اعتراف عمر به ولایت امیرمؤمنان

  • 1394/11/23 - 20:05
اگر امیرمؤمنان بلافاصله پس از پیامبر اکرم به خلافت می‌رسید و خط سیری که آن حضرت ترسیم فرموده و بارها در مناسبت‌های مختلف بر آن تاکید ورزیده بود را رها نمی‌کردند، علاوه بر فواید بی‌شمار دنیوی و مادّی، موجبات سعادت اخروی آنان نیز فراهم می‌گردید. چنان‌که از سوی خود عمر بن خطّاب نیز بارها مورد اعتراف قرار گرفته است که علی (علیه السلام) لایق‌ترین شخص برای جانشینی پیامبر است.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ دقیقاً همان اعتقادی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره هدایت جامعه انسانی در صورت خلافت و حاکمیت امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) دارد، از سوی خود عمر بن خطّاب نیز بارها مورد اعتراف قرار گرفته که مواردی از آن را اشاره می‌کنیم: «صبح روزی که عمر با خنجر مجروح گردید به دیدار وی رفتم...؛ عمر گفت: علی (علیه السّلام)، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد را فراخوانید. پس از حضور آنان، عمر گفت: ای علی اگر اینان فامیلی تو به رسول خدا و فقه و علمی که خدا به تو داده را شناختند و تو را به سرپرستی برگزیدند، از خدا بترس...؛ هنگامی‌که همه از نزد وی بیرون رفتند، عمر گفت: اگر خلافت را به علی (علیه السّلام) بسپارید شما را به راه راست هدایت خواهد کرد. عبدالله فرزند عمر گفت: اگر چنین است پس چرا او را به جانشینی خود برنگزیدی؟ عمر پاسخ داد: در دوران زندگی و پس از مرگم از این‌که علی (علیه السّلام) زمام امور را به عهده داشته باشد، اکراه دارم!»[1]

گروهی از علمای اهل سنّت روایت بالا را صحیح دانسته‌اند.[2] در جای دیگر، روایتی را درباره یکی از خلوت‌های عمر بن خطاب می‌خوانیم: «... عمر بن خطاب مدتی از مردم جدا شده و با خود خلوت کرده بود؛ به حدی که این رفتار وی برای مردم سوال برانگیز شد. مغیره بن شعبه گفت: من در این‌باره تحقیق کرده و علّت آن را به آگاهی مردم می‌رسانم؛ بدین‌رو نزد عمر آمد و گفت: خلوت تو برای مردم سوال برانگیز شده. عمر گفت: مردم چه فکر می‌کنند؟ مغیره گفت: گمان می‌کنند تو درباره جانشین پس از خود به اندیشه فرو رفته‌ای. عمر گفت: گمان مردم در جانشین پس از من به چه کسی است؟ مغیره پاسخ داد: چه کسی جز علی (علیه السّلام)، عثمان، طلحه و زبیر؟ عمر گفت: عثمان شخصی است که بستگان خود را به کار می‌گمارد؛ طلحه کسی است که هنگام خوشحالی، مؤمن و هنگام خشم، کافر است؛ زبیر فردی تندخو و بدرفتار است؛ در حالی‌که سزاوارترین فرد برای هدایت مردم به راه راست و روشن، علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) است.»[3]
اعتراف دیگری از عمر بن خطاب را در ادامه می‌خوانیم: «فرزند عمر گوید: پدرم درباره شورای شش نفره‌ای که برای تعیین خلیفه پس از خود برگزید، گفت: خداوند کارهای خوب آن‌ها را جزای خیر دهد...؛ اگرخلافت را به علی (علیه السّلام) بسپارند مردم را به حق وادار می‌‌سازد، اگرچه بر گردنش شمشیر بگیرند. به پدرم گفتم: درباره او چنین می‌گویی و او را جانشین خود برنمی‌گزینی؟...»[4]
همچنین ابن ابی الحدید اعتراف دیگری از عمر را نقل می‌کند که در گفت‌وگویی با ابن عبّاس اتفاق افتاده: «عمر به ابن عباس گفت: به خدا سوگند به خدا سوگند با جرأت‌ترین مردم برای وادار کردن آنان به پیروی از کتاب و سنّت، دوست و هم‌نشین تو (یعنی) علی (علیه السّلام) است؛ بدان‌که اگر او حاکم جامعه گردد، مردم را به راه راست و روشن هدایت خواهد کرد.»[5]
نتیجه این‌که اگر امیرمؤمنان (علیه السّلام) بلافاصله پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خلافت می‌رسید و خط سیری که آن حضرت ترسیم فرموده و بارها در مناسبت‌های مختلف بر آن تاکید ورزیده بود را رها نمی‌کردند، علاوه بر فواید بی‌شمار دنیوی و مادّی، موجبات سعادت اخروی آنان نیز فراهم می‌گردید؛ چنان‌که قرآن کریم بر این حقیقت تصریح نموده است: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَ اتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَ الأَرْضِ وَلَـكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ [اعراف/96] اگر انسان‌ها ایمان آورده و پرهیزکاری اختیار می‌نمودند، برکاتی از آسمان و زمین نازل می‌گشت؛ ولی راه دیگری رفته و دروغ پنداشتند، به همین‌رو آنان را گرفته و به عذاب مبتلا ساختیم».

