تضاد دیدگاه دراویش گنابادی با شیعه در مسئله خلافت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اقطاب و مشایخ فرقه صوفیه گنابادی، تعریف و تفسیر خاص خود را از مسئله خلافت و امامت درباره حضرات معصومین (علیهم السلام) دارند. ایشان مسئله خلافت را ریاست ظاهری و امامت را به ریاست و ولایت باطنی تعبیر کردند. یکی از مروجان و نظریه پردازان این فرقه، درباره مسئله خلافت قائل به این است که خلافت همان حکومت ظاهری بر مردم و امری غیر انتصابی، بلکه امری انتخابی است که اراده مردم در تعیین و انتخاب خلیفه مؤثر و دخیل است.
ایشان در تشریح این دیدگاه میگوید: «در خصوص تفاوت ظاهری عملکرد امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) نخست ما باید بتوانیم وجه خلافت را در وجود آنها از وجه امامت جدا کنیم. چنانچه امام علی (علیه السلام) 25 سال امام بودند و یک روز خلیفه نبودند. دوم اینکه توجه کنیم که ائمه تجلی اراده الهی بر روی زمین بودند، بنابراین اراده آنها لاجرم در طول اراده الهی بوده است و اراده الهی نیز به مصداق آیه إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّیٰ یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ [رعد / 11] بستگی به نوع عملکرد مردم هر زمان داشته است. لذا عملکرد ائمه در خصوص مسئله خلافت یعنی حکومت ظاهری بر مردم تابع وضعیت مردم زمان خودشان بوده است». ایشان با تفسیر به رأی و استفاده از این آیه که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّیٰ یغَیرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ [رعد / 11] خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند» به دنبال رساندن این است که در مسئله بزرگی همچون خلافت نیز، اراده خداوند همان اراده مردم است. درحالیکه چنین نیست و این نوع نگاه، همان نگاه اهل سنت به مسئله خلافت است، نه نگاه و دیدگاه شیعه.
در دیدگاه و منطق شیعه خلافت همچون نبوت، منصبی الهی و برگزیده از سوی خداست که پذیرش یا عدم پذیرش آن از سوی مردم، تأثیری در حقیقت و ماهیت آن نداشته و تنها مردم با پذیرش آن، راه را برای سعادت و نیکبختی خود فراهم میسازند. در این بینش، مردم، خلیفه منصوب از سوی خدا را بپذیرند یا نپذیرند او خلیفه خداست؛ با این تفاوت که اگر پذیرفتند و گردن نهادند او بهظاهر و باطن، خلیفه گردیده و زمینه برای انجام وظایفش فراهم میگردد، وگرنه او نزد خداوند معذور بوده و فقط درواقع، خلیفه خداوند باقی میماند. ولی در منطق اهل سنت، خلافت همچون سایر مناصب امروزی، منصبی انتخابی و خلیفه، شخصی برگزیده از سوی مردم است که همه ارزش و اعتبار خود را از آنان میگیرد. از این دیدگاه، برخلاف تعریف پیشین، خداوند هیچ نقشی در موضوع خلافت نداشته و در این انتخاب، همه نقش را مردم ایفا میکنند.
اما ایشان در اثبات مدعای خویش میگوید: «اگر نیک بنگریم وفات پیامبر در سال دهم هجری بوده است که پس از آن جانشین معنوی ایشان، یعنی حضرت علی (علیه السلام) 40 سال بر منصب امامت بودند، درحالیکه 4 یا 5 سال از این دوران را خلیفه بودند، زیرا در سال 36 و پس از قتل عثمان مردم به ایشان روی میآورند. حضرت علی در سال 40 شهید میشوند و فرزند ارشدش را به جانشینی معنوی خودشان برمیگزینند و این هیچ ارتباطی به خلافت ظاهری ندارد چراکه خلافت امری انتخابی بوده است نه انتصابی». اما این مثال و اینکه اهلبیت (علیهم السلام) نه 5 سال حتی اگر یک روز هم خلافت کرده باشند، خلاف نظر ملأ سلطان گنابادی است، زیرا ملاسلطان گنابادی میگوید: «نبی مکرم اسلام چون رحلت کردند، علوم ولایت معنوی را به علی (علیه السلام) داد؛ ولی دعوت ظاهر و ریاست ظاهری خودبهخود با حضرت رسول ختم شد؛ زیرا دعوت ظاهری از دیگران که خلفای ثلاثه باشند برمیآید و ازاینجهت ریاست ظاهری به علی (علیه السلام) نرسید». [1] ملأ سلطان گنابادی معتقد است که حضرت علی (ع) اصلاً عهدهدار مسئله خلافت نشدند و خلافت به او نرسید ولی برخی از مروجین این فرقه بدون اطلاع ازنظر ایشان، میگویند که حضرت در طول 40 سال امامت خود، 4 یا 5 سال خلافت کردند.
پینوشت:
[1]. سعادتنامه، گنابادی ملأ سلطان، تصحیح حسینعلی کاشانی، حقیقت، تهران 1379، صص 189-188
افزودن نظر جدید