تلاشی نافرجام «قطب» گنابادی در نسبت دادن تصوف به تشیع
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بسیاری از صوفیه، پژوهشگران و مولفان از قدیم الایام تا عصر به اصطلاح تجدد، در چیستی و چگونگی شکل گیری تصوف دست به قلم برده و آثار قابل توجهای برای تحقیق موجود است.
اینکه اصل تصوف و صوفی از چه زمانی حرکت خود را شروع کرده و انگیزه اصلی آن چه بوده در فهم و تعریف حقیقیتر از موضوع ابداعی همچون «تصوف» و نقش میدانی آن در عرصههای مختلف سیاسی و فرهنگی، کمک شایانی میکند. رهبران این جریان برای مشروعیت و مقبولیت پیدا کردن نزد مردم، تلاشهای فراوانی کردهاند چرا که بسیاری از منافع مادی و معنوی مورد نظرشان، در اقبال مردم مسلمان و جذب اعتماد آنها بوده است. لذا منتسب کردن خود به اسلام واهل بیت (علیهم السلام) مهمترین دغدغه صوفیان عصر تشیع در قدرت گرفتن جامعه شیعی است.
اعتقاد شیعه براین است که هر آنچه بر خلاف خواست و ارادهی ائمه اطهار(علیهم السلام) بنا نهاده شود، بدعت و خارج از شریعت مقدس اسلام است. با توجه به این مهم بعضی از سران تصوف سعی در انتساب فرقه خود به اسلام نمودهاند. اما یکی از مشکلات اساسی سر راه آنها «اسم، مرام و چگونگی انتسابشان» به تشیع است. چرا که «تصوف» نسبتی با مفهوم «تشیع» نداشته و درحقیقت «صوفی» با «شیعه» مترادف «اسمی» و «مفهومی» نیستند.
بین تصوف و ریشه آن «صوف» (پشم) [1] و صوفی (پشمینه پوش) رابطه و علقهایست به بلندای تاریخ! هر چند که تعاریف دیگری مثل «صافی» و ریشه داشتن از اهل «صفه»[2] و معانی دیگر ذکر گردیده؛ ولی آنچه که در بین اهل فن و اقرار مشایخ صوفیه، اشتهار بیشتری دارد، همان معنای «پشم و پشمینه پوش» است. چنانکه بعض صوفیه نوشتهاند «اینکه لغت تصوف از چه ریشهای مشتق است، فرقی نمیکند آنچه غالبا میگویند و به آن استناد میکنند این است که تصوف از ریشه «صوف» یعنی «پشم» میآید و «تصوف» به معنای «پشمپوشی» است»[3].
حال ما برآنیم که به تحلیل این نظر و فرآیند انحرافی آن پرداخته و گوشهای از زاویه پیدا کردن این فرقه و نحلههای به اصطلاح عرفانی با اصل اسلام عزیز و تشیع ناب اثنی عشری بپردازیم.
یکی از اسناد حقانیت شیعه در بین فرق و دیگر نحلههای اسلامی، انتساب تشیع به وجود مقدس امیرالمومنین علی (علیه السلام) در زمان حیات مبارک پیغمبر بزرگوار اسلام است. در واقع این کشیدگی تاریخی تشیع از صدر اسلام و متولد شدن دیگر فرق و نحلههای کذایی، از مهمترین ادله عقلی و شرعی حقانیت شیعه و ریشه نداشتن دیگر مکاتب در صدر اسلام و حیات مبارک پیامبر اسلام است. در احادیث نبوی (صلی الله علیه و آله) که شیعیان و محبین امیرالمومنین (علیه السلام) را خطاب قرار داده، سخنی از «صوفی» نیست، آنچه که قدر متیقن است خطاب «شیعیان و مومنین و محبین» است.
