آزادی بیان در عصر خلفا (قسمت سوم)
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مولوی عبدالحمید در سخنان اخیر خود با اعتراض به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران می گوید در ایران آزادی نیست؛ آزادی بیان وجود ندارد؛ آزادی بیان و عقیدهای که در زمان رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) و خلافت خلفای چهارگانه بوده، امروز در جمهوری اسلامی وجود ندارد.
در جواب به کفران نعمت فردی که قصد دارد رهبری اهل سنت ایران را بر عهده گیرد و هر هفته همه منتظر آن هستند تا ببینند در این هفته، ایشان با سخنان خود چه آشوبی به پا میکند، باید چند گزارش تاریخی از صدر اسلام را بیان کنیم تا متوجه گردد، همین اجازه سخنرانی و تریبونی که دارد و مخالفتش را هر هفته علیه نظام اسلامی بیان میدارد، نشان از آزادی بیان بی حد است که در زمان برخی از خلفا، چنین اجازهای وجود نداشته است.
در ماجرایی گفتگویى بین خلیفه دوم و ابوموسى اشعرى رخ داد و اُبىّ بن كعب نیز حاضر بود، هنگامی كه اُبى بن كعب سخت گیرى عمر را دید، به او گفت: اى پسر خطاب! سبب عذاب و شكنجه اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) مباش!(1)
ذهبى در تاریخ الإسلام نقل مى كند: «حریث بن نوفل مىگوید: روزى عمر بن خطّاب و عثمان بن حنیف در مسجد با یكدیگر گفتگو و جدال مىكردند؛ مردم نیز اطراف آن دو حضور داشتند. ناگهان عمر خشمگین شد، مشتى از سنگ ریزههاى مسجد را برداشت و به صورت عثمان بن حنیف زد. سنگریزهها پیشانى عثمان را شكافت. عمر هنگامى كه دید، خون زیادى بر محاسنش سرازیر شد، گفت: خونت را پاك كن.عثمان گفت: اى امیرالمؤمنین! مترس؛ به خدا سوگند! من از مردمى كه مرا به سوى آنان فرستادى، هتك حرمتى بیش از هتك حرمت تو نسبت به خودم دیدم!»(2)
نووى در المجموع مى نویسد: «عمر بن خطاب، از اینكه مردان به همراه زنان طواف كنند، جلوگیرى مىكرد؛ روزى مردى را كه با زنها نماز مىخواند با تازیانهاش زد. آن مرد گفت: به خدا سوگند! اگر كار خوبى كردهام به من ستم كردی و اگر كار بدى كردهام، این راه آموزش نیست! عمر گفت: قصاص كن! آن مرد گفت: قصاص نمىكنم. عمر گفت: پس مرا ببخش. آن مرد گفت: نمىبخشم. در این هنگام از هم جدا شدند؛ فرداى آن روز، عمر تا چشمش به آن مرد افتاد، رنگش تغییر كرد. آن مرد گفت: اى خلیفه! مىبینم تو زودتر از من عكس العمل نشان دادی؟ عمر گفت: آری! آن مرد گفت: تو را بخشیدم.»(3)
بلاذرى و طبرى نیز نقل کردهاند، مالى را نزد عمر آوردند تا آن را تقسیم كند، مردم جمع شده بودند، سعد بن أبى وقّاص (صحابى معروف) مردم را كنار زد و خود را به عمر رساند؛ عمر با تازیانه خود، سعد را مىزد و مىگفت: تو به گونهاى به طرف من آمدى كه گویا از «سلطان خدا» در زمین نمىترسى؟(4)
بلاذرى در رابطه با مردى به نام خیثمة بن مشجعه مى نویسد: «او نزد عمر آمد و عمر با تازیانه به او حمله كرد و او گریخت. از وى پرسیدند: چرا فرار كردى؟ پاسخ داد: چگونه از دست كسى كه مرا مىزند، ولى من نمىتوانم او را بزنم، فرار نكنم!»(5) گفتنى است بلاذرى كه این ماجرا را نقل مى كند، علت حمله عمر را به خیثمه نیاورده است!
