خاطرات و احتجاجات جالب یک سنی رهیافته به مکتب اهل‌بیت

  • 1395/01/26 - 11:33
مولوی جهانگیر حشمتی متولد سال 1353 در روستای دسک است که درسال 1377 وارد حوزه علمیه بحر‌العلوم دهان شد و پس از شش سال تحصیل در آنجا برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه زنگیان رفت. اما به علت سوالات و کنجکاوی‌های بسیار از آنجا طرد شد و به حوزه علمیه دارالحدیث امام بخاری نقل مکان کرد ودرآن مدرسه فارغ التحصیل گردید.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مولوی جهانگیر حشمتی متولد سال 1353 در روستای دسک از توابع بنت شهرستان نیک‌شهر است که بعد از تحقیقات بسیار در فرقه‌های مختلف به سمت صراط مستقیم هدایت و کشتی نجات اهل‌بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رهنمون شد.
درسال 1377 وارد حوزه علمیه بحر‌العلوم دهان شد و پس از شش سال تحصیل در آن‌جا برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه زنگیان رفت. اما به علت سوالات و کنجکاوی‌های بسیار از آن‌جا طرد شد و به حوزه علمیه دارالحدیث امام بخاری، نقل مکان کرد. در مدرسه دارالحدیث فارغ التحصیل شد و به روستای خود بازگشت. در آن‌جا امامت مسجد امام علی (علیه السلام) را برعهده گرفت و به اصرار مردم در انتخابات شوراهای روستا شرکت نمود و با رای بالایی رییس شورا شد.

او درباره مقدمات و زمینه‌های شیعه شدنش این‌طور می‌گوید: «در ماه محرم سال 1386 امدادگرانی که برای بازسازی مناطق آسیب‌دیده از طوفان گونو به نیک‌شهر آمده بودند، از من اجازه خواستند تا مراسم عزاداری سرور و سالار شهیدان حسین بن علی را در مسجد امام علی (علیه السلام)  که من امام جماعتش بودم، برگزار کنند.
من هم که محبت اهل‌بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در دل داشتم، با افتخار کلید مسجد را در اختیارشان گذاشتم و به رسم مهمان‌نوازی به جوانان مسجد دستور دادم از عزاداران امام حسین (علیه السلام) پذیرایی کنند.
این اولین باری بود که در روستای دسک مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام) برگزار می‌شد و همان‌طور که انتظار می‌رفت سرو صدای ملاها و مولوی‌های منطقه بلند شد. یکی از مولوی‌ها با من تماس گرفت و گفت: «چه خبر است؟ چرا مسجدت را تبدیل به حسینیه کرده‌ای؟ همین حالا برو جلویشان را بگیر.»
جواب دادم: «من مانع آن‌ها نمی‌شوم. اگر جرات داری خودت برو. آن‌ها که نمی‌رقصند. دارند برای نوه پیامبر (صلی الله علیه و آله) عزاداری می‌کنند.»
مدتی از این ماجرا گذشت که یک شب مردی نورانی را در خواب دیدم، که لباس سبز پوشیده و با دستانی باز نماز می‌خواند. به او گفتم: «آقا نماز این‌طور نیست که شما می‌خوانید. باید دستانتان را ببندید. جواب داد: «خودت هم ان‌شاءالله همین‌طور نماز خواهی خواند!» آن موقع معنای این خواب را نفهمیدم، اما با گذشت زمان به صادق بودنش یقین پیدا کردم.
اتفاق دیگری که در سال 1389افتاد و مرا در اعلام تشیعم مصمم‌تر کرد، رویای صادقه دیگری بود، که تعبیر شد.
شبی در خواب دیدم که یکی از برادرانی که قبلاً شیعه شده بود، با ماشینش اجسادی را حمل می‌کند. اجساد خیلی صدمه دیده بود. یکی سر نداشت، دیگری دستش قطع شده بود و یکی پایش. پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده و این‌ها که هستند؟ جواب داد: «این‌ها یاران امام حسین (علیه السلام) هستند که شهید شده‌اند.» فردای آن شب، ساعت 11 صبح، یکی از دوستان از چابهار تماس گرفت و در حالی‌که صدایش می‌لرزید گفت: «چند لحظه قبل یک عامل انتحاری خودش را میان عزاداران حسینی منفجر کرده و تعداد زیادی مرد و کودک به خاک و خون کشیده شدند.»‌
از خوابم چند ساعتی نگذشته بود، که آن روز یزیدیان زمان، یک بار دیگر، کربلایی برپا کردند. مطمئن شدم نام این شهدا، در لیست یاران امام حسین (علیه السلام) ثبت شده است.»

