اعتراف عمر به ولایت امیرمؤمنان
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ دقیقاً همان اعتقادی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره هدایت جامعه انسانی در صورت خلافت و حاکمیت امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) دارد، از سوی خود عمر بن خطّاب نیز بارها مورد اعتراف قرار گرفته که مواردی از آن را اشاره میکنیم: «صبح روزی که عمر با خنجر مجروح گردید به دیدار وی رفتم...؛ عمر گفت: علی (علیه السّلام)، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد را فراخوانید. پس از حضور آنان، عمر گفت: ای علی اگر اینان فامیلی تو به رسول خدا و فقه و علمی که خدا به تو داده را شناختند و تو را به سرپرستی برگزیدند، از خدا بترس...؛ هنگامیکه همه از نزد وی بیرون رفتند، عمر گفت: اگر خلافت را به علی (علیه السّلام) بسپارید شما را به راه راست هدایت خواهد کرد. عبدالله فرزند عمر گفت: اگر چنین است پس چرا او را به جانشینی خود برنگزیدی؟ عمر پاسخ داد: در دوران زندگی و پس از مرگم از اینکه علی (علیه السّلام) زمام امور را به عهده داشته باشد، اکراه دارم!»[1]
گروهی از علمای اهل سنّت روایت بالا را صحیح دانستهاند.[2] در جای دیگر، روایتی را درباره یکی از خلوتهای عمر بن خطاب میخوانیم: «... عمر بن خطاب مدتی از مردم جدا شده و با خود خلوت کرده بود؛ به حدی که این رفتار وی برای مردم سوال برانگیز شد. مغیره بن شعبه گفت: من در اینباره تحقیق کرده و علّت آن را به آگاهی مردم میرسانم؛ بدینرو نزد عمر آمد و گفت: خلوت تو برای مردم سوال برانگیز شده. عمر گفت: مردم چه فکر میکنند؟ مغیره گفت: گمان میکنند تو درباره جانشین پس از خود به اندیشه فرو رفتهای. عمر گفت: گمان مردم در جانشین پس از من به چه کسی است؟ مغیره پاسخ داد: چه کسی جز علی (علیه السّلام)، عثمان، طلحه و زبیر؟ عمر گفت: عثمان شخصی است که بستگان خود را به کار میگمارد؛ طلحه کسی است که هنگام خوشحالی، مؤمن و هنگام خشم، کافر است؛ زبیر فردی تندخو و بدرفتار است؛ در حالیکه سزاوارترین فرد برای هدایت مردم به راه راست و روشن، علی بن ابیطالب (علیه السّلام) است.»[3]
اعتراف دیگری از عمر بن خطاب را در ادامه میخوانیم: «فرزند عمر گوید: پدرم درباره شورای شش نفرهای که برای تعیین خلیفه پس از خود برگزید، گفت: خداوند کارهای خوب آنها را جزای خیر دهد...؛ اگرخلافت را به علی (علیه السّلام) بسپارند مردم را به حق وادار میسازد، اگرچه بر گردنش شمشیر بگیرند. به پدرم گفتم: درباره او چنین میگویی و او را جانشین خود برنمیگزینی؟...»[4]
همچنین ابن ابی الحدید اعتراف دیگری از عمر را نقل میکند که در گفتوگویی با ابن عبّاس اتفاق افتاده: «عمر به ابن عباس گفت: به خدا سوگند به خدا سوگند با جرأتترین مردم برای وادار کردن آنان به پیروی از کتاب و سنّت، دوست و همنشین تو (یعنی) علی (علیه السّلام) است؛ بدانکه اگر او حاکم جامعه گردد، مردم را به راه راست و روشن هدایت خواهد کرد.»[5]
نتیجه اینکه اگر امیرمؤمنان (علیه السّلام) بلافاصله پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خلافت میرسید و خط سیری که آن حضرت ترسیم فرموده و بارها در مناسبتهای مختلف بر آن تاکید ورزیده بود را رها نمیکردند، علاوه بر فواید بیشمار دنیوی و مادّی، موجبات سعادت اخروی آنان نیز فراهم میگردید؛ چنانکه قرآن کریم بر این حقیقت تصریح نموده است: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَ اتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَ الأَرْضِ وَلَـكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ [اعراف/96] اگر انسانها ایمان آورده و پرهیزکاری اختیار مینمودند، برکاتی از آسمان و زمین نازل میگشت؛ ولی راه دیگری رفته و دروغ پنداشتند، به همینرو آنان را گرفته و به عذاب مبتلا ساختیم».