ذهبى در سیر أعلام النبلاء، ابن كثیر دمشقى در البدایة و النهایة و ابن حجر در الإصابة مى نویسند: «معاویه در حالى كه لباس نو و سبزى بر تن داشت، بر عمر وارد شد، صحابه با نگاهشان وى را استقبال كردند، عمر از جایش پرید و با تازیانه آغاز كرد به كتك زدن معاویه، معاویه گفت: چرا كتك مىزنى؟ عمر پاسخى نداد تا سر جایش نشست. پرسیدند: چرا این جوان را كتك زدی؟ او در میان طرفدارانت بهترین فرد است. گفت: از معاویه خوبى دیده و شنیدهام، ولى احساس كردم با پوشیدن این لباس، غرور و تفاخر او را گرفته است، خواستم از سرش بیرون برود.»(6)
عبدالرزاق صنعانى مى نویسد: «از عكرمة بن خالد نقل شده است كه گفت: یكى از فرزندان عمر بن خطاب در حالى كه لباس زیبا و خوبى پوشیده بود نزد پدرش رفت؛ عمر آن قدر او را با تازیانه زد تا به گریه افتاد. حفصه گفت: او كه كار بدى نكرده، چرا او را كتك مىزنى؟ عمر گفت: احساس كردم كه از پوشیدن لباس زیبا، دچار غرور شده است و خواستم غرورش را بشكنم.»(7)
نمیرى در تاریخ المدینه، ابن أبی الدنیا در الصمت و آداب اللسان و غزالى در احیاء علوم الدین نوشتهاند: «عمر تازیانه به دست نشسته بود و گروهى اطرافش را گرفته بودند، جارود عامرى از راه رسید. یك نفر گفت: این رئیس و بزرگ قبیله ربیعه است. عمر و همه مردم و جارود این سخن را شنیدند. هنگامى كه جارود نزدیك آمد، عمر او را با تازیانهاش زد. گفت: این چه برخوردى است با من مىكنى و به چه جرمى مرا مىزنی؟ عمر گفت: مگر سخن آن مرد را نسبت به خودت نشنیدى كه گفت این رئیس قبیله خویش است؟ گفت: آرى! شنیدم. چه ارتباطى به كتك زدن تو دارد؟ عمر گفت: ترسیدم با شنیدن سخن آن مرد، احساس غرور در تو پیدا شود، خواستم این احساس را از كله تو خارج سازم.»(8)
طبق این گزارشات، در گفتگوهای بین خلیفه و دیگران (صحابه و تابعین)، اگر آنان مخالف نظر خلیفه بودند، با خشونت با آنان رفتار میشد؛ خود خلیفه برای تأدیب افراد و مغرور نشدن آنان، با تازیانه آنان را مورد تفقد قرار میداد.
جناب مولوی اگر خواستار رفتاری همانند زمان خلفا هستند، باید عواقب آن را هم بپذیرند و قبول کنند که همان رفتاری که با صحابه شده است با او نیز رفتار شود.
زمان خلفا چه برتری از نظر آزادی بیان و عقیده نسبت به جمهوری اسلامی وجود داشته که جناب مولوی ادعا میکند، حاضر است مناظره کند.
پینوشت:
1. مسلم نیشابوری، صحيح مسلم، دار إحياء التراث العربی، ج3، ص1696، ح5526.
2. ذهبی، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، دار الكتاب العربی، ج4، ص81.
باغندی، مسند عمر بن عبدالعزيز، مؤسسة علوم القرآن، ج1، ص102.
3. ماوردی، الحاوی الكبير فی فقه مذهب الإمام الشافعی، دار الكتب العلمية، ج17، ص29.
نووی، المجموع، دار الفکر، ج20، ص236.
4. ابن سعد، الطبقات الكبرى، دار صادر، ج3، ص287.
بلاذری، أنساب الأشراف، ج3، ص403.
طبری، تاريخ الطبری، دار الكتب العلمية، ج2، ص571.
5. بلاذری، أنساب الأشراف، ج4، ص214.
6. ذهبی، سير أعلام النبلاء، مؤسسة الرسالة، ج3، ص135.
ابن كثير، البداية والنهاية، مكتبة المعارف، ج8، ص125.
ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمييز الصحابة، دار الجيل، ج6، ص154.
7. عبدالرزاق صنعانی، المصنف، المكتب الإسلامی، ج10، ص416.
سيوطی، تاريخ الخلفاء، مطبعة السعادة، ج1، ص142.
8. ابن شبه نمیری، تاريخ المدينة المنورة، دار الكتب العلمية، ج1، ص366.
ابن أبی الدنيا، الصمت وآداب اللسان، دار الكتاب العربی، ج1، ص273.
غزالی، إحياء علوم الدين، دارالمعرفة، ج3، ص160.
افزودن نظر جدید