اما آن‌چیزی که توانسته بود، به کمک این مبشرات بیاید و مولوی جهانگیر حشمتی را برای مصمم‌تر شدن در تصمیمش، یاری دهد، روح حقیقت‌طلب و عقل پرسش‌گر او بود که در مقابل ضد و نقیض‌های افکار دور شدگان از مکتب اهل‌بیت خاموش و بی‌تفاوت نمی‌نشست.
او در طی تحصیلات حوزوی خود و بعدها در طی تبلیغ و امامت جماعت، بارها با این ضد و نقیض‌ها، در فتاوا و افکار مفتیان و مولوی‌ها، مواجه شد، اما بر عقل خود سرپوش نگذاشت و تسلیم رأی اکثریت نشد و برای وجدان و فهم و عقل خود جایگاهی را در نظر گرفت. در این‌جا به چند مورد از احتجاجات این رهیافته در مقابل اساتید و هم‌دوره‌ای‌ها و هم‌کیشان خود اشاره می‌کنیم.
او می‌گوید: «همان اوائل طلبگی شبهه‌ای در مورد وضو، ذهنم را درگیر کرده بود، و به این نتیجه رسیده بودم، که وضوی شیعیان با ظاهر آیه وضو تطابق بیشتری دارد، تا وضوی اهل‌سنت. حدیثی را از کتاب مسند ابن ماجه یافتم، که در آن گفته شده بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر پاهای خود مسح می‌کرد. آن را نزد استادم بردم و نشان دادم. استاد گفت: «این حدیث باید بررسی شود، ممکن است مشکل سندی داشته باشد.»
روزی مشغول مطالعه کتابی از اهل‌سنت بودم، که متوجه شدم، عبدلله بن عباس، پسر عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله)، صحابی بزرگ ایشان، در چند روایت وضوی رسول گرامی را مطابق وضوی شیعیان نقل کرده و در این روایات هم، مسح بر پاها آمده، نه شستن آن‌ها.
در یکی از روایات به صراحت آمده بود: «الوضوء غسلتان و مسحتان.[1] وضو دو شستن است و دو مسح.» به سراغ اختلافات فقهی باب وضو رفتم، تا برای سوالم پاسخی پیدا کنم که در این تحقیقات، به روایات عجیبی برخورد کردم که طبق آن به نقل از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، مسح کردن از روی جوراب و کفش را اجازه داده بودند! مثل این روایت سعد بن ابی‌وقاص، از رسول خدا، درباره مسح بر کفش‌ها، که فرموده‌اند: «انه لا باس بالوضوء علی الخفین.[2]  برای مسح وضو، اشکالی ندارد که بر جوراب باشد.»
با دیدن این روایت سوالی که در ذهن من نقش بست این بود که: «چگونه اهل سنت مسح بر پا را اجازه نمی‌دهند ولی مسح از روی جوراب و کفش را صحیح می‌دانند؟»
تعجب من زمانی بیشتر شد که دیدم جناب عایشه با مسح بر روی کفش به شدت مخالفت کرده و می‌گوید: «لئن تقطع قدمای احب الی من امسح علی الخفین.[3] اگر پاهای من قطع شود، برایم خوش‌تر است از این‌که از روی کفش‌هایم مسح کنم.» ولی با وجود این روایت، علمای اهل‌سنت فتوا به جواز مسح بر کفش، آن هم در شرایط عادی و نه اضطرار داده‌اند.[4]
شبی در کتابخانه حوزه به دنبال پاسخی برای سوالم بودم که به تفسیر نمونه آیت‌الله مکارم برخورد کردم و تفسیر آیه وضو را خواندم و به تمام سوالاتم پاسخ داده شد و یقین کردم که وضوی شیعیان مطابق با قرآن و سنت است و نه وضوی اهل‌سنت.
روزی یکی از هم کلاسی‌هایم به نام الیاس ملازهی، به یکی از ملاها گفت: «هم رجال و نحن رجال» یعنی ابوحنیفه مرد بود، ما هم مردیم. او مجتهد بود و فتوا صادر می‌کرد و ما هم درس می‌خوانیم تا مجتهد شویم و فتوا بدهیم.
آن ملا با عصبانیت گفت: «خودت را داری با ابوحنیفه مقایسه می‌کنی؟ دوران اجتهاد تمام شده، دیگر کسی نمی‌تواند مجتهد شود.»
من از اساتیدم می‌پرسیدم: «چرا باید این‌قدر به ابوحنیفه قداست داده شود؟ مگر او پیغمبر بوده که خداوند همه علوم را به او داده باشد یا یک انسان معمولی است که درس خوانده و به جایی رسیده است؟ چرا بعد او دیگر کسی نمی‌تواند به درجه اجتهاد برسد؟ و او چه کرده بود که به این درجه رسیده بود؟ ابوحنیفه‌ای که به گفته ابن خلدون، هفده روایت را بیشتر قبول نداشت! و بقیه احکامش را از راه قیاس بدست آورده، با این حال، چرا تا این اندازه مقدس شد و از امام صادق (علیه السلام) که به اعتراف بزرگان اهل سنت، عالم زمان خود و استاد او بود پیشی گرفت؟