پی‌نوشت:
[1]. «حدثنا يحيى بن أبي بكير، ثنا إسرائيل، عن أبي إسحاق، عن عمرو بن ميمون قال: شهدت عمر بن الخطاب غداة طعن... فقال: ادعوا لي عليا و عثمان و طلحة و الزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعدا قال: فدعوا، قال: فلم يكلم أحدا من القوم إلا عليا و عثمان فقال: يا علي إن هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لك قرابتك من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ما أعطاك الله من الفقه و العلم فإن ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه، ثم قال: يا عثمان إن هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لك صهرك من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و شرفك، فإن ولوك هذا الأمر فاتق الله و لا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس... قال: فلما خرجوا قال: إن ولوها الأجلح سلك بهم الطريق، قال: فقال عبد الله بن عمر: ما منعك؟ قال: أكره أن أحملها حيا وميتا، قلت: في الصحيح طرف منه.» مسند الحارث، حارث بن أبی أسامة، الحافظ نور الدین الهیثمی، المدینة منورة، ج 2، ص 623.
[2]. «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ أَخْرَجَهُ الْبُخَارِيُّ بِأَتَمَّ مِنْ هَذَا السِّيَاقِ.» المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ابن حجر عسقلانی، عربستان، تحقیق: سعد بن عبد العزیز الشتری، ج 15، ص 776.
[3]. «حدثنا أبوبكر العُلَمي قال، حدثنا هشيم، عن داود بن أبي هند عن الحسن قال: خلا عمر يوماً فجعل الناس يقولون: ما الذي خلا له? فقال المغيرة بن شعبة: أنا آتيكم بعلم ذاك. فأتاه فقال: يا أميرالمؤمنين، إن الناس قد ظنوا بك في خلواتك ظناً. قال: وما ظنوا? قال: ظنوا أنك تنظر من يُسْتَخْلَف بعدك. قال: و يحك!! و مَنْ ظنوا? قال: و من عسى أن يظنوا إلا هؤلاء: علي، و عثمان، و طلحة، و الزبير. قال: و كيف لي بعثمان. فهو رجلٌ كَلف بأقاربه. و كيف لي بطلحة و هو مؤمن الرضا كافر الغضب? و كيف لي بالزبير و هو رجل ضَبسٌ و إن أخلقهم أن يحملهم على المحجة البيضاء الأصلع يعني علياً رضي اللّه عنه.» تاریخ المدینة المنورة، عمر بن شبة النمیری البصری، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 2، ص 59.
[4]. «عن ابن عمر قال: قال عمر لأصحاب الشورى: لله درهم إن ولّوها الأصلع كيف يحملهم على الحق و إن حملا على عنقه بالسيف قال: فقلت: أتعلم ذلك منه و لا تولّه.» تاریخ مدینة دمشق، أبوالقاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی، دارالفکر، بیروت، ج 42، ص 428.
[5]. «قال أجرؤهم و الله إن وليها أن يحملهم على كتاب ربهم و سنة نبيهم‏ لصاحبك‏ أما إن ولي أمرهم حملهم على المحجة البيضاء و الصراط المستقيم.» شرح نهج‌البلاغة، إبن أبی الحدید، دار کتب العلمیة، بیروت، ج 12، ص 33.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.