واقعیت اسلام ابوسفیان با وجود رحمت اسلام
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ صَخر بن حَرب بن اُمیّه معروف به ابوسفیان، از چهرههای مشهور قریش همزمان با ظهور اسلام بود. وی پیشه بازرگانی داشت و یکی از ۴ تنی به شمار میرفت که در جاهلیت فرمانشان نافذ بود. او تا 20 سال پس از دعوت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به دشمنی با مسلمانان میپرداخت. بر خلاف او و پسرانش، دختر وی به نام ام حبیبه، قبل از آنها مسلمان شده و با پیامبر گرامی اسلام ازدواج کرد. دشمنیهای ابوسفیان، دشواریهای بسیاری را برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و مسلمانان ایجاد کرد و بسیاری از آیات قرآن در نکوهش کردار او و پیروانش نازل شد.[1]
در برخی روایات آمده است که پیامبر اسلام هفت مرتبه در مناطق مختلف، ابوسفیان را نفرین کرد.[2]
در جنگهای بدر، احد و خندق، علیه مسلمانان حضوری فعال داشت و این دشمنی تا فتح مکه ادامه داشت تا هنگامیکه شکست را قطعی دید. سپس وی با وساطت عباس بن عبدالمطلب نزد پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمد و اسلام آورد و مردم مکه را به تسلیم در مقابل سپاه اسلام ترغیب کرد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نیز خانه او را محل امنی برای مکیان قرار داد.[3]
پیامبر، او و گروهی را بخشید و از مجازاتشان صرف نظر کرد. آنان با نام «طلقا» مشهور شدند و پس از آن ابوسفیان و خانوادهاش در شمار مسلمانان درآمدند.
ابوسفیان در همان سال در غزوه حنین، فرماندهی گروهی جنگجو را بر عهده داشت و در پایان جنگ، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به وی و فرزندانش غنایم بیشتری بخشید. (به او و هر یک از دو فرزندش، صد شتر و مقداری نقره داد)[4] به همین دلیل مورد اعتراض برخی صحابه قرار گرفت.[5]
به گزارش برخی منابع، در غزوه طائف بود که ابوسفیان یک چشمش را از دست داد.[6] پس از آن، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ابوسفیان را برای گردآوری صدقات به طائف فرستاد.[7]
برخی از مورّخان معتقدند که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) او را والی نجران کرد و تا زمان رحلتشان، او بر نجران حکومت میکرد.[8] البته این خبر مخالفانی هم دارد[9] و به نظر میرسد اگر چنین چیزی واقعیت داشت، بازتاب بیشتری در منابع تاریخی از آن به چشم میخورد.
او پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، به مکه آمد و چندی در آنجا ماند، سپس به مدینه رفت و در آن شهر ساکن شد.
وی از اینکه مردی از کم ارجترین طایفههای قریش به خلافت برگزیده شده بود، ناراضی و آشفته به نظر میرسید و حاضر شده بود با کمک امیرالمؤمنین و به نفع ایشان، علیه خلیفه کودتا کند.[10] پس از اینکه امیرالمؤمنین این پیشنهاد را توطئه خواند، وی با خلفای اول و دوم با مماشات رفتار کرد و از خلافت عثمان نیز که از یک طایفه بودند، به شدت حمایت کرد.
ابوسفیان در سال 15 هجری در خلافت عمر، در پیکار یرموک که فرماندهی آن با یزید برادر معاویه بود، شرکت داشت و سپاه اسلام را به مبارزه و پایداری تشویق میکرد.[11]
گفتهاند که وی در این نبرد نیز چشم دیگرش را از دست داد.[12]
از برخی روایات چنین برمیآید که ابوسفیان، فرزندش معاویه را از مخالفت با عمر بر حذر داشت و به او سفارش کرد که باید از وی پیروی کند.[13]
در زمان خلافت عثمان، ابوسفیان نزد وی و در جمع امویان گفت: «اکنون که گوی خلافت به دست شما افتاده، آن را مانند توپ در میان خود بگردانید و نگذارید که از دستتان بیرون افتد که نه بهشت و نه دوزخی در کار است.»[14]
پسرش معاویه نقش سیاسی مهمی در سده اول قمری ایفا کرد و سلسله خلافت اموی را بنیاد نهاد.
