آیا پیامبر (ص) تخلف کنندگان از پیوستن به لشکر اسامه را لعنت کرد؟

  • 1398/06/10 - 01:36
حدیث لعن کسانی که از رفتن به جیش «اسامه» تخلف کردند، در نوشته های بزرگان اهل سنت، مانند «ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جویری» در «السقیفه و الفدک»، «شهرستانی» در «ملل و نحل» ، «ایجی» در «مواقف» و «ابن ابی الحدید معتزلی» در «شرح نهج البلاغه» آمده است.

حدیث لعن کسانی که از رفتن به جیش «اسامه» تخلف کردند، در نوشته های بزرگان اهل سنت، مانند «ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جویری» در «السقیفه و الفدک»[1] ، «شهرستانی» در «ملل و نحل» ، «ایجی» در «مواقف» و «ابن ابی الحدید معتزلی» در «شرح نهج البلاغه» آمده است. پیامبر (ص) در محرم یا صفر سال یازدهم هجری بیمار شد و خبر نگران کننده رحلت خویش را به مردم داد[2]. ایشان در همین روزها دستور عزیمت سپاه مسلمانان به مرزهای غربی و «فلسطین» به فرمان دهی «اسامه بن زید» را صادر کرد و سران مهاجران و انصار به ویژه «ابوبکر» ، «عمر» ، «ابوعبیده جراح» ، «سعد بن ابی وقاص» و دیگران را فرمان داد تا با این سپاه از مدینه بیرون روند، اما علی بن ابی طالب را نزد خویش در مدینه نگاه داشت.

برخی از مسلمانان از همراهی با این لشکر که در چند فرسخی بیرون مدینه اردو زده بود، به بهانه هایی سرباز زدند. بهانه شماری از آنان، جوانی اسامه بن زید و لیاقت نداشتن او برای فرمان دهی بزرگان مهاجر و انصار بود.[3] برخی از آنان می گفتند وضع پیامبر (ص) نگران کننده است و به مصلحت نیست که مدینه را ترک کنیم.[4] پیامبر (ص) با شنیدن خبر سرپیچی سران از همراهی با سپاه اسامه، سخت خشمگین شد و به رغم بیماری شدیدش به مسجد آمد و با توبیخ و سرزنش متخلفان فرمود:  انفذوا جیش اسامه لعن الله من تخلف عنه.[5]

سپاه اسامه را روانه کنید! خدا لعنت کند کسی را که از همراهی با آن خودداری ورزد.

بنابر نقل «شیخ مفید» ، پیامبر (ص) در یکی از همین روزها ابوبکر و عمر و شماری دیگر از اصحاب را فراخواند و فرمود: «الم آمر اَنْ تَنفُذوا جَیشَ اُسامهَ» ؛ «مگر شما را فرمان ندادم که همراه سپاه اسامه بروید؟» عرض کردند: «بله، ای رسول خدا!» حضرت فرمود: «فَلِمَ تَأَخَّرتُم عَنْ أمری؟» ؛ «پس چرا نافرمانی کردید؟»

ابوبکر پاسخ داد: اِنَّنی کُنتُ خَرجتُ ثُمَّ عُدْتُ لاُجَدِّدَ بِکَ عَهْداً.

من از مدینه خارج شدم، اما بازگشتم تا با شما یک بار دیگر دیدار کرده، تجدید عهد کنم.

عمر پاسخ داد: یَا رَسولَ اللهِ لَمْ اَخرُجْ لأنَّنی لَم اُحبّ اَنْ اَسألَ عَنکَ الرَّکْبَ. . .

ای رسول خدا! من از مدینه بیرون نرفتم؛ زیرا دوست نداشتم که وضع حال شما را از سوارانی که از مدینه می آیند، بپرسم. بلکه می خواستم خود از نزدیک جویای حال شما باشم.

سپس پیامبر (ص) فرمود: « فانفذوا جیش اسامه . . .» ، یعنی به لشکر اسامه بپیوندید و از آن باز نمانید و سه بار این سخن را تکرار فرمود. سپس از شدت ضعف از هوش رفت.[6]

ابوبکر در همین روز از مدینه خارج شد و به جای اینکه به سپاه اسامه بپیوندد، نزد همسرش به «سنح»[7] رفت و آنجا ماند تا قاصد خبر رحلت پیامبر را به او رساند،[8] آن گاه به مدینه بازگشت.

