معنای توکل از دیدگاه تصوف

  • 1391/11/18 - 20:28
انحراف فرقه های صوفیه به اندازه ای است که توکل به شیطان میکنند زیرا معنای واقعی توکل را که اهلبیت بیان کرده اند را کنار گذاشتند.
توکل

دست تحريفگر تصوف چنان چه که تمام مفاهيم عاليه اسلامي را وارونه نشان داده است، بدين جا نيز دراز گشته و مفهوم توکل را به گونه اي توجيه مي کند که انسان، دست بسته بنشيند و از خويشتن حرکتي را نشان ندهد و براي معاش و زندگي خويش قدمي بر ندارد و بي توشه در بيابان ها گام بر دارد و اگر انديشه ي برداشتن توشه اي نمايد توکل وي خراب مي شود .
نقل است که گروهي بر بشر [حافي] آمدند که از شام آمده ايم و به حج مي رويم، رغبت کن با ما؟ گفت: به سه شرط: يکي آن که هيچ بر نگيريم و هيچ نخواهيم و اگر چيزمان بدهند نپذيريم ،گفتند ناخواستن و نابرگرفتن توانيم، اما اگر فتوحي پديد آمد نتوانيم که نگيريم ، گفت: شما توکل بر زاد حاجيان کرده ايد و اين بيان آن سخن است که در جواب آن صوفي گفته است که اگر در دل [عهد] کرده بودي که هرگز از خلق چيزي قبول نخواهم کرد اين توکل بر خداي بودي.(1)
از احمد خضرويه نقل مي کنند که گفت:
يک باره به باديه بر توکل به راه حج در آمدم، پاره اي برفتم خار مغيلان در پايم شکست، بيرون نکردم گفتم توكل باطل شود ،همچنان مي رفتم ،پايم آماس گرفت هم بيرون نكردم ،همچنان لنگ لنگان به مکه رسيدم،حج بگذاردم و همچنان بازگشتم و جمله ي راه از وي چيزي بيرون مي آمد و من به رنجي تمام مي رفتم مردمان بديدند و آن خار از پايم بيرون کردند پايم مجروح شد روي به بسطام نهادم به نزديک بايزيد در آمدم، بايزيد را چشم بر من افتاد تبسمي کرد و گفت آن اشکيل که در پايت نهادند چه کردي؟ گفتم اختيار خويش به اختيار او بگذاشتم.(2)

نقل است که ابوحمزه خراساني يک بار بر توکل، در باديه شد و نذر کرد که از هيچ كس هيچ چيز نخواهد و به کس التفات نکند ؛و برين نذر به سر برد ،بي دلو و رسن ،متوکل وار ،مجرد برفت ،پاره ي سيم در جيب داشت که خواهرش بدو داده بود، ناگاه توکل دادِ خود طلبيد گفت شرم نداري آن که سقف آسمان بي ستون نگاه دارد معده تو را بي سيم پوشيده نگاه دارد، پس آن سيم بينداخت و مي رفت ناگاه در چاهي افتاد ،ساعتي برآمد ،نفس فرياد برآورد، بوحمزه خاموش بنشست ،يکي مي گذشت ،سر چاه باز ديد، خاشاکي چند بياورد که سر چاه بگيرد ،نفس بوحمزه زاري آغاز کرد و گفت حق تعالي مي فرمايد:(و لا تلقوا بأيديکم الي التهلکة) ،بوحمزه گفت توکل از آن قوي تر است که به عجز و سالوس نفس باطل شود ،تن زد تا آن کس سر چاه استوار کرد ،گفت آن کس که بر بالا نگاه مي دارد اين جا هم نگاه دارد، روي به قبله توکل آورد و سر فرو برد و اضطرار به کمال رسيد و توکل بر قرار بود ،ناگاه شيري بيامد و سر چاه باز کرد و دست بر لب چاه زد و هر دو پاي فرو گذاشت ،بوحمزه گفت: من همراهي گربه نکنم، الهامش دادند که خلاف عادت است دست در زن،دست در پاي او زد و برآمد ،شيري ديد بر صورتي که هرگز از آن صعب تر نديده بود ،آوازي شنيد که: «يا بوحمزه! أليس هذا أحسن نجّيناک من التلف؟
چون توکل بر ما كردي تو را بر دست کسي که هلاکت جان از [ا]و بود نجات داديم، پس شيري روي در زمين ماليد و برفت.(3)

