بازی با وهم به اسم عرفان سرخ‌پوستی؟

  • 1395/09/14 - 19:45
در عرفان طبیعت‌گرا که غایت آن پیوستن و ارتباط گرفتن از نیروهای طبیعت به منظور حفظ حیات است، جنایت، کشتار و شیطنت، با فضیلت، رحمت و مروت تفاوتی ندارد؛ چنان که دون‌خوان می‌گوید: استادم خیلی‌ها را با نیروی خود کشته است؛ زیرا یک جنگ‌جو مانند یک دزد دریایی بی‌هیچ ملاحظه‌ای آنچه را که می‌خواهد می‌گیرد و از هرچه می‌خواهد استفاده می‌کند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ عرفان سرخ‌پوستی از نوع عرفان‌های طبیعت‌گراست، به این معنا که متعلق شهود در آن، وحدت روح طبیعت و فنای نهایی سالک در نیروی طبیعت است.
در باب اعمال چگونگی سلوک عرفانی در این مرام نیز مشکلاتی وجود دارد:
۱. هدف این عرفان، حفظ و تداوم حیات و سپس پذیرش مرگ در اتحاد با نیروی جهانی است. به راستی این هدف چه ارزشی در سیر معرفتی و ارتقای شناخت انسانی می‌تواند داشته باشد و کدام گوشه از عظمت انسان را شکوفا می‌سازد؟
۲. استفاده از داروهای توهم‌زا مانند: مسکالیتو یا پیوتل پس از تعلیم مقدمات لازم برای شکستن قالب معمولی جهان استفاده می‌شود. اثر اولیه آن، «نیرو یا الهه»ی توهم‌زاست و آثار ثانوی این تجربه، خستگی عمومی، تاثیر مالیخولیایی، رویاها و کابوس‌های آزار دهنده است.
این برای این استفاده می‌شود که شخص با دیدن توهمات و صورت‌های وهمی، به چهره‌ی عادی جهان تردیده، بتواند از آن بگذرد تا به نیروی جهانی متصل شود.
این نقص بزرگی است که این فرقه‌ی عرفانی دارد؛ زیرا در صورت وجود مرجع برتر از طبیعت و توجه آن، دیگر نیازی به این توهمات نبود، بلکه با توجه به شناخت آن حقیقت متعالی به راحتی حقیقت جهان شناخته می‌شد؛ ولی وقتی که خود را در جهان طبیعی محدود ببینیم، برای گریز از بت‌واره‌انگاری پدیده‌های طبیعی باید راهی از سنخ طبیعت یافت و در چرخ موهومی از طبیعت، به طبیعت گریخت.
۳. تربیت توهم‌گرا مشکل دیگری است که پس از مصرف مسکالیتو و تجربه صورت‌های توهمی، مبتدی (تازه کار) در برابر این گونه صورت‌های القا پذیر شده و با تلقین استاد (که البته به دلیل برخورداری از توان جادوگری می‌تواند صورت‌های خیالی برای شاگرد ایجاد کند) به بازی‌های پوچی سرگرم می‌شود که درس نهایی و نتیجه آنها این است که این چهره معمولی جهان هم دست کمی از آن توهمات ندارد.
هم‌چنین جدال اقتدار یعنی گذر از فضای وهمی که پس از مصرف پیوتل نقش می‌بندد، کاملاً مشخص بوده و نتیجه آن، فرافکنی صورت‌ها و رویاهایی است که فرد از آن احساس قدرت می‌کند؛ برای مثال ایستادن بر فراز یک کوه بلند باصلابت.
۴. آموختن باید به جسم باشد و با گفتن و شنیدن و واسطه‌گری ذهن، چیز مفیدی آموخته نمی‌شود و این درحالی است که بصیرت در افق پایین باشد. «وقتی انسان می‌خواهد به دیگری چیزی بیاموزد، باید در فکر باشد که چگونه آن را به جسم او عرضه کند.»[1]
بصیرتی که آنها از آن سخن می‌گویند، نوعی حس جسمانی است و حداکثر خاصیت آن، حفظ حیات و زندگی کردن در اتحاد با روح جهانی است. از شدت توهم، سیستم عصبی انسان چنان متاثر می‌شود که گویی تحریک عصبی حسی صورت می‌گیرد و این یعنی شناخت!
۵. در عرفان طبیعت‌گرا که غایت آن پیوستن و ارتباط گرفتن از نیروهای طبیعت به منظور حفظ حیات است، جنایت، کشتار و شیطنت، با فضیلت، رحمت و مروت تفاوتی ندارد؛ چنان که دون‌خوان می‌گوید: استادم خیلی‌ها را با نیروی خود کشته است؛[2] زیرا یک جنگ‌جو مانند یک دزد دریایی بی‌هیچ ملاحظه‌ای آنچه را که می‌خواهد می‌گیرد و از هرچه می‌خواهد استفاده می‌کند، با این تفاوت که یک جنگ‌جو از این که خودش هم مورد استفاده و تصاحب قرار گیرد، هیچ  ناراحت نمی‌شود.[3]

پی‌نوشت: 

[1] . کارلوس کاستاندا، حقیقتی دیگر، نشر دیدار، ۱۳۸۶، ص ۲۳۵.
[2] . کارلوس کاستاندا، سفر به دیگر سو، نشر میترا، ۱۳۸۱، ص ۱۱۶.
[3] . حمیدرضا مظاهری‌سیف، جریان‌شناسی انتقادی عرفان‌های نوظهور، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۹، ص ۳۸۶.

جهت مطالعه بیشتر بنگرید به: حمیدرضا مظاهری‌سیف، جریان‌شناسی انتقادی عرفان‌های نوظهور...

تنظیم و تدوین

دیدگاه‌ها

احسنت...بسیار عالی بود

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.