از موضوعات ديگری كه سال‌ها ذهنم را مشغول كرده بود، نظر اهل‌سنت درباره شخصیت معاويه و جریان جنگ صفين بود. فکر می‌کردم که چگونه در جريان جنگ صفين در حالی‌كه دو طرف جنگ هم‌ديگر را می‌كشتند، مورد احترام و قداست اهل‌سنت هستند؟ باورم نمی‌شد معاويه، كه با خليفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جنگيده بود، هیچ‌گونه گناهی مرتکب نشده، بلکه یک ثوابی هم از طرف خدا دریافت کرده است! و اين در حالی است كه حکم جنگ با خلیفه رسول خدا، جنگ با خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خروج از اسلام است.
توضيح اهل‌سنت به اين اتفاق، اين است كه می‌گویند: «در روایت است که اگر مجتهد در راه به‌دست آوردن حکم شرعی نهایت تلاش خودش را کرد و پس از دیدن قرآن و سنت و بررسی کامل آن به نتیجه‌ای رسید و فتوا داد، اگر آن فتوا مطابق با حکم واقعی اسلام باشد، خداوند به مجتهد دو ثواب می‌دهد. یکی برای حکم صحیحی که به دست آورده و دیگری برای زحمتی که در راه به‌دست آوردن آن کشیده است و اگر آن فتوا، مخالف با حکم واقعی اسلام بود، خداوند به مجتهد، یک ثواب می‌دهد، آن هم فقط به‌خاطر زحمتی که در به‌دست آوردن حکم شرعی کشیده.!»
اهل‌سنت این حکم را به کلیه اعمال و رفتار خلاف و جنایات برخی صحابه سرایت داده‌اند و جنایاتی مانند قتل فجیع مالک بن نویره و تجاوز به همسرش توسط خالد بن ولید، زنای مغیره بن شعبه، جنگ جمل و صفین و...  را توجیه می‌کنند  و می‌گويند همه این‌ها، خطای در اجتهاد بوده و نه‌تنها گناهی بر آن‌ها نيست، بلکه برای خطا در اجتهادشان ثواب هم برده‌اند!
اصلاً اجتهاد در جنگ به چه معنا است؟ گیرم که اجتهاد در روایت، به افعال صحابه هم سرایت کند، آیا معاویه تمام تلاش خود را کرده بود، تاجنگ شکل نگیرد؟ آیا نمی‌دانست که علی (علیه السلام) در جریان قتل عثمان، بی‌تقصیر بود؟ اگر واقعاً دنبال قاتلین عثمان بود، نمی‌توانست از درِ مذاکره و گفتگو با علی (علیه السلام) وارد شود؟ آيا می‌بايست حتماً یک سال با خلیفه رسول خدا می‌جنگید و خون هزاران نفر از مسلمانان و صحابه مانند عمار و هاشم المرقال و ابوالهیثم را بر زمین بریزد و بعد بفهمد اشتباه کرده و علی، عثمان را به قتل نرسانده است؟
آیا این خنده‌دار نیست کسی‌که یکی از فامیل‌هایش در دعوایی کشته شده باشد. به خیابان بیاید و بدون این‌که تحقیق کند، قاتل چه کسی است، تا فقط به‌حساب همان شخص برسد، هر کسی را که دید به باد کتک بگیرد و بعد از کتک‌‌کاری از او بپرسد، آیا تو هم در کشتن فامیلم نقش داشتی یا نه؟ بعد که فهمید اشتباه کرده، بگوید: «ببخشید، من اجتهاد کردم، گفتم شاید شما هم جزو قاتلین فامیلم بودید..» خدا برای مجتهدینی که خطا کرده باشند نه تنها گناه نمی‌نویسد، بلكه یک ثواب هم می‌دهد!
این با کدام عقل سلیم جور در می‌آید؟ آیا این بازیچه گرفتن احادیث و روایات نیست؟ چرا روایات را سرپوش برای جنایات صحابه قرار داده‌اند؟ زنا، قتل، جنگ و خون‌ریزی گناه کبیره است و عامل آن به نص قرآن جهنمی است. اجتهاد در زنا چه معنایی دارد؟ آیا الان هم مجتهدین اهل‌سنت می‌توانند به بهانه این‌که مجتهد هستند و در اجتهادشان به خطا رفتند، زنا و قتل مرتکب شوند؟ و ده‌ها ازاین قبیل سوالات.‌