عمر بن خطاب نیز روز پنجشنبه پیش از رحلت پیامبر (ص) در مدینه بود و مانع نوشتن وصیت پیامبر (ص) شد و روز رحلت پیامبر نیز همچنان در مدینه ماند.[9]

«عبدالفتاح عبدالمقصود» ، محقق معاصر اهل سنت پرسش مهمی در این باره مطرح کرده است که هر حق طلبی برای آن پاسخی باید بیابد:

مگر نه این است که افرادی مانند ابوبکر و عمر بن خطاب و دیگر صحابه و مردان برگزیده جزو این سپاهند؟ اگر پیامبر (ص) می داند که حادثه ای روی می دهد و مسلمانان را مبتلا می سازد، دور کردن این مردان از مدینه برای چیست؟[10]

بی گمان، برخی از آنان با دیدن وضع بیماری پیامبر (ص) و نزدیک شدن رحلت ایشان، از برپایی نظام «قرآن وعترت» و تحقق جانشینی علی بن ابی طالب (ع) نگران شدند و از این رو، فرمان و تأکید پیامبر (ص) را درباره حرکت شتابناک سپاه اسامه، با مصلحت خویش ناسازگار دانستند. بنابر نقل واقدی، از روزی که پیامبر (ص) به سپاه اسامه فرمان حرکت داد تا رحلت او دو هفته گذشت و آنان همچنان از این فرمان سر می پیچیدند[11] و تا پس از رحلت پیامبر (ص) و اجرای برنامه های خویش در تثبیت خلافت ابوبکر از حرکت این سپاه جلوگیری کردند.

 


[1] ملل و نحل، ج 1، ص 23؛ شرح المواقف، ج 3، ص 65٠؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص65٠؛ السقیفه و الفدک، ص77.

[2] تاریخ طبری، ج2، ص 435. «قد دنا الفراق و المنقلب إلی الله و إلی سدره المنتهی» . البدایه و النهایه، ج5، ص243، «ان جبرئیل کان یعرض علیّ القرآن کل سنه مره و قد عرضه علیّ العام مرتین و لا اراه إلّا لحضور اجلی» ؛ «در هر سال جبرئیل یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می کرد، اما امسال دو مرتبه عرضه نمود و من دلیل آن را جز به فرا رسیدن اجل و پایان عمر خویش نمی دانم» .

[3] انساب الاشراف، ج2، ص 115. «و کان فی جیش اسامه ابوبکر وعمر ووجوه من المهاجرین والانصار وکان الناس قد تکلموا فی امره» . الطبقات الکبری، ج2، ص374. «ان النبی (ص) بعث سریه فیها ابوبکر وعمر واستعمل علیهم اسامه بن زید فکان الناس طعنوا فیه أی فی صغره» ؛ «پیامبر (ص) به تشکیل سپاهی به فرماندهی اسامه بن زید فرمان داد و ابوبکر و عمر را نیز در آن سپاه قرار داد، اما مردم درباره فرماندهی اش، یعنی کم سن و سالی او به طعنه و شکایت پرداختند» . الکامل فی التاریخ، ج2، ص5؛ کنز العمال، ج5، ص312.

[4] «فاقام اسامه والناس ینتظرون ما الله قاض فی رسول الله» . الطبقات الکبری، ج2، ص374.

[5] الملل و النحل، ج1، ص29. .

[6] الارشاد، ج1، صص13 و 184.

[7] العثمانیه، جاحظ، ص8٠.

[8] «توفی رسول الله (ص) و ابوبکر بالسنح وعمر حاضر» . تاریخ طبری، ج2، ص442.

[9] تاریخ طبری، ج2، ص442.

[10] الامام علی بن ابی طالب7، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص22٠.

[11] المغازی، واقدی، ج2، صص1117و 1119.

تنظیم و تدوین

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.