نسبت تصوف و پلورالیسم دینی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ تصوف و رهبانیت نقطهی اشتراک ادیان و مذاهب به شمار میرود. با توجه و بررسی مکاتب مختلف الهی و الحادی، به این باور میرسیم که معنویتگرایی و ریاضتکشی، امری غیر قابل انکار در میان برخی موحدین، التقاطیون و ملحدین است. رهبانیت مسیحی، ریاضتکشی مرتاضان هندی و تصوف اسلامی، همگی از یک چشمه واحد آب نوشیدهاند و آن معنویت گرایی و تحمل ریاضات در جهت دستیابی به امری فرامادی بوده است.
غایت در تصوف و رهبانیت در تحمل سختیها و دوری از امور مادی و ترک حیوانی، میتواند امری غیر الهی باشد! و چه بسا بین تصوف و ریاضتکشی و حقیقت ولایت الهیه ملازمهای وجود ندارد. اینکه بعض ملحدین یا موحدین به درجاتی معنوی و قدرتهای فرامادی دست پیدا میکنند دلیلی بر الهی بودن آنها نیست. چراکه با کمی تأمل در داشتهها و اکتسابات راهبان و کائنان و بعض متصوفه، که به طرق مشترک یا مختلف به آنها دست پیدا کردهاند، به حکم عقل در حقانیت آنها میتوان تشکیک کرد.
در بسیاری از اقوال و نوشتارهایی که در کتب معروف صوفیه ثبت و ضبط گردیده، اسنادی به چشم میخورد که نشان از پذیرش و میل صوفیه به «تکثرگرایی دینی» دارد. دکتر قاسم غنی بر این اعتقاد است که «در نظر عارف کامل همه ادیان و مذاهب یکسانند و برای هیچیک ترجیحی قائل نیست یعنی دیانت اسلام با بت پرستی یکسان است و کعبه و میخانه و صمد و صنم یکی است و صوفی پخته هیچوقت ناظر به این نیست که انسان پیرو چه مذهبی است یا صورت عبادت او چیست».[1]
اعتقاد به مکاتب متکاثر، امری مذموم و غیر قابل پذیرش است که ریشه در مسیحیت و پلورالیسم دینی دارد. به نص شریف «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا [2] ای مردم بگویید که غیر از خداوند یکتا هیچ خدایی نسیت تا رستگار شوید» نفی اصنام و خداوندهای ساختگی، امری واجب و شرط تسلیم به وحدانیت حضرت حق و رمز فلاح و رستگاری است. با تمسک به روایت نبوی، ایمان «بالله» با وصف وحدانیت و نفی هرگونه شریکی، شرط فلاح و رستگاری است. پس بین «ایمان بالله» و «رستگاری» رابطهای تکوینی برقرار است؛ هرچند به لسان نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) تشریع شده است؛ به عبارت دیگر رستگاری و قبول اعمال در گرو ایمان بالله و عمل به شرعیاتی است که از ناحیهی مقدسهی نبوی و آل البیت (علیهم صلوات الله) تبیین شده است.
پس ایمان داشتن به خالق و ارسال رسل به تنهایی شرط رستگاری نخواهد بود؛ چراکه به ظاهر موحدینی که مخالف امام برحق بودند، مارقین و زاهقین و مشرکینی بیش نیستند: «فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَكُمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي حَقِّكُمْ زَاهِق»[3] هر چند به ظاهر به اموری معنوی هم دست پیداکرده باشند. به نص کلام الله مجید هر یک از جبههی حق و باطل در جهد و تلاشی که در جهت ایمان و کفر انجام میدهند، دارای بهره و دستاوردیست که به آنها عطا میگردد «كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً [اسراء 20] و ما به هر دو فرقه از دنياطلبان و آخرت طلبان به لطف خود مدد خواهيم داد كه از لطف و عطاى پروردگار تو هيچ كس محروم نخواهد بود.» با تمسک به آیه شریفه قطعا صرف داشتن کرامات و معنویتگرایی و... دلیلی روشن بر حق بودن مسلک و مکاتب آنها نخواهد بود و آنچه که مفید قطع و یقین است تمسک به طریق اولیاء معصومین (علیهم السلام) و تعبد به کلام آنها تنها راه صحیح و طریق نجات و فلاح است.
بسیارند کسانی که با اکتساب مقامات به اصطلاح معنوی که داشتهاند باعث ضلالت خود و پیروانشان شدند. تاریخ پر است از نام رهبرانی که هم خود ضال بودن و هم مضل جامعه! از ریاضتکشان پرآوازهای صدر اسلام که یقینا بر خلاف مکتب تشیع عمل میکردند و طریقتی مطابق با مکتب خود داشتند! در عین حال معنویتگراییشان به هیچ وجه دلیلی بر باطل نبودن مسلک و مکتبشان نبود.
با توجه به ادله کلامی شیعه، تکثرگرایی دینی و معنوی (آن هم از نوع پلورالیسم در حقانیت) مردود و باطل است هر چند بعض از اهل قلم سعی در پذیرش معنویت مکاتب مختلف و به اصطلاح پلورالیسم دینی کرده است ولی ادلهی ضعیف و غیر قابل اعتماد ایشان نمیتواند مفر و دستآویزی برای متصوفه و دیگر مکاتب التقاطی یا الحادی باشد.
اینکه اصل را معنویت و طریق متکاثر عرفانی در جهت اکتساب حقیقت قرار دهیم امری واضح البطلان است؛ چراکه اصل از خلقت عبودیت خدای یکتاست نه رسیدن به امور معنوی که با هر روش و هر آیینی قابل تحصیل باشد «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ[ذاریات 56] و خلق نکردم جن و انس را الا برای عبادت کردن.» بنابراین فلسفه خلقت بندگی و تسلیم اوامر الهی است خواه مقامات ملکوتی اعطا شود یا نشود، در هر صورت اصل «عبودیت» است که با اطاعت از خداوند و هر آنکه امر نموده محقق میگردد «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ [آل عمران32] بگو فرمان خدا و رسول را اطاعت كنيد و اگر از آن سرپيچى كنيد [كافر شويد] و خداوند كافران را هرگز دوست نمىدارد» با تمسک به ظاهر آیهی شریفه، حقیقت کفر، سرپیچی و عدم اطاعت از خدا و رسولش است، پس آنچیزی که اطاعتش وجوب دارد و عدم پذیرشش عقاب آور است، «اسلام» است نه معنویتگرایی مسیحی، یهودی، بودایی و...!
در صورت پذیرش وجه استدلال مذکور، جایی برای عرفانهای غیر اسلامی نمیماند. در مورد تصوف هم باید گفت که عرفان و طریقت صوفیه، قسمی از اقسام دیگر طرق عرفانی است که در مبنا با شریعت اسلام تعارض دارند و در حقیقت میتوان «عرفان غیر اسلامی و خارج از شریعت» را «مقسم» همه «عرفانهای کاذب» اعم از تصوف دانست.
پینوشت:
[1]. غنی، قاسم، تاریخ تصوف، زوار، تهران، 1388، ج2، ص 246
[2]. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، ط - بيروت- بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق. ج18 ص 23
[3]. ابن بابويه، محمد بن على، من لا يحضره الفقيه، زِيَارَةٌ جَامِعَةٌ لِجَمِيعِ الْأَئِمَّةِ(علیهم السلام)- قم، چاپ: دوم، 1413 ق.
افزودن نظر جدید