آسیب شناسی عرفان پژوهی

  • 1396/11/24 - 09:19
یکی از انحرافات در حوزه عرفان پژوهی یکی دانستن منشا عرفان و تصوف است. برخی از شیعیان هنگام بحث از عرفان، به جای شروع کردن از پیامبر خدا (ص) و امیرالمومنین علی (ع) از شخصیت‌های تراز اول صوفیه نام برده و آنها را بعنوان اولین عرفا مطرح می‌کنند. همین امر موجب انحراف در این حوزه می‌شود.

تعاریف متفاوت از عرفان اسلامی در میان شیعیان موجب شده تا قضاوت‌های متفاوتی در این باره صورت گیرد و به تبع آن دیدگاه‌های متفاوتی در حوزه عرفان اسلامی پدید آید. برخی نسبت عرفان را با تصوف تساوی دانسته و منظور ایشان از به کار بردن عرفان همان تصوف است. برخی دیگر عرفان را اعم از تصوف پنداشته و عده‌ای عرفان را مباین با تصوف قلمداد کرده‌اند. اما واقعیت آن است که «تصوف در تاریخ اسلام از ابوهاشم کوفی صوفی (متوفی 161 هجری قمری) در زمان امام سجاد (علیه السلام) شروع شد. درحالی که در روایت آمده است که حضرت علی (علیه السلام) با همین لفظ به عارف اشاره کردند.»[عرفان و تصوف؛ اختلاف‌ها و اشتراک‌ها، صص 330 و 331]
اما تمام سخن آنجاست که وقتی برخی از شیعیان می‌خواند از عرفان بحث کنند، شروع آن را با تصوف یکی دانسته و به جای آنکه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین (علیه السلام) و حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به عنوان متقدمین در این حوزه نام ببرند، از مشاهیر صوفیه همچون حسن بصری، رابعه عدویه، سفیان ثوری، شبلی و ... بحث کرده و منشا عرفان را چنین افرادی می‌دانند؟

پی‌نوشت:
برنجکار، عابدی، دیبا، عرفان و تصوف؛ اختلاف‌ها و اشتراک‌ها، کتاب نقد، شماره 39، 1385، صص 330 و 331

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب- تعاریف متفاوت از عرفان اسلامی در میان شیعیان موجب شده تا قضاوت‌های متفاوتی در این باره صورت گیرد و به تبع آن دیدگاه‌های متفاوتی در حوزه عرفان اسلامی پدید آید. برخی نسبت عرفان را با تصوف تساوی دانسته و منظور ایشان از به کار بردن عرفان همان تصوف است. برخی دیگر عرفان را اعم از تصوف پنداشته و عده‌ای عرفان را مباین با تصوف قلمداد کرده‌اند.
معمولا مستشرقین و مدافعان تصوف، عرفان را مساوی با تصوف دانسته و تصوف را همان عرفان اسلامی می‌دانند. این گروه به جهت تطهیر چهره تصوف از تهمت‌های وارده، دست به چنین کاری زده‌اند. سرپرست یکی از فرقه‌های صوفی معاصر به جهت استفاده از بار مثبت عرفان، تصوف را با عرفان مترادف دانسته و می‌گوید: «عده‌ای از شیعیان برای اینکه شناخته نشوند و برای اینکه بتوانند به افکار و عقاید خودشان سر و صورتی بدهند و دیگران را نیز ارشاد کنند، مجبور به گوشه‌گیری و زهد شدند، که به زهاد شهرت یافتند و سپس نام دیگری در تاریخ اسلام یافتند که آن نام "صوفی" بود و کم‌کم کلمه تصوف رایج شد... تصوف ذات تشیع و معنای آن است... اساس و روح اسلام در تشیع است و روح تشیع در تصوف است؛ تصوف غیر از تشیع نیست و تشیع واقعی هم غیر از تصوف نیست.»[1]
آن دسته که عرفان را اعم از تصوف دانسته‌‌اند، معتقدند: «که با تعمق بیشتر می‌توان رأی به تفاوت میان عرفان و تصوف داد، تصوف و صوفی غالباً حاکی از مکتب خاص، پیرو فرقه معین و اهل خانقاه است در حالی که عرفان و عارف اعم از تصوف و صوفی بوده و دارای مصداقی عام‌‏تر و مفهومی وسیع‌‏تر است. عارف در عرف ادبیات و از نظر شاعران معنی و مفهومی لطیف‌‏تر از صوفی دارد و بیشتر در مورد پیران روشن دل و کامل و اهل معرفت و رهروان طریق عشق و حقیقت استعمال می‌گردد.»[2]
اما عده‌ای عرفان را مباین با تصوف قلمداد کرده‌اند. شایان ذکر است که «تصوف در تاریخ اسلام از ابوهاشم کوفی صوفی (متوفی 161 هجری قمری) در زمان امام سجاد (علیه السلام) شروع شد. درحالی که در روایت آمده است که حضرت علی (علیه السلام) با همین لفظ به عارف اشاره کردند. ایشان در غرر الحکم فرموده‌اند: « العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها ویوبقها [عبد الواحد تميمى آمدى‏، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم‏، دفتر تبلیغات، قم، 1366، ص 239] عارف و دانا کسی است که خود را بشناسد، موجبات آزادی خویش را فراهم آورد و نفس را از هر عاملی که باعث دوری از سعادت و کمالش می شود، منزه دارد.» از اینگونه تعابیر در کلمات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امیر مومنین علی (علیه السلام) فراوان مشاهده می‌شود. هنگامی که امیر المومنین علی (علیه السلام) به "العارف" اشاره می‌کنند، در حقیقت منظورشان اهل‌بیت (علیهم اسلام) است که سرآمد عرفا هستند.»[3]
اما تمام سخن آنجاست که وقتی برخی از شیعیان می‌خواند از عرفان بحث کنند، شروع آن را با تصوف یکی دانسته و به جای آنکه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین (علیه السلام) و حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) به عنوان متقدمین در این حوزه نام ببرند، از مشاهیر صوفیه همچون حسن بصری، رابعه عدویه، سفیان ثوری، شبلی و ... بحث کرده و منشا عرفان را چنین افرادی می‌دانند. آنهایی هم که حضرات معصومین (علیهم السلام) را در طریقت‌نامه‌های صوفیان وارد کرده و نام ایشان را در کرسی‌نامه‌ها یا طبقات الصوفیه ذکر کرده‌‌اند، به تعریفی مختصر اکتفا کرده و حال آنکه تعریف و تمجید‌های صوفیه را از حد گذرانده‌‌اند.

چرا نباید عرفان اسلامی را منتسب به کسانی دانست که به اعتراف همه، سرآمد عارفان؛ بلکه منشاء عرفان اسلامی هستند. چرا در بحث کردن از عرفان اسلامی باید شخصیت‌هایی چون حسن بصری و رابعه عدویه را بعنوان طلایه‌داران عرفان دانست؟ اگر در برهه‌ای جریانی اشتباه در این زمینه به راه افتاده است، آیا نباید در آن بازنگری کرد و اشکالات آن را گوشزد نمود؟  

پی‌نوشت:
[1]. تابنده نورعلی، آشنایی با عرفان و تصوف، حقیقت، تهران، 1383، چاپ سوم، صص 11- 7
[2].مرتضوی منوچهر، مکتب حافظ، ستوده، چاپ سوم، تبریز 1370، ص 165
[3]. برنجکار، عابدی، دیبا، عرفان و تصوف؛ اختلاف‌ها و اشتراک‌ها، کتاب نقد، شماره 39، 1385، صص 330 و 331

 

 

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.