چرا سلاسل یا طریقتهای صوفیه به وجود آمدند؟
سوالی که باید صوفیه به آن پاسخ دهند این است که هدف از تشکیل سلاسل گوناگون چیست و چرا هر فردی از مشایخ صوفیه بنا بر دیدگاه خود روشی جدید را برای رسیدن به معرفت ذات خداوند اتخاذ کرده است؟ آیا روش جدید حکایت از نقصان در طریقتهای قبلی نیست و اگر مسیر سلسلهای از تصوف به خدا و معرفت او میرسد چه لزومی دارد که مسلک تازهای تأسیس گردد؟
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ طریقت یا همان مذهب، مسلک و سیرت، راه و روشی است که برای رسیدن به هدف از آن روش خاص استفاده میشود. اولین طریقتها و سلاسل صوفیه در اواخر دورهی سلجوقی به وجود آمدند. سلسلهی قادریه منسوب به عبدالقادر گیلانی در قرن پنج و شش هجری قمری، پس از ایشان سلسلهی رفاعیه منسوب به ابوالعباس سیدی احمد رفاعی بصری که او هم در قرن پنج و شش طریقتی جدید را پایه گذاری کرد. بعد از ایشان نیز سلاسل مختلفی چون بدویه، سهروردیه و ... در قرون بعد تشکیل شدند تا تهذیب نفس صوفیانه را تعلیم دهند!
زرینکوب در اینباره میگوید: «در روزهای پایانی حکومت سلجوقی بود که نخستین طریقتهای صوفیانه در خاور نزدیک اسلامی ظهور کردند، اگرچه برای به دست آوردن شکل نهایی خود به مختصر زمان بیشتری نیاز داشتند. با این همه این طریقتها چندی بعد به صورت شبکهای از تشکیلات صوفیانه درآمدند.»[1]
سوالی که باید طریقتهای گوناگون صوفیه به آن پاسخ دهند این است که هدف از تشکیل سلاسل گوناگون چیست و چرا هر فردی از مشایخ صوفیه بنا بر دیدگاه خود روشی جدید را برای رسیدن به معرفت ذات خداوند اتخاذ کرده است؟ آیا روش جدید حکایت از نقصان در طریقتهای قبلی نمیدهد و اگر مسیر سلسلهای از تصوف به خدا و معرفت او میرسد چه لزومی دارد که مسیر جدیدی باز شود و مسلک تازهای تأسیس گردد؟
نورعلی تابنده قطب فعلی سلسلهی نعمت الهی گنابادی، پاسخی به این سوال میدهد؛«علت تکثر سلاسل مختلف فقرا و اینکه چرا سلاسل متعدد عرفانی ایجاد شد، این است که چون امام (علیه السلام) یا قطبی بزرگی مثلا در عربستان و عراق بود و یک شیخی هم مثل خواجه عبدالله انصاری در هرات بود که بعد مسافت میان این دو بسیار بود، لذا وقتی امام یا قطب، شیخی را مثلا در هرات تعیین میفرمود، به دلیل فاصله بسیار به آن شیخ دستور میداد که تو برای بعد از خودت هم جانشینی تعیین کن و او این کار را میکرد و بعد از او هم گاهی تعیین جانشینی ادامه پیدا میکرد، لذا به همین ترتیب از آنها سلسلههای متعدد جاری میشد... اما در مورد اختلاف در روش و رفتار سلاسل مختلف که هر کدام به نحوی بوده است، دلایلی مختلفی است. فرض کنید در خراسان و نیشابور و آن طرفها که بارندگی کم بوده است، سخاوت ارزش دیگری داشته است، همین طور سایر صفات در نقاط مختلف مشخصههای مختلفی داشتهاند، لذا رفتار و سلوک درویشی هم متناسب با مقتضای محیط و منطبق با آن بوده است.»[2]
با اندک مطالعهای در تاریخ تصوف این مسئله مشخص میشود که بر خلاف ادعا و توجیه تابنده، در یک منطقهی مکانی چند سلسله و طریقت حضور داشتهاند و دلیل ایشان مبنی بر بعد مسافت و یا اختلاف فرهنگ و موقعیت جغرافیایی نمیتواند دلیل کثرت و تعدد سلاسل باشد. بر فرض که ادعای ایشان پذیرفته و توجیه ایشان قبول شود؛ در زمان حاضر که فرهنگها به هم نزدیک شده و با وسایل و وسائط ارتباطی بعد مسافت معنایی ندارد و نیز امکانات رفاهی و آسایشی در اکثر مناطق جغرافیایی گسترده شده، چرا باز هم شاهد سلاسل مختلف با رویکردهای مختلف هستیم؟
آیا به این دلیل نیست که تشکیل سلاسل از اساس به خاطر خودکامگی و بی تقوایی عدهای بوده تا با رسیدن به شهرت عدهای از خلق الله را گرد خود جمع کنند تا به مطامع دنیوی برسند؟ و آیا اقطاب و مشایخ فعلی راه اسلاف و گذشتگان خود را ادامه نمیدهند؟!
پینوشت:
[1]. تصوف ایرانی از منظر تاریخی آن، عبدالحسین زرین کوب، ترجمه کیوانی، ص46
[2]. سلوک عرفانی در دوره مدرن، تابنده نورعلی، انتشارات حقیقت، صص 9 و 10.
افزودن نظر جدید