در هر صورت آنچه که مهم است نسبت دادن جمیع افعال و اقوال به اسلام است که در مورد صوفیه این مهم صادق نیست. به طور قطع اعتقادات صوفیه دراساس ربطی به تشیع نداشته، چراکه «تشیع» غیر از «تصوف» است! هم در مرام و سلوک و اعتقادات و هم در وجه تسمیه که کاملا «متباین» و «غیر مترادف» هستند. لذا بر اساس یک اصل عقلایی و فقهی «حجیت ظهورات» در کلام معصومین (علیهم السلام)، «شیعه» استعمال شده و همین وجه هم مورد تایید است و بالطبع نجات یافته است و بالعکس، بر اساس همین اصل ظهورات، در مجامع روایی شیعه، روایتی در تایید نام، مسلک و اعتقاد صوفیه وارد نشده، و حتی کاملا بالعکس، سران و پایهگزاران آنها همچون سفیان کوفی که با صوف پوشی به صوفی مشهور بودند، مورد طعن و لعن قرارگرفته و یقینا جزو شعب انحرافی اسلام شناخته میشوند.
از این روی قطب فرقه گنابادی تلاش کرده که با انتساب تصوف به تشیع، و اینکه «اساس و روح اسلام در تشیع است و روح تشیع در تصوف است و تصوف غیر از تشیع نیست و تشیع واقعی هم غیر از تصوف نیست»[4] برای فرقه خود مشروعیتی جعلی دست و پا نماید. باید از ایشان سوال کرد که دلیل شما از مترادف گرفتن لفظ «شیعه و صوفی» چیست؟! در کدام یک از منابع روایی، معصومین (علیهم السلام) تصوف را به جای تشیع استعمال نموده و مورد تایید قرار داده است؟! پرواضح است که هرگز نمیتوانند فرقه خودساخته تصوف را بی هیچ «دلیل نقلی و عقلی» به جای اسلام اصیل که همان تشیع است، معرفی نمایند.
در پایان به کلام شریف امیرالمومنین (علیه السلام) در مورد یکی از بزرگترین صوفیه و پایه گزاران آن، که در بین متصوفه به عظمت یاد می شود توجه میدهم؛«عن أبي يحيى الواسطي قال: لمّا افتتح أميرالمؤمنين (عليه السّلام) البصرة اجتمع الناس عليه و فيهم «الحسن البصري» و معه الألواح، فكان كلّما لفظ أمير المؤمنين عليه السّلام بكلمة كتبها فقال له أمير المؤمنين عليه السّلام بأعلى صوته: ما تصنع؟ قال: نكتب آثاركم لنحدّث بها بعدكم، فقال أميرالمؤمنين عليه السّلام: أما انّ لكلّ قوم سامريّا و هذا سامريّ هذه الأمّة الّا انه لا يقول (لا مساس) و لكنه يقول (لا قتال).»[5] امیرالمومنین (علیه السلام) بعد از فتح بصره مردم به گردشان حلقه زدند که در میانشان حسن بصری بود که همراه خود چندین لوح داشت که سخنان امیرالمومنین را یادداشت میکرد، امیرالمومنین با صوت بلند به ایشان فرمودند: چه میسازی؟ گفت: آثار شما را مینویسم تا بعد شما برای مردم بیان کنم، علی (علیه السلام) فرمودند: بدانید که برای هر قومی یک سامری وجود دارد و این مرد سامری امت پیمبر(صلی الله علیه و آله) است.
پینوشت:
[1]. قرشی، علی اکبر، قاموس القرآن، ناشردارالکتاب الاسلامیه، 1371، چاپ ششم، ج4، ص 43
[2].سراج ، عبدالله ، اللمع فی التصوف، چاپ لیدن، 1914م ، ج1، ص 27
[3]. تابنده، نورعلی، عرفان ایران، مقاله تشیع و تصوف و عرفان، ص 15
[4]. همان، ص 18
[5]. قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، نشراسوه، 1415 ق، ج2، ص 210
افزودن نظر جدید