همين سوالات زیاد باعث شد كه روزی نزد استادم شيخ علی دهواری بروم تا از او سوال كنم. گفتم جناب شيخ سوالی برايم پيش آمده است. گفت: بفرماييد. گفتم: «چرا در جنگ صفين معاويه با اميرالمومنين علی (علیه السلام) جنگيد و حق با چه كسی بود؟» استادم گفت: «جنگ اجتهادی بوده و حق با اميرالمومنين است.»
اجتهادی بوده يعنی اين‌كه معاويه اين‌گونه خيال كرده كه وظيفه شرعی او اين است كه با علی (علیه السلام) بجنگد. علی (علیه السلام) هم مجتهد بوده و به اين نتيجه رسيده كه وظيفه شرعيش اين است كه با معاويه بجنگد. هر دو احساس تكليف كرده بودند، ولی چون علی (علیه السلام) خليفه پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، بر حق بود، ولی نبايد به معاويه هم خورده می‌گرفت، بنده خدا در تشخيصش اشتباه كرده و خطا کرده است. حالا تكليف صد هزار مسلمانی كه در اين بين از دو طرف كشته شده است چيست و خون آن‌ها به گردن كدام مجتهد است، من نمی‌دانم؟!
به استادم گفتم: «مگر خداوند در قرآن نفرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ.[نساء/59] ای کسانی‌که ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولوالامر خويش فرمان بريد» اولی الامر در آن زمان چه كسی بود؟ از بين علی (علیه السلام) و معاويه، كدام‌يك بايد از ديگری تبعيت و اطاعت می‌كرد؟
استادم گفت: «خودت برو مطالعه و تحقيق كن، تا تحقيق كردن را ياد بگيری و به جايی برسی.»
برخی اهل‌سنت پا را ازاين فراتر می‌گذارند و در عين ادعای محبت فراوان به خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله)، سنگ يزيد را هم بر سينه می‌زنند. گويی كه قتل فرزند پيامبر و به اسارت بردن خاندان او، اشتباه و خطائی قابل بخشش است. همان‌گونه كه هر مسلمانی در زندگی خود اشتباهات و گناهانی دارد، يزيد هم مرتكب اين گناه شده بود. حالا مسلمانان بايد یزید را ببخشند و با مهربانی با او برخورد كنند و مبادا او را مورد لعن قرار دهند.
روزی در حضور يكی از دوستانم گفتم: لعنت خدا بر يزيد! ديدم صورتش از عصبانيت برافروخته و قرمز شد و گفت: لعن كردن بر يزيد، جايز نيست و تو حق نداری او را لعن كنی. من از شنيدن اين حرف ديگر طاقت نياوردم و تحمل نكردم كه كسی از يزيد شراب‌خوار و سگ‌باز و قاتل جگر گوشه پيامبر (صلی الله علیه و آله) دفاع كند و با دوستم درگيری لفظی پيدا كردم. در كمال تعجب ديدم يكی از اساتيدم وارد بحث شد و از آن دوستم و از يزيد حمايت كرد.
مخالفين مكتب اهل‌بيت با حملات همه‌جانبه عليه من و دوستانم، هيچ‌گونه سودی نبردند، بلكه به‌خواست الهی، اين حملات به نفع شيعه تمام می‌شد، زيرا ديگر نيازی نبود، برای تبليغ تشيع، از روستايی به روستای ديگر برويم  و كسانی‌كه زمينه شيعه شدن را دارند، شناسايی كنیم، بلكه با تبلیغات مخالفين، و اطلاع همگان از شيعه شدنم، هر كسی زمينه شيعه شدن داشت و يا سوالی برايش حل نشده بود، به من مراجعه می‌كرد و پس از رفع شبهات و روشن شدن حقايق به مكتب اهل‌بيت می‌پيوست.

