شریعت از دیدگاه اسلام و صوفیه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از مسائلی که از لوازم دین اسلام قرار گرفته و یک مسلمان بدون پایبندی به آن، از جرگه مسلمانی خارج میشود، مسئله شریعت است. معنای شرع و شریعت یعنی چه؟ راغب در مفردات مىگويد كلمه «شرع» به معناى رفتن به راهى است كه واضح و ايمن از انحراف باشد، وقتى مىگويند: «شرعت له طريقا» معنايش اين است كه من خط مشى و روشى روشن، پيش پايش گذاشتم، و اين كلمه «شرع» در اول مصدر بوده، و بعدا آن را نام براى همان طريقه و روش كردند، و در آخر بطور استعاره، نام طريقتهاى الهيه نمودند.[1]
چنانکه خداوند متعال در قرآن میفرماید: «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا[شوری/ ۱۳] آیینی را برای شما وضع کرد که به نوح توصیه کرده بود.» و معنای اصطلاحی شریعت عبارتست از: یکسری قوانین و احکام و برنامههایی که برای سعادت انسانها وضع شده است و به کسی که آن قوانین را وضع نموده شارع گویند که همان ذات پاک الله تعالی است. چنانکه یعقوب به یوسف (علیهماالسلام) میفرماید: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ.[یوسف/۶۷] حکم و فرمان جز براى خدا نيست».
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان فرموده: «کلمه شریعت در اصطلاح قرآن به معناى طریق است که با توجه به آیهی «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً[مائده/ 48]براى هر يك از شما پيامبران شرعه و منهاجى قرار دادیم» و همچنین آیهی«ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ[جاثیه/ 18]سپس تو را بر شریعتى که از امر (خدا) است قرار دادیم، پس از آن پیروى کن و از هوسهاى کسانى که نمىدانند پیروى مکن.» این معنا به دست میآید که شریعت عبارت است از طریقهایى خاص، یعنی طریقهایى که براى امتی از امتها و یا پیامبرى از پیامبران مبعوث به شریعت، تعیین و آماده شده باشد.»[2]
با توجه به آیهی هجدهم سورهی جاثیه که در فوق ذکر شد، عمل به شریعت و پیروی از احکام الهی، وظیفهی تمام مسلمانان حتی خود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، كه امت وی، با او در این خطاب شريكند. چنانکه علامه طباطبایی در ذیل همین آیه در المیزان فرموده است: «كلمه «شريعه» به معناى طريق و راهى است كه آدمى را به لب آب مىرساند و كلمه «أمر» در اينجا به معناى امر دين است و آن عبارت است از شريعت اسلام، كه رسول اسلام و امتش بدان اختصاص يافتند. از اين آيه دو نكته استفاده مىشود: اول اينكه پيامبر اسلام هم مانند ساير امت، مكلف به دستورات دينى بوده است. دوم اينكه هر حكم و عملى كه مستند به وحى الهى نباشد، و يا بالأخره منتهى به وحى الهى نباشد، هوايى نفسانى از هواهاى جاهلان است و نمىتوان آن را علم ناميد.»[3]
با توجه به این آیه که شارع، خداوند متعال است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امت وی، موظف به رعایت شرع و تکالیف الهی تا آخر عمر میباشند که هیچگاه از کسی ساقط نمیشود و در هیچ شرايطی نمیتوان از ظاهر شريعت و ظواهر احكام صرف نظر نمود، زیرا اگر ظاهر كسی مطابق با شرع نباشد، امكان ندارد كه باطن او مطابق با خواست و رضای الهی باشد.
برخلاف ادعای بزرگان صوفیه که نظرشان مخالف نظر شارع مقدس است و از دیدگاه آنان، شریعت وسیلهی کمال سالک است و چون سالک به مرتبهی کمال و شهود رسید، تکالیف شرعیه از او ساقط میشود. چنانچه صاحب گلشن راز، از شریعت به پوست بادام و از حقیقت به مغز آن تعبیر کرده و با پخته شدن مغز که منظور رسیدن به حقیقت باشد، میتوان پوست را که شریعت باشد، دور انداخت و دستیابی به مغز جز از را ه افکندن پوست، ممکن نیست.
