سند ماجرای پرداخت زکات در حال رکوع
فضیلت نزول آیه مربوط به اعطای انگشتر در حال رکوع، در حق علی (ع) چنان معروف و مسلّم است که مخالفان حضرت نیز نتوانسته و نمی توانند آن را انکار کنند؛ بلکه برخلاف میل باطنی خود به این فضیلت اعتراف کردهاند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بعد از مطرح شدن بحث اصلاح گری در دین، یک دسته از جریانهایی که در جهان اسلام شکل گرفت، جریان سلفی گری بود. در ایران نیز برخی از نویسندگان و متفکران شیعه، مانند شریعت سنگلجی، حیدرعلی قلمداران، سید ابوالفضل برقعی قمی تحت تأثیر سلفیان قرار گرفتند و با انعکاس اعتقاداتی مشابه باورهای سلفی گری، رفته رفته شاگردان و طرفدارانی پیدا کردند و جریان سلفی گری شیعه یا همان قرآنیون را در ایران شکل دادند.
قرآنیون درباره امامت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دیدگاهی مخالف با دیدگاه شیعیان امامیه دارند؛ به عنوان نمونه قرآنیون در مورد شأن نزول آیه ولایت (مائده/ 55) دیدگاهی برخلاف دیدگاه دانشمندان امامیه دارند و در نقد آن مینویسند: «داستان انگشتر دادن حضرت علی (علیهالسلام) در نماز، یک داستان بدون سند و مدرک است و آثار جعل در آن نمایان است.»[1]
در نقد این ادعا می توان گفت:
این فضیلت (نزول آیه مربوط به اعطای انگشتر در حال رکوع) در حق علی (علیهالسلام) چنان معروف و مسلّم است که مخالفان حضرت نیز نتوانسته و نمی توانند آن را انکار کنند؛ بلکه برخلاف میل باطنی خود به این فضیلت اعتراف داشتند که در اینجا فقط به چند مورد اشاره میشود:
عبابة بن ربعی می گوید: «روزی عبدالله بن عباس در کنار چاه زمزم نشسته بود و برای مردم از قول پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) حدیث نقل می کرد، ناگهان مردی که عمامه به سر داشت و صورت خود را پوشانده بود، نزدیک آمد و هر مرتبه که ابن عباس از پیغمبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) حدیث نقل میکرد، او نیز با جمله «قال رسول الله» حدیث دیگری از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نقل میکرد.
سپس ابوذر اضافه کرد: ای مردم! روزی از روزها با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در مسجد نماز میخواندم، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد؛ ولی کسی به او چیزی نداد. او دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم؛ ولی کسی به من جواب مساعد نداد.
در همین حال حضرت علی (علیهالسلام) که در رکوع بود، با انگشت کوچک راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که در حال نماز بود، این جریان را مشاهده کرد. هنگامی که از نماز فارغ شد، سر به سوی آسمان بلند کرد و دعا کرد... .
سپس ابوذر گفت: هنوز دعای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) پایان نیافته بود که جبرئیل نازل شد و به حضرت عرض کرد: بخوان! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان (إِنَّمَا وَلِیكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ.)»[2]
در روایتی از امام صادق (علیهالسلام) از جدشان نقل شده که داستان و مناظره حضرت علی (علیهالسلام) با خلیفه اول – هنگام غصب خلافت توسط او – را بیان کرده و در آن واقعه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ضمن شمارش فضایل خود و استدلال به سخنانی که از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) در حقشان صادر شده است به خلیفه اول فرمود: «فَاُنْشِدُکَ بِاللهِ أ لِيَ اْلوِلایَةُ مِنَ اللهِ مَعَ وِلایَتِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه وآله فی آیَةِ زَکاةِ الْخاتَمِ أَمْ لَک؟ قاَلَ: بَلْ لَکَ.[3] تو را به خدا قسم میدهم! آیا ولایتی که قرین ولایت خداست، از طرف خدا برای من داده شده است یا برای تو؟ ابوبکر گفت: بلکه برای تو.» نقل این واقعه در منابع معتبر اهل سنت است.
کتابهاى معروفى از منابع معتبر اهل سنت این حدیث را نقل کردهاند، از جمله:
محب الدین طبرى در ذخائر العقبى صفحه 88.
علامه قاضى شوکانى در تفسیر فتح القدیر، جلد دوم صفحه 50.
جامع الاصول، جلد نهم صفحه 478.
اسباب النزول واحدى صفحه 148.
لباب النقول سیوطى صفحه 90.
تذکره سبط بن جوزى صفحه 18.
نور الأبصار شبلنجى صفحه 105.
تفسیر طبرى صفحه 165.
کتاب الکاف الشاف ابن حجر عسقلانى صفحه 56.
المفاتیح الغیب رازى جلد سوم صفحه 431.
تفسیر در المنثور جلد 2 صفحه 393.
کنز العمال جلد 6 صفحه 391.
مسند ابن مردویه و مسند ابن الشیخ و علاوه بر اینها در صحیح نسایى و کتاب الجمع بین الصحاح السته و کتابهاى متعدد دیگر.
پینوشت:
[1]. نکویی، حجت الله، تئوری امامت در ترازوی نقد، ص53.
[2]. مجمع البیان، طبرسی، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372ش، ج3، ص 324 و 325.
البرهان فی تفسیر القرآن، سید هاشم بحرانی، بنیاد بعثت، تهران، چاپ اول، 1416، ج2، ص 319 و 320، ح3171.
تفسیر نمونه، مکارم و همکاران، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ بیست و نهم، 1384ش، ج4، ص421 و 422.
[3]. المیزان، علامه طباطبایی، ج6، ص18.
نورالثقلین، حویزی، ج1، ص645، ح262.
افزودن نظر جدید