ارزش انسان، معیار شناخت مکاتب و نحلهها
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ امروزه و در عصر حاضر هزاران دعوت، انسان را به خود مىخواند. مكاتب و مذاهب و نحلههای متعددى داعيهی حقانيت داشته و كوس «انا الحق» مىزنند. انسان در انتخاب اين دعوتها به ميزانى نیاز دارد تا بتواند دعوت حق از باطل را و دعوت صادق از كاذب را تشخيص داده و صداقت و حقانیت را برگزيند و باطل را طرد و ترک نمايد؛ در غیر این صورت، بدون اين ميزان يا بايد تكثرگرا شده و همه را حق بداند و يا خود را از شناخت حق فارغ دانسته و مذبذبانه[1] اسير بادی شود که به هر طرف خواهد وزید و او را به هر سو خواهد کشاند.
ملاک، معیار و میزانی برای شناخت مکاتب چیست و بر چه اساسی میتوان یک مذهب خاص را انتخاب نمود و بر طبق آموزهها و بایدها و نبایدهای آن برای زندگی برنامه ریزی کرد؟ آیا از روی هوا و هوس و با خوشدلی میتوان راهی را انتخاب نمود و عمر گرانمایه را در آن راه هزینه کرد؟ و آیا در این دنیای مکاره میتوان به ندای هر داعیهی راهبری اعتماد نمود و پشت سر او به راه افتاد؟
ارزش انسان بسیار بالاتر از آنست که بدون تفکر و تعقل دل در گرو هر دامی قرار دهد. مولای متقیان على (علیه السلام) براى شناخت هدف و مكتب، ميزان و معیار مىدهند و مىفرمايند: «كفى بالمرء جهلًا ان لايعرف قدره»[2]. ملاک و ميزان در شناخت مذهب و مسلک، همان شناخت قدر انسان است. انسانی که اندازه و ارزش خود را بداند، میتواند راه خود را در بین مکاتب بیابد و با همين شناخت، مذهبها شناخته شده و نقد مىخورند.
تصوف به عنوان یکی از مکاتب و مسلکهای مطرح در اجتماع، اندازهی انسان را چگونه میسنجد و حد کرامتی را که برای مریدان خود در نظر دارد چه قدر است؟ آیا میتوان از بین هزاران مکتب، بالاترین حد کرامت و انسانیت را در صوفیگری و درویشی جستجو کرد؟ نهایت اعتبار انسان در این مسلک چیست؟
اوضاع و احوال مرید و حد انسانیت او در مسلک درویشی را از دو راه میتوان دریافت. یا اینکه آنرا در خانقاه تجربه کرد؛ که تجربه کردن وقت بسیاری را از عمر تلف میکند و شاید موجب خساراتی بر انسانیت انسان شود که جبران ناپذیر است. پس بهترین راه مطالعهی کتب صوفیانهای است که اعمال خانقاهی را در آن نوشتهاند. برای این منظور به کتاب اورادالاحباب از صوفی صاحب نام، یحیی باخرزی سری میزنیم تا ببینیم قدر و اندازهی مرید در مسلک تصوف چقدراست؟
قاموس تصوف جامع اضداد است، از طرفی راههای رسیدن به خدا را به اندازهی نفوس مخلوقات میدانند و از طرفی درویش حق ندارد از درب خانهی مراد خود جای دیگری رفته و از شخص دیگری اخلاق بیاموزد! باخرزی این قانون را به این صورت مینویسد: «بر شیخ واجب است که مرید را نگذارد تا نزدیک شیخ دیگر رود یا با اصحاب شیخ دیگر بنشیند که مضرت به مریدان مبتدی زود راه یابد... و چون مرید به دل شیخی دیگر میل کند منزلت شیخ اول به قدر آن میل در دل او ساقط شود و بعد از آن اگر با او صحبت دارد، منافق باشد!»[3] به بیان ساده یعنی اگر یک درویش از درس اخلاق استاد دیگری استفاده کند مهر نفاق بر پیشانی او کوبیده خواهد شد و قدر و اندازهی او به حد نفاق خواهد رسید.
شخصی که مسلک درویشی را انتخاب میکند اندازهی خود را به حد مُردهای در غسالخانه نیز کاهش میدهد. باخرزی در جایی دیگر به این قانون اشاره کرده و مینویسد: «بر مرید واجب است که هر شرطی که شیخ بر او کند او به آن وفا کند. اگر صعب باشد یا سهل که طریق خدای طریق مجاهده و مکاره است. طریق راحت و آسانی نیست. اما مرید را بر شیخ هیچ شرطی نرسد که کند، چنانکه مرده را بر غسال هیچ شرط نرسد و هر که ارادت خود را ترک کرد و نفس خود را به شیخ تسلیم داشت میان او و مرده هیچ فرق نیست».[4]
نحلههای منحرف و از جمله تصوف، از مریدان خود میخواهند تا کرامت انسانی خود که همان درک و فهم و عقل و شعور هست را تعطیل کرده و در چهارچوب خواستههای سران فرقه حرکت کنند و مطیع بی چون و چرا و فرمانبر بی قید و شرط اوامر ایشان باشند.
با این وجود، آیا مکتب و مسلک تصوف میتواند با حفظ کرامت انسان، او را مدیریت کند و روح او را تعالی بخشد؟
پینوشت:
[1]. بیهدف و باری به هرطرف
[2]. نهج البلاغه، ترجمه شیروانی، چاپ نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه، ص34
[3]. اورادالاحباب، یحیی باخرزی، چاپ دانشگاه تهران، ص69
[4]. همان صص 91-90
افزودن نظر جدید