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت
میان این و آن باشد طریقت
خلل در راه سالک نقص مغز است
چو مغزش پخته شد بی پوست نغز است
چو عارف با یقین خویش پیوست
رسیده گشت مغز و پوست بشکست[4]
همچنین مولوی با مثالهای مختلف، به این ساقط شدن تکالیف و بطلان شریعت، با رسیدن به حقیقت تصریح کرده و گفته: « کیمیا دانان به علم کیمیا شادند که ما این علم را میدانیم و عمل کنندگان به عمل کیمیا شادند که ما چنین کار میکنیم و حقیقتیافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم؛ و ما عتقاءاللهایم.»[5] و در مثالی دیگر گفته: شریعت به دانستن علم طب و طریقت به استفاده از داروها و پرهیزکردن است، اما حقیقت همچون شفا یافتن است که آدمی را از دانستن و به کار بستن بی نیاز میسازد. مولوی با استفاده از این مثالها بر این جمله مشهور مهر تایید میزند:« لَو ظَهَرَتِ الحَقائِقُ بَطَلَتِ الشَّرائِعُ».[6]
دکتر غنی از صوفیان معاصر در کتاب تاریخ تصوف در اسلام مینویسد: «بزرگان صوفیه گفتهاند چون سالک در خدا فانی شود با او متحد میگردد ماند قطرهای که چون به دریا برسد، تعینات قطره بودن از او میرود و چون در دریا فانی شده و جز دریا چیزی نیست، میتواند بگوید: منم دریا و در این حال است که هر تکلیفی از عارف سلب میشود و احتیاج به شرع در رعایت ظواهر و به جا آوردن عبادات و طاعات از میان میرود. زیرا فردی که مکلف به احکام است از میان برخاسته و جز خدا چیزی نیست حتی برای عارف واصل، دیگر کفر و ایمان در یک حکم است».[7]
ملاحظه میفرمایید که چگونه بزرگان صوفیه با مثالهای مختلف و ساختگی، که هیچ دلیل عقلی و نقلی از کتاب و سنت در آن وجود ندارد،سعی در فریب اذهان مردم سادهلوح کرده و طرح اسقاط تکلیف و شریعت گریزی را با رسیدن به حقیقت برای خود پایهریزی کردهاند.
اشکال ما به صوفیه، سخن گفتن آنان از شریعت و حقیقت نیست، بلکه اعتراض بر این است که چرا شریعت را رها کرده و به سراغ طریقت و حقیقت رفتهاند. مگر ممکن است، کسی بدون رعایت دین الهی و انجام ندادن احکام شرعی (شریعت) به کمال الهی و قرب معنوی برسد. چرا صوفیان شیعه که دم از دوستی حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) زده و او را سرسلسله اقطاب خود میدانند، به ایشان تمسک نکرده و کمی اندیشه و تفکر نمیکنند که حضرت امیر (علیهالسلام) عامل به شریعت در تمام لحظههای زندگی بودند.
پینوشت:
[1]. راغب اصفهانی، مفردات فی غریب القرآن، ج1، ص450، ذیل کلمه شرع.
[2]. علامه طباطبايى، تفسير الميزان،ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، قم، انتشارات جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، 1374 ش، چاپ پنجم ج5، ص457.
[3]. همان، ج18، ص253.
[4].شبستری، شیخ محمود، مفاتیحالاعجاز فی شرح گلشن راز،شرح شیخ محمد لاهیجی، تهران، انتشارات سنایی، 1387هـ ش، چاپ اول، ص 296.
[5]. جلال الدين محمد بلخى(مولوى)، مثنوى معنوى، بهتصحیح توفيق سبحانى، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1373، ص639.
[6]. همان.
[7]. دکتر غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، تهران،نشر زوار، 1389، ص386.
افزودن نظر جدید