روزی دو جوان اهل‌سنت برای بحث به منزلم آمدند. در ابتدای بحث به آن‌ها گفتم: برادران! اگر دنبال بحث و جدل هستيد، اشتباهی آمده‌ايد، من اهل درگيری نيستم، ولی اگر واقعاً سوال داريد، می‌توانم به سوالاتتان جواب دهم. سوال جوانان درباره شهادت امام حسين و امامت اميرالمومنين (علیهم السلام) بود.
از آن دو جوان سوال كردم: آيا امام حسين (علیه السلام) را می‌شناسيد؟ مگر طبق روايات شيعه و سنی، امام حسن و امام حسين (علیهم السلام) سرور جوانان اهل بهشت نيستند؟ گفتند: چرا. گفتم: می‌دانيد قاتل امام حسين (علیه السلام) چه كسی هست؟ گفتند: بله. يزيد.
گفتم: يزيد را چه كسی به حكومت مسلمانان انتخاب كرد؟ گفتند: پدرش معاويه. گفتم: پس معاويه در شهادت امام حسين (علیه السلام) نقش داشته است. چون خوب می‌دانسته پسرش چه موجود كثيفی است و لياقت رهبری جهان اسلام را ندارد. دوباره سوال كردم: «مگر امام علی طبق روايات شيعه و سنی، دروازه علم پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيست؟ گفتند: چرا. گفتم: وقتی كسی می‌خواهد وارد شهری شود از كجا وارد آن شهر می‌شود؟ گفتند: معلوم است، از دروازه آن. گفتم: اگر كسی از روی ديوار و يا راه ديگری بخواهد وارد شود  حكمش چيست؟ گفتند: چنين شخصی يا ديوانه است، يا سارق. گفتم: چنين است قضيه غصب خلافت اميرالمومنين، كه مسلمانان دروازه علم پيامبر (صلی الله علیه وآله) را رها كردند و از غير دروازه، وارد شهر علم پيامبر (صلی الله علیه و آله) شدند. حسين را رها كردند و به يزيد شراب‌خوار و ميمون‌باز چسبيده‌اند. اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) حضرت علی (علیه السلام) را به‌عنوان دروازه علم خود معرفی كرده پس بايد معارف دينی خود را از حضرت علی (علیه السلام) و اولادش بگيريم نه از ديگران. و اين خود دليل شيعه شدنم است كه اين شيعيان هستند كه از راه اهل‌بيت پيامبر، مذهب خود را گرفته‌اند و به فرموده پيامبر (صلی الله علیه و آله) عمل كرده‌اند.
اين دو جوان پاك‌دل و پاك‌طينت صحبت‌هايم را تصديق كردند و به مكتب نورانی اهل‌بيت (عليهم السلام) مشرف شدند.»[5]
والسلام علی من التبع الهدی.

پی‌نوشت:

[1]. الدرالمنثور في التفسير بالماثور،سیوطی ، دارالفکر، بیروت، ج 3، ص28
[2]. السنن الکبری، النسایی، حسن عبدالمنعم شلبی، موسسه الرساله، بیروت، الطبعه الولی 1421ه، ج1، ص114
[3]. المبسوط، محمد بن أحمد بن أبي سهل شمس الأئمة السرخسي (المتوفى: 483هـ)، دار المعرفة - بيروت،1414هـ - 1993م،  ج1، ص98
[4]. الفقه علی المذاهب الاربعه، عبد الرحمن بن محمد عوض الجزيري (المتوفى: 1360هـ)، دار الكتب العلمية، بيروت،الثانية، 1424 هـ ، ج1،ص 135
[5]. ر.ک. سوار برکشتی نجات، جهانگیر حشمتی، قم، انتشارات مطیع، 1394

تولیدی

دیدگاه‌ها

عالی بود خیلی استفاده کردم خدا قوت.

ممنون از نظر لطف شما. ان شاالله این مطالب جرقه ای هر چند کوچک در قلب و ذهن جویندگان حقیقت ایجاد کنه

حرف از برادری و برابری میزنین نگو حضرت علی(ع).....عثمان،،، این دو را اینگو خطاب کن حضرت علی و عثمان(رض) ضمنا خاک بر دهان جناب عایشه ن و حضرت عایشه (رض) با این طرز فکر و تضاد داخلی ک پرورش میدین از امریکا و انگلیس هیچ گله ای نیس

سلام بر دوستدار خلفا ما نقدهای اساسی بر خلفای سه گانه و هم‌چنین ام‌المومنین شما داریم. لذا، این بزرگان شما برای ما هیچ جایگاه و تقدسی ندارند اما چون در نزد شما و دیگر مسلمانان از وجهه و مقامی برخوردارند، برای احترام به دیدگاهشان در کلام خود به آنان توهین و جسارت نمی‌کنیم و این را بر خود حرام می‌دانیم. لذا هم‌چنان که آنان را لعن نمی‌کنیم برایشان دعا و طلب رحمت و رضایت الهی هم نمی‌نماییم.

درود خداوند بر برادر مومن و عزیزم آقای جهانگیر حشمتی.عاشقتم کاکو

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.