنگی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ امروز با جریانی مواجهیم که برای عقل و منطق و انصاف و انسانیت، پشیزی ارزش قائل نیستند. روز و شب به اقوام مختلف به ویژه به قوم عرب فحاشی میکنند و حتی میگویند: «عرب هرچه باشد به من دشمن است»! این در حالی است که اگر بخواهیم عدل و انصاف را معیار قرار دهیم، باید بگوییم که در بین هر قوم و ملتی، خوب و بد وجود دارد. قرار نیست به خاطر بدیِ برخی، همهی آن قوم را مورد توهین قرار دهیم. نباید همه را با یک چشم دید. در این زمینه حکایتی است که ارزش شنیدن دارد:
در عصر حکومت خسرو پرویز، ارتش ساسانی علیه او شوریدند. پس او ناگزیر سر به کوه و بیابان گذاشت، تا بلکه فرجی حاصل شود. مرکز حکومت او نیز شهر تیسفون بود (نزدیک بغداد امروزی) و در مناطق غربی این شهر، جمعیتی از قوم عرب ساکن بودند. خسرو پرویز از گرسنگی و تشنگی و خستگی، به ستوه آمده بود تا اینکه مسیرش به یک عرب خورد، پس از آن عرب آب و غذا خواست، و مرد صحرانشین هم او را از گرسنگی و تشنگی نجات داده و به او پناه داد.[1] حال ایا سزاوار است که در قِبال خوبیِ آن مرد به خسرو پرویز، باستانگرایان به این قوم فحاشی کنند؟
پینوشت:
[1]. کولسنیکف، ایران در آستانه یورش تازیان، ترجمه م. یحیایی، تهران: انتشارات آگاه، 2537 شاهنشاهی (1357 هجری خورشیدی)، ص 301.
افزودن نظر جدید