دراویش، زندانیان اعتقادی مشایخ و اقطاب

  • 1395/12/04 - 09:20

مشایخ قدرت تعقل و تفکر را نیز از مرید سلب می‌کردند تا جایی که فقط مراد و پیر خود را بندگی کند نه خدا را! روشی که تصوف و صوفی‌گری در مسیر سلوک پیش گرفته، در سیر عرفان ناب اسلامی قابل پذیرش نیست. آداب و سنن معصومین (علهیم السلام) بر خلاف عقاید وآموزه‌های صوفیانه است.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بحث مراد و مرید به عنوان یکی از مستحسنات در تصوف مطرح است. در مسیر سلوک صوفیانه، اشخاصی که به تازگی قدم در تصوف نهاده‌اند تا جایی که به کمالات ادعایی مورد توجه ایشان برسند، می‌بایست تحت راهبری و سرپرستی شیخ و مرادی که راه پیموده حرکت کنند. اهمیت این قضیه تا به آنجاست که تنها راه سیر و سلوک در طریقت تصوف مریدی کردن است و به هیچ عنوان از این قانون نمی‌توان سرپیچید و شانه خالی کرد.
علی بن عثمان هجویری صوفی قرن ششم هجری با تاکید بر روش مراد و مریدی و قبول ولایت شیخ توسط دراویش، آن را اساس طریقت دانسته و می‌نویسد: «بدان که قاعده و اساس طریقت تصوف و معرفت جمله بر ولایت و اثبات آن است که جمله مشایخ اندر حکم اثبات آن موافقند، اما هر کسى به عبارتى دیگرگون بیان این ظاهر کرده‏‌اند.»[1]
بزرگانی دیگر در تصوف به بیانات مختلف و عبارت ‌پردازی‌های گوناگون این مهم را توضیح داده‌اند. ابوسعید ابوالخیر، صوفی صاحب‌نام هم با بیان این مطلب که نمی‌توان طریقت تصوف را به تنهایی و بدون نظارت پیر و شیخ پیمود، می‌نویسد: «مدار طریقت بر پیر است -الشیخ فى قومه کالنبى فى امته- و محقق و مبرهن است که به خویشتن به هیچ جاى نتوان رسید.»
واضح است که انسان در هر کاری بایستی به متخصص آن رجوع کند و با اشراف او مسیری را که انتخاب نموده طی کند؛ اما اصرار فوق‌العاده‌ی سران تصوف بر این قضیه چیست و چرا کسی که می‌خواهد راه خدا را بیابد و برود حتماً باید زیر نظر افراد مشخصی از ایشان حرکت کند؟
با نگاهی به محکمات اعتقادی صوفیه در مورد این بحث، شاید این‌گونه بتوان به این سوال پاسخ داد که برخی از مشایخ و اقطاب به دلایل غیراخلاقی که نشان دهنده‌ی خودبینی، عُجب و تکبر در سرّ ضمیر و روحیه‌ی ایشان است، دراویش و مبتدیان را ناچار به اطاعت بی‌چون و چرا و بی‌قید و شرط از خود می‌کنند. به این صورت که خود را در جایگاه غسالی می‌بینند که اختیار بدن میّتی را به دست دارد و حرکات مرده‌ی نگون‌بخت تنها با اختیار غسال صورت می‌پذیرد. به همین دلیل این مثَل را در گوش مریدان می‌خوانند که: «إنَّالمُريد بَينَ يَديِ الشِّيخ، كالمَيِّت بَينَ يَديِ الغَسّال».[2]
مشایخ قدرت تعقل و تفکر و حتی اختیار انجام و افعال شخصی را نیز از مرید سلب می‌کردند تا جایی که فقط مراد و پیر خود را بندگی کند نه خدا را! می‌گویند شیخ سیف الدین باخرزی از صوفیان صاحب نام قرن هفت غلامی عالم داشت که حافظ قرآن نیز بود. از او در برابر خواست شیخ سیف الدین نافرمانی سر زده بود و وقتی مورد عتاب و عقاب شیخ قرار گرفت، استناد به فتاوای علمای دین کرد و گفت: من بر طبق فتوای شرعی عمل کرده‌ام. شیخ سیف الدین باخرزی بسیار خشمگین می‌شود و خطاب به غلام و مرید خود می‌گوید: ای مُدبِر! کار ما تقوی است نه فتوی![3]
برخی مشایخ و اقطاب چنان تخم این باور را در دل مریدان و دراویش کاشته بودند که ایشان برای متبرک شدن، خود را در مسیر رفت و آمد مشایخ به زیر مرکب‌ها می‌انداختند. زرین‌کوب در این باره می‌گوید: «این برکت را مردم گاهی در خاک جستجو می‌کردند که مشایخ روی آن راه رفته یا اسب رانده‌اند. با این همه، مراسم دَوسه (لگدکوب) که در آن شماری از دراویش روی به زمین دراز می‌کشیدند تا شیخ سوار بر اسب بر پشت آنان براند و به این وسیله به آنان برکت بدهد.»[4]
روشی که تصوف و صوفی‌گری در مسیر سلوک پیش گرفته، در سیر عرفان ناب اسلامی قابل پذیرش نیست و نگاهی به آداب و سنن بزرگان دین و معصومین(علهیم السلام) نشان می‌دهد که گفتار و کردار آنها بر خلاف عقاید و آموزه‌های صوفیانه است.

پی‌نوشت:

[1]. ابو الحسن هجویرى غزنوى، کشف المحجوب، ژوکوفسکى، با مقدمه قاسم انصارى، چاپ اول، کتابخانه طهورى، ص 265
[2]. ر ک:مولوى‏نامه(مولوى چه مى‏‌گوید)، جلال الدین همایى، چاپ اول، نشر هما، ج 2، ص 615
[3]. یحیی باخرزی، فصوص الآداب، به کوشش ایرج افشار، چاپ دانشگاه تهران 1383، ص85
[4]. عبدالحسین زرین کوب، تصوف ایرانی در منظر تاریخی آن، ترجمه کیوانی، نشر سخن، ص97

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.