ما درصدد آن نيستيم که بگوييم از سرا پاي اين کلام ،دروغ مي بارد ،چون مراد ،افکار آنان است نه راست و دروغ سخن آنان.
گرچه اين خود احتياج به گشودن فصلي دارد، با اندکي تأمل در عبارات اين مدعيان، سخافت گفتارشان معلوم مي شود آن جا که توکل را به بازيچه اي تحريف مي نمايند ،و آن جا که در بيابان ها شير درست مي کنند ،تنها چيزي که انسان از اين داستان هاي دروغ مي فهمد ، اين که آنان اين کلمات را چون پالاني براي سواري گرفتن بر پشت مريدان بيچاره و عوامِ کالأنعام مي گذاشتند. ابراهيم خواص قدم در توکل جايي رسانيده بود که به بوي سيبي او باديه قطع کردي.(4) و هم اوگويد: من بر خضر سلام نکردم که تا نبايد توکلم خلل گيرد.(5) شگفتا از آن توکل که با بوي سيب يا به سلام [که از امور اخلاقي و مستحب مؤکد اسلام است]خراب شود!!
آيا توکلي را که با آن حکم و شعار اسلام و مسلماني تعطيل شود ،مي توان به اسلام نسبت داد؟!

فتح بن علي موصلي روزي به خانه بشر حافي آمد گفت اگر چيزي خوردني داري بيار، طعام آوردند ،لَختي بخورد و باقي در گليم نهاد و ببرد، دخترکي آن را بديد گفت: مي گويند فتح، امام متوکلان است. اينک طعام بر داشت و ببرد. بشر گفت او شما را مي آموزد که چون توکل درست شود هيچ زيان ندارد.(6)
از ذوالنون پرسيدند از علامت توکل، گفت: خلع ارباب و قطع اسباب.(7)
خلع ارباب درست، ولي قطع اسباب چرا؟! در حالي که توبه و شفاعت از عقايد مسلّمه اسلام بوده و ريشه قرآني دارد و هر دو وسيله مي خواهند :(و ابتغوا اليه الوسيلة)(8) ،و در قرآن کريم فرزندان يعقوب از پدرشان استغفار طلب مي کنند :(يا أبانا استغفر لنا)(9) بنابراين، توکل منافاتي با اسباب اختيار کردن ندارد.
نقل است که شيخ[بايزيد] پَسِ امامي نماز مي کرد، امام گفت: يا شيخ! کسبي نمي کني و چيزي از کسي نمي خواهي از کجا خوري؟
شيخ گفت: صبر کن تا نماز قضا کنم. گفت: چرا؟ گفت: نماز از پسِ کسي که روزي دهنده را نداند روا نبود که گزارند. (10)
اين سوال در اين جا به ذهن مي آيد که آنان با تکيه بر اصل توکل، کسب و کار را تعطيل کرده بودند، پس روزي آنان از کجا فراهم مي شد؟
پاسخ اين که صوفيه در برابر اصل «توکل»، اصل «فتوح» دارند و آن عبارت از نذرها و صدقاتي است که مردم به خانقاه ها مي بردند.
بدين سبب آنان در اين مراکز از کار و فعاليت فارغ بودند و در بعضي از کتب صوفيه، فصلي را درباره «فتوح» و «نذر» و صدقات گشوده و دستورات خنده آوري را داده اند، که براي آگاهي کامل به کتاب برهان الحق نوشته «نور علي الهي» فرزند «شاه نعمت الله ولي» مراجعه فرماييد.  (11)

---------------------------------
پي نوشت ها:
1. تذكرة الاولياء ،ج1 ،ص 109
2. همان ،ص240
3. همان ،ج2 ،ص92
4. همان ،ص 118
5. همان ،ص 119
6. نفحات الأنس ،ص 48
7. تذكرة الاولياء ،ج1 ،ص 113
8. سوره مائده ،آيه 35
9. سوره يوسف ،آيه 97
10. برهان الحق ،فصل چهاردهم ،پانزدهم و هيجدهم
11. همان ،ص 130

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.