جعل عنوان ولایت قمریه در تصوف
متصوفه و به خصوص سلاسلی از ایشان که داعیه شیعهگری دارند، برای جذب عوام و افرادی از جامعه که به دنبال مسائل معنوی و عرفانی هستند، با جعل اصطلاح و تزویر در رفتار خود، صوفیان را از صراط مستقیم که همان راه و رسم پیامبر گرامی اسلام و خاندان مطهر ایشان است، دور کرده و به وادی صوفیگری سوق میدهند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ جریان حکومت اسلامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بعد از خلافت و امامت ائمه مسلمین (علیهمالسلام)، در سال 260 هجری قمری و با غائب شدن وصی و امام دوازدهم، حضرت ولیعصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) بهجایی میرسد که بین امام معصوم و شیعیان نائبی واسطه است تا سخنان ایشان به مردم رسیده و همچنین سؤالات، عرض حاجتها و وجوهات شرعی نیز از همین طریق به امام (علیهالسلام) برسد. این اتفاق تا پایان دوران غیبت صغرا در سال 329 هجری قمری ادامه داشت[1] و در این مدت چهار تن از باتقواترین علمای عصر و عابدترین ایشان به نامهای، عثمان بن سعید عمروی اسدی که به مدّت یک سال و نیم، محمد بن عثمان بن سعید عمروی، در حدود ۴۰ سال، حسین بن روح نوبختی در حدود ۲۱ سال و علی بن محمد سمری به مدّت ۳ سال و بهصورت مطلق، عهدهدار این منصب بودهاند؛[2] که به ایشان نواب خاص یا نواب اربعه میگویند.
پس از وفات آخرین نائب خاص در سال 329، باب ارتباط با حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه) به این صورت بسته شد و ایشان برای جلوگیری از سردرگمی و انحراف امت فرمودند: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله علیهم [3] و اما در رخدادهایی که پیش میآید به راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان هستم». با دستور آن حضرت مبنی بر مراجعه مردم به فقها که راویان احادیث پیامبر و اهلبیت (علیهمالسلام) در زمان غیبت هستند، ایشان را میتوان نواب عام حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه) نامید و رجوع به ایشان در امور شرعی، اعتقادی، اخلاقی و عرفانی و هر مسئلهی جدیدی که مصداق (حوادث واقعه) باشد، در نزد پروردگار، حجت و دلیل محکمی خواهد بود.
برخی از فرق صوفی مسلک که خود را منتسب به مذهب تشیع میدانند، با سوءاستفاده از مقام و جایگاه ولایت، اقطاب خود را نائب طریقتی! امام عصر (عجل الله فرجه الشریف) دانسته و اطاعت از ایشان را به صورت پنهان و آشکار بر خود واجب میدانند.[4] متصوفه با تقسیم ولایت و جعل اصطلاح به ولایت قمریه و شمسیه، اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) را دارای ولایت شمسیه و اقطاب صوفی را حائز ولایت قمریه برمیشمارند و میگویند؛ همانطور که ماه، نور خود را از خورشید میگیرد و بالعرض به زمین نورافشانی میکند، اقطاب و بزرگان فرقه نیز ولایت خود را از ولایت ائمه (علیهم صلوات الله) اخذ کردهاند. خاوری دراینباره مینویسد: «با توجه به معنای لغوی ولایت و تحقیقات بزرگان شیعه بهویژه اقطاب این سلسله (ذهبیه)، صفات و اسماء الهی عین یکدیگر و جملگی عین ذات و در مرتبه غیب الغیوب و هویت مطلقهای که لا اسم و لا رسم له پنهان و مختفی میباشند. بنابراین چون اسماء و صفات الهی را هر یک مظاهری جداگانه است امام مظهر تام اسماء و صفات و آینهی سرتاپا نمای کمالات جمالیه و جلالیه حقیقت ذات اقدس محمدی علوی و ذریهی اوست که اولیای کلیه شمسیه هست... ولایت کلیه شمسیه که مخصوص ذات اقدس نبوی و اولیای دوازدهگانهی اوست تمامی موجودات عالم از ذره تا قطره بایست از طریق انسان کامل که باب الله اعظم است، به مدارج کمال برسند و انسانها هم خود چارهای ندارند مگر آنکه از باب ولایت علوی بشود به شهر قلب محمدی راه یابند و به کمال انسانیت فائر آیند.»[5]
اگر بپذیریم که این جعل اصطلاح صوفیانه صحیح است، باز جا دارد که این سؤال مطرح شود، قطبی که ولایت قمریه را از امام معصوم (علیهالسلام) گرفته با چه اجازهای آن را به نفر بعد از خود داده است؟! و اگر از کشف و شهود سخن به میان بیاید، این کشف تنها برای خود شخص حجت است به درد دیگری نخواهد خورد و باز اگر بپذیریم که کشف و شهودی رخداده و ولایت اقطاب منتقلشده، پس دلیل انشعابات مختلف در فرقههای صوفیه و ادعاهایی که بعد از مرگ قطب، برای جانشینی او صورت میگیرد، چیست؟
تشکیل ولایت عرفانی توسط تصوف در راستای عملیات نزدیک شدن تصوف به مذهب تشیع صورت گرفته و هدف از این اقدام جلب نظر و عواطف شیعیان به فرق منحرف بوده است.
پینوشت:
[1]. مکارم شیرازی، دائرةالمعارف فقه مقارن، نشر مدرسهی امام علی بن ابیطالب، قم، ایران، ص ۱۰۴
[2]. سید محسن امین، اعیانالشیعة، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ج ۲، ص ۴۸
[3]. شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، نشر موسسه آل البیت الاحیاء التراث، قم 1416 ه ق، ج 18، ص 101
[4]. داوود الهامی، موضع تصوف در برابر تشیع، نشر مکتب اسلام، قم 1378، ص 348
[5]. اسدالله خاوری، ذهبیه تصوف علمی - آثارادبی، نشر موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1383، ص 157 - 161
افزودن نظر جدید