روضهی ابنجوزی بر امام حسین
ابوالفرج، عبدالرحمان بن أبوالحسن علی بن محمد قرشی تیمی بکری، معروف به «ابن جوزی»، صاحب سیصد تألیف متعدد و متنوع از جمله کتاب «الموضوعات» و «العلل المتناهیة» میباشد. همین شخص با وجود تعصبّش، وقتی که خباثت و جنایات یزید و یزیدیان را دید، نتوانست سکوت کند؛ به همینرو، در مقابل جنایات یزید، سر ندامت و شرمندگی فرو آورده و در دو کتاب خود از حریم حسینی (علیهالسّلام) دفاع جانانهای کرد.
کتاب «ألرّد علی المتعصّب العنید المانع من ذمّ یزید» که در آن، جواز، بلکه لزوم لعن یزید را ثابت مینماید. کتاب «بستان الواعظین و ریاض السّامعین» که این عالم حنبلی در آن به راهنمایی سخنرانان اهلسنت برای ارائه مطلب پرداخته و در آن بابی به نام «یوم عاشوراء و قتل الحسین» گشوده که به مطلبی از آن بسنده میکنیم: در کتاب «تعازی و عزا» تالیف ابومحمد عبدالله بن محمد بللوری آمده: «حسین (علیهالسّلام) به هنگام کشته شدن، آب طلب کرد، ولی آب را از او منع کرده و در حالیکه لب تشنه بود، او را کشتند و او با همین حال سوی خداوند خویش شتافت تا او را از شراب بهشتی سیراب نماید. پس از آن، سر او را از تن جدا کرده و حرم و اهل او را بر روی مرکبهای بدون زین و پلاس سوار کرده، به اسارت برده و در حالیکه سر بردهی حسین (علیهالسّلام) در میان آنها بر نیزه بود، آنها را با سرهای باز وارد دمشق کردند. هرگاه یکی از اسرا با دیدن سرها گریه میکرد، نگهبانان او را با تازیانه میزدند. اهل ذمّه «یهود و نصارا» برای دیدن آنها در بازار دمشق ایستاده و بر صورت آنها آب دهان میانداختند تا اینکه آنها به اقامتگاه (قصر یزید) رسیدند. یزید دستور داد تا سر حسین (علیهالسّلام) را بر بالای در، آویخته و در حالیکه خانواده و اهل حرم وی در آنجا بوده و صحنه را میدیدند به نگهبانان دستور داد: اگر یکی از آنان گریست، با سیلی او را بزنید؛ به همینرو، آنان سکوت اختیار نموده بودند. سر بریده حسین (علیهالسّلام) برای نه ساعت در روز همچنان در جلوی (دیدگان) آنها آویخته بود. چون امکلثوم سر برآورد با سر بریدهی حسین (علیهالسّلام) مواجه گردید و با گریه، جدش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را صدا کرد و گفت: یا جدّاه! این سر حبیب تو حسین (علیه السّلام) است که بر سردر آویخته است. او همچنان میگریست تا اینکه یکی از نگهبانان دستش را بلند کرد و سیلی محکمی بر صورت او نواخت، که همانجا دست او شل (فلج) شد.»[1]
همچنین از جمله علمای دیگر اهلسنت که برای آن حضرت عزاداری نموده، «سبط بن جوزی»، نوه ابن جوزی، از علمای اهل سنت است. داستان عزاداری سبط بن جوزی را ابن کثیر دمشقی در کتاب تاریخ خود اینچنین گزارش کرده است: «در روز عاشورا از سبط بن جوزی خواسته شد تا بر فراز منبر رفته و از مقتل امام حسین (علیهالسّلام) روضهای برای مردم بخواند. او بر منبر نشست و پس از سکوتی طولانی، دستمال خویش بر صورت نهاد و شروع به گریستن نمود؛ آنگاه در حالیکه همچنان میگریست این ابیات را سرود: وای بر آن کسیکه در قیامت (که برای بیرون آمدن مردم از زمین در صور دمیده میشود) شفیعش دشمن او باشد! سرانجام در قیامت فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) در حالیکه پیراهنش به خون فرزندش حسین (علیهالسّلام) آغشته است، وارد محشر میشود. سبط بن جوزی با سرودن این اشعار (طاقت نیاورد) و از منبر پایین آمد و اشکریزان به سوی خانه رفت.»[2]
آری جنایت یزید بن معاویه در کربلا آنچنان بزرگ است که حتی در بین علمای اهلسنت نیز بسیاری را شاهدیم که برای ایشان، اقامه عزا میکنند.
پینوشت:
[1]. «و رأیت فی کتاب «التّعازی و العزاء» من وضع أبی محمّد عبدالله بن مجمّد البللوری أنّ الحسین رضوان الله علیه إستسقی ماء حین قتل فمنع منه و قتل و هو عطشان و أتی الله حتّی سقاه من شراب الجنّة و ذبح ذبحا و سبیت حرمه و حملن مکشّفات الرؤوس علی الأکفّ بغیر وطاء حتّی دخلن دمشق و رأس الحسین بینهنّ علی رمح إذا بکت إحداهنّ عند رؤیته ضربها حارس بسوطه ووقف أهل الذّمّة لهنّ فی سوق دمشق یبصقون فی وجوههنّ حتّی وقفن بباب یزید فأمر برأس الحسین فنصب علی الباب و جمیع حرمه حوله ووکّل به الحرس و قال إذا بکت منهنّ باکیة فالطموها فظللن و رأس الحسین بینهنّ مصلوب تسع ساعات من النّهار و إنّ أمّ کلثوم رفعت رأسها فرأت رأس الحسین فبکت و قالت یا جدّاه ترید رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هذا رأس حبیبک الحسین مصلوب و بکت فرفع یده بعض الحرس و لطمها لطمة حصر وجهها و شلّت یده مکانه.» بستان الواعظین و ریاض السامعین، عبدالرحمن بن أبی الحسن علی بن محمد بن علی بن عبیدالله البغدادی، بیروت، ج1، ص263. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[2]. «ألشّیخ شمس الدّین أبو المظفّر الحنفی البغدادی ثمّ الدّمشقیّ سبط بن الجوزی... و قد سئل فی یوم عاشوراء زمن الملک النّاصر صاحب حلب أن یذکر للنّاس شیئا من مقتل الحسین فصعد المنبر و جلس طویلا لا یتکلّم ثمّ وضع المندیل علی وجهه و بکی شدیدا ثمّ أنشأ یقول و هو یبکی «ویل لمن شفعاؤه خصماؤه * والصّور فی نشر الخلائق ینفخ؛ لابدّ أن ترد القیامة فاطم * و قمیصها بدم الحسین ملطّخ.» ثمّ نزل علی المنبر و هو یبکی.» البدایة و النهایة، ابن کثیر دمشقی، مکتبة المعارف، بیروت، ج13، ص194. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
افزودن نظر جدید