سزای مقاومت در برابر ناسزاگویی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در دوران بنیامیه، حاکمان و وابستگان به حکومت، نه تنها امیرمؤمنان (علیه السّلام) را در منبرها و خطبههای نماز جمعه لعن میکردند؛ بلکه حتی اگر کسی از این کار امتناع میکرد و به آن حضرت ناسزا نمیگفت، او را مورد اذیت و آزار قرار میدادند؛ تا جایی که در بسیاری موارد به قیمت جان وی تمام میشد. مزّی در شرح حال نسائی (از برجستهترین علما و محدثین اهلسنت است که کتاب «سنن» وی یکی از صحاح سته اهلسنت به شمار میرود)، میگوید: «او قاضی، حافظ، صاحب کتاب سنن، یکی از پیشوایان برجسته و حافظان استوار و بزرگان مشهور است.»[1] وی کتابی دارد به نام «خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب» که در آن فضایل امیرمؤمنان (علیه السّلام) را نقل کرده و انگیزه وی از تألیف این کتاب آن بود که چون وی وارد دمشق شد، دید مردم از علی (علیه السّلام) متنفّرند و از آن حضرت بدگویی میکنند، به همین رو، وی شروع به نوشتن این کتاب کرد؛ چنان چه ابن کثیر دمشقی وهّابی مینویسد: «او کتاب خصائص را در برتری علی (علیه السّلام) و اهلبیت (علیهم السّلام) او نوشت؛ زیرا او مردم دمشق را در سال 302 هجری دید که از علی (علیه السّلام) نفرت دارند. از او خواستند که درباره معاویه نیز فضایلی نقل کند، امّا او چیزهایی که نباید میگفت، گفت. به همینرو، آنقدر به بیضههای او ضربه وارد کردند که او جان داد.»[2] از آنجا که مردم دمشق به پیروی از سنّتی که معاویه پایهگذاری نمود، به بدگویی از امیرمؤمنان (علیه السّلام) خو گرفته و با تنفر از آن حضرت بزرگ شده بودند، نتوانستند تحمل کنند که کسی در فضایل آن حضرت کتابی بنویسد، اما در آن اثری از معاویه دیده نشود؛ از این رو، از نسائی خواستند که در فضایل معاویه نیز کتابی بنویسد؛ امّا چون با مقاومت نسائی روبهرو شدند، چنان او را کتک زدند که از دنیا رفت.
گردن زدن به خاطر مدح نکردن صحابه بر منبر؛ ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب مینویسد: «ظهیرالدین اردبیلی حنفی مشهور به قاضی زاده... او عالم کامل و صاحب سخن، وقار، هیبت و فصاحت بود و با علوم مخصوصاً انشا و شعر آشنایی داشت و خطش نیکو بود... او گفت: ستایش کردن از صحابه بر روی منبر واجب نیست و نگفتن آن را خطبه صدمهای نمیزند؛ پس او را در روز پنجشنبه دهم ربیع الثانی با احمد باشای وزیر گرفتند و سر از تن او جدا کرده و بر باب زویله قاهره آویزان کردند.»[3] ذهبی در سیر اعلام النبلاء مینویسد: «ابو حصین گوید: حجاج بن عبد الرحمن بن أبی لیلی را که از همراهان و شرکت کنندگان در جنگ نهروان و از همراهان و همرزمان علی (علیه السّلام) بود به عنوان قاضی منصوب کرد، سپس عزلش نمود و او را میزد تا علی (علیه السّلام) را سبّ کند.»[4] همچنین ذهبی در تذکرة الحفاظ مینویسد: «ابن سقاء... از مزینه از قبیله مضر... سرشناس، صاحب ثروت و حافظهای خود...؛ [ابن سقاء] حدیث طیر را نقل کرد، امّا این کار مورد تحمل آنان قرار نگرفت به همین جهت به او حمله کرده، او را از منبر بلند کرده و محل نشستن او را آب کشیده و او را خانهنشین کردند.»[5] ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» و بسیاری از بزرگان اهلسنت نوشتهاند: «ابو علی بن صوّاف از عبدالله بن احمد نقل کرده: هنگامی که نصر بن علی این روایت را گفت که «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست حسن و حسین (علیه السّلام) را گرفت و فرمود: هر که مرا دوست بدارد و این دو و پدر و مادرشان را نیز دوست بدارد؛ در آن صورت با من در قیامت، همرتبه خواهد بود.»، متوکل دستور داد او را به خاطر نقل این روایت، هزار تازیانه بزنند. جعفر بن عبد الواحد به متوکل گفت: این روایت از عقاید و رفتار اهلسنّت است. (مربوط به شیعه نیست) تا این که او را رها کرد!»[6] عطیه بن سعد از راویان کتاب بخاری، سنن ابی داود، سنن ترمذی، سنن ابن ماجه و... که صرفا برای لعن نکردن امیرمؤمنان (علیه السّلام) باید 400 ضربه تازیانه بخورد: «حجاج بن یوسف ثقفی نامهای به محمد بن قاسم ثقفی نوشت و از او خواست تا عطیه را بیاورد؛ اگر علی بن ابی طالب (علیه السّلام) را لعن کرد که هیچ، وگرنه سر و ریش او را بتراش و او را چهارصد تازیانه بزن! او را احضار کرده و نامه حجاج را برای او خواندند؛ امّا عطیه قبول نکرد. به همین رو، سر روی او را تراشیده و چهارصد تازیانه بر او زدند.»[7]
پینوشت:
[1]. تهذیب الکمال، أبو الحجاج المزی، مؤسسة الرسالة، بیروت، ج 1، ص 329.
[2]. البدایة و النهایة، أبو الفداء، مکتبة المعارف، بیروت، ج 11، ص 124.
[3]. شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، عبد الحی بن أحمد بن محمد العکری، الحنبلی، دار ابن کثیر، دمشق، ج 8، ص 173.
[4]. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسه الرسالة، بیروت، ج 4، ص 267.
[5]. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسه الرسالة، بیروت، ج 16، ص 352.
[6]. تهذیب الکمال، أبو الحجاج المزی، مؤسسة الرسالة، بیروت، ج 29، ص 359.
[7]. الطبقات الکبری، بصری زهری، دار صادر، بیروت، ج 6، ص 304.
افزودن نظر جدید