پینوشت:
[1]. «حدثنا يحيى بن أبي بكير، ثنا إسرائيل، عن أبي إسحاق، عن عمرو بن ميمون قال: شهدت عمر بن الخطاب غداة طعن... فقال: ادعوا لي عليا و عثمان و طلحة و الزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعدا قال: فدعوا، قال: فلم يكلم أحدا من القوم إلا عليا و عثمان فقال: يا علي إن هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لك قرابتك من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ما أعطاك الله من الفقه و العلم فإن ولوك هذا الأمر فاتق الله فيه، ثم قال: يا عثمان إن هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لك صهرك من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و شرفك، فإن ولوك هذا الأمر فاتق الله و لا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس... قال: فلما خرجوا قال: إن ولوها الأجلح سلك بهم الطريق، قال: فقال عبد الله بن عمر: ما منعك؟ قال: أكره أن أحملها حيا وميتا، قلت: في الصحيح طرف منه.» مسند الحارث، حارث بن أبی أسامة، الحافظ نور الدین الهیثمی، المدینة منورة، ج 2، ص 623.
[2]. «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ أَخْرَجَهُ الْبُخَارِيُّ بِأَتَمَّ مِنْ هَذَا السِّيَاقِ.» المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ابن حجر عسقلانی، عربستان، تحقیق: سعد بن عبد العزیز الشتری، ج 15، ص 776.
[3]. «حدثنا أبوبكر العُلَمي قال، حدثنا هشيم، عن داود بن أبي هند عن الحسن قال: خلا عمر يوماً فجعل الناس يقولون: ما الذي خلا له? فقال المغيرة بن شعبة: أنا آتيكم بعلم ذاك. فأتاه فقال: يا أميرالمؤمنين، إن الناس قد ظنوا بك في خلواتك ظناً. قال: وما ظنوا? قال: ظنوا أنك تنظر من يُسْتَخْلَف بعدك. قال: و يحك!! و مَنْ ظنوا? قال: و من عسى أن يظنوا إلا هؤلاء: علي، و عثمان، و طلحة، و الزبير. قال: و كيف لي بعثمان. فهو رجلٌ كَلف بأقاربه. و كيف لي بطلحة و هو مؤمن الرضا كافر الغضب? و كيف لي بالزبير و هو رجل ضَبسٌ و إن أخلقهم أن يحملهم على المحجة البيضاء الأصلع يعني علياً رضي اللّه عنه.» تاریخ المدینة المنورة، عمر بن شبة النمیری البصری، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 2، ص 59.
[4]. «عن ابن عمر قال: قال عمر لأصحاب الشورى: لله درهم إن ولّوها الأصلع كيف يحملهم على الحق و إن حملا على عنقه بالسيف قال: فقلت: أتعلم ذلك منه و لا تولّه.» تاریخ مدینة دمشق، أبوالقاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی، دارالفکر، بیروت، ج 42، ص 428.
[5]. «قال أجرؤهم و الله إن وليها أن يحملهم على كتاب ربهم و سنة نبيهم لصاحبك أما إن ولي أمرهم حملهم على المحجة البيضاء و الصراط المستقيم.» شرح نهجالبلاغة، إبن أبی الحدید، دار کتب العلمیة، بیروت، ج 12، ص 33.
افزودن نظر جدید