واقدی تاریخ فوت او را ۵ سال پیش از قتل عثمان، در ۳۰ هجری میداند.
ایمان ابوسفیان
ابوسفیان پس از اسلام، مانند گذشته دیگر چهره برجستهای نبود؛ زیرا او که علناً تمام تلاشهایش را برای نابودی اسلام کرده بود، نمیتوانست بزرگ مسلمانان گردد و تنها رحمانیت اسلام بود که به او و امثال او اجازه حیات داده و حتی امکانات نسبتاً خوبی در اختیارشان قرار گرفت. با اینکه برخی نویسندگان اهل سنت او را از مسلمانان واقعی دانسته و در زمره صحابیان به شمار آوردند،[15] اما شیعیان[16] و بسیاری از اندیشمندان اهل سنت،[17] اسلام او را ظاهری دانسته و او را در زمره منافقان قرار میدهند.
این نفاق را میتوان از برخی گفتار و کردارش به دست آورد:
از او نقل شده است که گفت: «من به بهشت و جهنم اعتقادی ندارم!»[18]
او بارها میلش را برای نابودی اسلام ابراز داشته است.[19]
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) در زمان حیاتشان روزی ابوسفیان را دید که بر جلوی الاغی راه میرود که فرزندش معاویه بر روی آن سوار است و فرزندش یزید در پشت آن میآید، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «خدا لعنت کند، آنکه در جلو میآید، آنکه سوار بر آن است و آنکه در پشت آن قرار دارد.»[20]
علی (علیهالسلام) پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خطاب به ابوسفیان میفرماید: «ما زلت عدوّا للإسلام و أهله.[21] بیوقفه در دشمنی با اسلام و مسلمانان هستی.» همچنین معاویه را منافق، فرزند منافق مینامد که اشاره به نفاق این پدر و پسر دارد.[22]
زبیر نیز خطاب به ابوسفیان میگوید: «قاتله الله یأبى إلا نفاقا[23] خداوند او را بکشد که رویکردی جز نفاق ندارد.»
در نهایت نتیجه میگیریم که ابوسفیان، ایمان واقعی در قلب خود نداشته و نمیتوان او را در صراط مستقیم و تابع حق و حقیقت بر شمرد.
پینوشت:
[1]. اسباب نزول القرآن، واحدی، ص129.
[2]. الخصال، شیخ صدوق، ج2، ص397.
الاحتجاج، طبرسی، ج1، ص274.
[3]. صحیح مسلم، مسلم بن حجاج، ج3، ص1405.
سنن أبی داود، سلیمان بن أشعث، ج3، ص162.
[4]. سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، صالحی دمشقی، ج5، ص398.
[5]. الکافی، کلینی، ج2، ص411.
[6]. انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص12.
الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج4، ص1680.
الأعلام، زرکلی، ج3، ص201.
[7]. الإمامة و السياسة، ابن قتیبه، ص344.
انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص530.
[8]. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج2، ص714.
انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص16.
[9]. الإصابة، ابن حجر، ج3، ص333. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[10]. انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص529، 588.
طبری، ج1، ص1827.
الفصول المختارة، شیخ مفید، ص248.
[11]. انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص15.
ابن اثیر، اسد الغابه، ج3، ص13.
[12]. طبری، ج1، ص2101.
[13]. انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص14.
[14]. انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص18. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
ابوالفرج اصفهانی، اغانی، ج6، ص356.
مروج الذهب، ج2، ص343.
[15]. المنتظم، ابن جوزی، ج5، ص27.
[16]. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج2، ص563.
[17]. تاریخ الطبری، طبری، ج10، ص57. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[18]. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج4، ص1679. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[19]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج2، ص414.
[20]. تاریخ الطبری، طبری، ج10، ص58. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[21]. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج4، ص1679. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص450.
[22]. وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص314. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[23]. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج4، ص1679. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
افزودن نظر جدید